کوپه شماره ٧

Wednesday, May 31, 2006

پسری با دست های سبز

هفت هشت ساله بودم کلاس سوم یا چهارم دبستان که یک تابستان توی انبوه کتاب هایی که هر سال بابام می خرید یک کتابی بود که بارها خونده بودمش و سطر به سطرشو حفظ بودم داستان تیسو سبز انگشتی پسری که از انگشت هاش گیاه سبز می شد. می دونید وقتی بچه بودم خیلی شیطون بودم آنقدر شیطون که هیچ کس حریفم نبود. تنها چیزی که تابستونا می تونست اون دختر شیطون تخس رو کنترل کنه کتاب هایی بود که اول تابستون بابا و مامانم برام می خریدند. همه چیز هم می خوندم از کتاب های داستان تا کتاب های علمی. حدود سال 60 یا 61 بود که میون کتاب هام یک کتاب سبز با قطع پالتویی بود به نام تیسوی سبز انگشتی. نوشته موریس درونون ترجمه لیلی گلستان روی جلدش نقاشی یک پسری بود با چشمای آرام. گفتم داستان پسری بود که پدرش کارخانه توپ سازی داشت و به جای مدرسه تحت تعلیمات خاصی قرار گرفت. در یکی از همین روزها فهمید که دست هاش خاصیت عجیبی دارد و آن هم سبز کردن گل داشت. تیسو با دست هاش زندان و محله فقیر نشین و بیمارستان را سبز کرد و جلوی یک جنگ را گرفت و آخرش معلوم شد یک فرشته بوده است. فرشته ای که به آسمان می رفت. چند روز پیش بار دیگه این کتاب رو پیدا کردم. یکبار دیگه اونو خوندم یک راست رفتم توی هفت سالگی سال های پر خاطره دهه شصت روزهای کودکی. تیسوی سبز انگشتی هنوز هم برام جذبه اون روزها را داشت. نمی دونم ما بچه های خوشبختی بودیم یا بچه های حالا که کمتر کتاب می خونن. فکر می کنم این کتاب برای بچه های امروزی هم جذبه داشته باشه. شایدم بچه های عصر هری پاتر همذات پنداری با پسر بچه ای که دست هاش سبز می کرد ندارند.

posted by farzane Ebrahimzade at 11:08 PM

|

Tuesday, May 30, 2006

دختراني كه گم مي شوند

ديروز داشتم توي ميدان هفت تير راه مي رفتم كه چشمم به يك آگهي كپي شده روي يكي از ديوارها افتاد. نمي‌دانم چه چيز اين آگهي من را به خود جلب كرد چون به چشم نمي آمد. بالاي صفحه عكس دو تا دختر بچه بود كه ظاهرا گم شده بودند و در چند خط اول از مردم خواسته بودند تا اگر نشاني از آن دو دارند به فلان شماره تلفن تماس بگيرند اما از خط سوم اين آگهي شكل ديگري پيدا مي كرد. آن هم اين بود كه خطاب به دو دختر نوشته شده بود:« كه پولي را كه از مادرتان به شما ارث رسيده برايتان در بانك گذاشته ايم تا زماني كه بر مي گرديد هر كاري خواستيد با آن بكنيد. مطمئن باشيد كه شرايط قبلي در خانه نيست و همه شما را دوست دارند. از شما خواهش مي‌كنيم كه به خانه برگرديد. »معلوم بود كه اين دو دختر گم نشده اند بلكه از خانه فرار كرده اند و احتمالا سرنوشتي مانند بيشتر دختران فراري در انتظارشان بود. يادم افتاد بيشتر دختراني كه گم مي‌شوند راه‌ خانه خود را گم نمي‌كنند. خانه‌ را فراموش مي‌كنند. يادم افتاد هيچ دختر فراري سالم به خانه بازنگشت. به ياد داستاني افتادم كه چند سال پيش نوشته بودم. در مورد فرار يك دختر و پسر از خانه . داستاني واقعي كه در كنار خودم رخ داد. داستاني كه اولين تلاشم براي چاپ يك داستان بود و در شرايط صدور مجوز دوره قبل از خاتمي سانسور شد. به ياد دختران يكي از نزديكانم افتادم كه به دليل اين كه نامادري چشم ديدنشان را ندارد در خانه اي جدا زندگي مي كنند و هيچ كدام از كساني كه وابسته هستند راضي نمي شوند آن ها را در خانه خود ببرند. چون سه دختر تازه جوان هستند و به هر دليل حتي عموها راضي نمي‌شوند از آن‌ها نگهداري كنند. يادم هست همين زن روزهاي اولي كه وارد اين خانواده شده بود بچه‌ها را با علاقه نگه داري مي‌كرد اما به محضي كه بچه اولش به دنيا آمد اين دختران اين چنين مغضوب شدند و پس از ده سال توپ فوتبال بودن دو سال است كه اين طور در جايي دور از خانه پدري در يك آپارتمان با كمترين امكاناتي زندگي مي‌كنند. اگر يكي از عمه‌هايشان گاهي سر به آن ها نزند ممكن است چيزي براي خوردن نداشته باشند. ديروز همش به اين سه دختر و آن دخترها و تمام دختراني كه در اين چنين شرايط زندگي مي‌كنند. يادم افتاد كه هر روز چندين دختر راه خانه را فراموش مي كنند.

posted by farzane Ebrahimzade at 2:41 PM

|

Monday, May 29, 2006

تولدي در زندان

ظاهرا خبرهاي بد تمامي نخواهد داشت. امروز روز تولد مانا نيستاني است. مانا امسال تولدش را در سلول انفرادي بند 209 زندان اوين جشن مي‌گيره و خانواده‌اش در حسرت ديدارش در خانه خالي از او اين نوشته را توكا نيستاني برادر مانا نوشته است. به مناسبت تولد مانا و به كساني كه از ديدن كاريكاتوري كه او كشيده خشمگين هستند.تنها يك برادر بزرگتر مي‌تواند اين‌چنين هراسش را از نديدن برادر كوچكترش كه هيچ راهي براي آزاديش نيست،‌بنويسد. شايد مانا زماني كه آن كاريكاتور را مي‌كشيد باور نداشت كه روز تولدش را توي زندان باشد. قطعا مانا جشن تولدهاي سال‌هاي آينده به اين تولدش فكر مي كنه كه روي ديوارهاي زندان انفرداي تولدش را جشن گرفته. شايد سال‌هايي بعد كه هراس نداشته باشه كه به جرم كشيدن يك طرح اين طور بي دليل به زندان بيافتد. راستي ظاهرا انجمن صنفي روزنامه نگاران اين بار هم نمي‌خواد كاري بكنه چون شش روز گذشته و هيچ واكنشي ديده نشده است.
نيك ‌آهنگ كوثر با احتمال اين كه اگر اين كاريكاتور به شيرازي‌ها توهين كرده بود، يك مطلب نوشته است. اگر با اهالي دوست‌داشتني شيراز آشنا باشيد مي بينيد كه چقدر اين مطلب نيك آهنگ كوثر صدق مي‌كند.
راستي اين روزها عجيب اين نيايش دكتر علي شريعتي در سرم چرخ مي‌زند : خدايا به علماي ما دين و روشنفكران ما شعور و سياستمداران ما شرف و ...

posted by farzane Ebrahimzade at 1:14 PM

|

Saturday, May 27, 2006

مانا تنها نيست



يك وبلاگ براي آزادي مانا نيستاني راه افتاده كه آدرسش اين جااست و مي‌تونيد همه لينك‌ها و خبرهايي كه مربوط به اين كارتونيست ايراني را ببيند. در ضمن بيشتر از 300 تا از روزنامه نگاران يك نامه‌اي را براي آزادي مانا و مهرداد قاسم فر امضا كردند كه امروز منتشر مي‌شه. اين نامه رو هم مي تونيد اين جا ببيند.

posted by farzane Ebrahimzade at 9:04 AM

|

Thursday, May 25, 2006

چه آسان مي شه ما را كشت

روي خط نااميدي كه باشي ديگه چه فرقي مي‌كنه كي و كجا باشي
خط نااميدي يعني آخر همه چي. اين روزها من دارم روي اين خط باريك قدم مي‌زنم. روي مرز بودن و نبودن روي پوست نازكي كه هر آن كه پاره بشه تا آخر دره پيش مي ره. خط نااميدي يعني آخر خط يعني گم شدن تا ته
مي دوني باز مي خوام با تو حرف بزنم. خيلي حرف ها هست كه آدمي كه ته يك خط قرار داره مي‌خواد و مي‌تونه بزنه. توي اين مدت بارها حرف‌هامو تو قالب كلمات با معني و بي معني تو اين صفحه ريختم. اين كوپه آيينه اي بود بين من و تو تويي كه هيچوقت اين خطوط را نمي خوني. اين بار هم باز مي نويسم براي باد براي آب جاري چون تويي كه هيچوقت اين نامه را نمي‌خوني اين صفحه رو نمي‌خوني نمي دونم شايدم بخوني اما باور نمي كني كه همه اين حرف‌ها با توئه. آخه بارها گفتي بايد با من صريح حرف زد. بايد با تو صريح حرف بزنم. شك دارم اگه اين صريح بگم هم فرقي بكنه. من بارها تلاش كردم اين دريچه رو يك جوري باز كنم اما نشده تو نخواستي. آره اين گناه نيست كه تو نخواهي اما كاش....كاش مي دونستي مثل مثل پروانه اي در مشت چه آسان مي شود ما را كشت .كاش مي دونستي مي شه با بوسه اي ميشه لرزوند و ويرون كرد، مي شه با قطره شعري ترانه بارون كرد.....
اين رو براي دل خودم نه براي تو مي نويسم كه باز مي‌‌گي بايد صريح صحبت كرد. نمي‌دونم شايد تو هم در آستانه يك انتخابي يك انتخاب تازه براي اين كه چيزي را آغاز كني. اما براي خودم مي‌نويسم.
مثل تو مثل يك كبوتر مثل من مثل يك كودك

مثل من مثل يك شاخه مثل تو مثل يك پوپك


مثل پروانه اي در مشت چه آسان مي شود ما را كشت


قريه تا قريه اشك ، ستاره تا ستاره سرد

غريبه تا غريبه ترس مترسك تا مترسك برف


مثل پروانه اي در مشت چه آسان مي شود ما را كشت




مثل تصوير ماه تلخ تبعيدي كه روي اين تالاب تلخ افتاده

مثل اين ساكت دلگير آواره كه تن واكرده روي دلتنگي جاده

ما را با قطره اشكي ميشود لرزاند و ويران كرد

ما را با بوسه شعري مي شود ترانه باران كرد


مثل پروانه اي در مشت چه آسان مي شود ما را كشت


تو اين بيداد پهناورتو اين شب راه سرتاسر

نه يك دست و نه يك آغوش نه يك سنگ و نه يك سنگر

پناهي نيست جز آواز رفيقي نيست جز ديوار

كجايي اي چراغ عشق من را از سايه ها بردار


مثل پروانه اي در مشت چه آسان مي شود ما را كشت

posted by farzane Ebrahimzade at 10:46 AM

|

Wednesday, May 24, 2006

دوربيني كه گم شد

چند روز پيش شنيديم كه دوربين سجاد صفري عكاس خبرگزاري مهر گم شده است. دوربين دست پيام مومني يكي از همكاران ما در خبرگزاري ميراث فرهنگي بود. اين دوربين از آن دوربين‌هاي حرفه‌اي بود كه نزديك به 5 تا 6 ميليون تومان قيمت داشت. تاوان چنين چيزي خيلي سخت بود. همه ما در خبرگزاري ناراحت شديم. صبح يكي از بچه‌هاي فني يعني مسعود جعفريان آمد و گفت دوربين پيدا شده. وقتي تعريف كرد كه چه جوري پيدا شده باور كردني نبود. عين فيلم بود. اما ظاهرا دوربين پيدا شد. ظاهرا اين دوربين توي يك ماشين مسافر جا مانده بود. ديشب كه مسعود جعفريان داشته مي رفته خونه سوار يك تاكسي شده و سر حرف كه باز شده راننده تاكسي گفته چند وقت پيش يك دوربين تو ماشينم جا مانده دنبال صاحبش مي گردم. مسعود هم كه شنيده بوده دوربين يكي از بچه‌ها گم شده پيگيري مي كنه و دوربين همان دوربين بوده امروز منتظر بوديم تا دوربين به دست صاحبش برسه. اتفاق عجيبي بود.
افزود:
آخرین خبر درباره این دوربین این که ساعت هشت شب امشب 3 خرداد 85 دوربین به دست صاحبش رسیده حتما لحظه قشنگی بوده این جا ببیند.این از لحظه رسیدن دوربین به دست صاحبشه که سمیرا سامانی و سایر بچه هایی که در خبرگزاری بودند .خوشحالم برای صاحب دوربین و پیام همکار خودم که امشب سر راحت به زمین می گذارند.

posted by farzane Ebrahimzade at 4:32 PM

|

تا فردا چه شود

اين دو روز آنقدر اتفاقات عجيب و غريب رخ داده كه نمي‌توان تصوري كرد. البته اين مختص اين روزها نيست مدتي است كه هر روز روز حادثه و انتظار است. از ديروز كه خبر بازداشت مانا نيستاني را شنيدم همش فكر مي‌كنم آخه چرا؟ چرا بايد به خاطر هيچ يك كاريكاتوريست آرام و بي‌حاشيه مانند مانا نيستاني به خاطر هيچ به زندان بيافتد. مطمئنم خيلي از كساني كه در شهرهاي مختلف نسبت به اين كاريكاتورها اعتراض كردند، اين كاريكاتور را نديدند . اين آب از سرچشمه ديگري گل آلوده است. كساني دارند از تفرقه افكني ميان اقوام مختلف نفع مي‌برند. شايد هم اين شبه بحران براي پوشاندن حوادث بزرگتري است كه در شرق و غرب مملكت رخ داده است. هنوز دو هفته نشده كه در روز روشن بيشتر از 20 نفر از هموطنان را در جاده بم كرمان سر بريده‌اند،از آن طرف هر روز در اهواز و آبادان يك بمب منفجر مي‌شود، وضعيت كردستان هم كه مشخص نيست آونوقت ما گير داديم به اين جنگ حيدري نعمتي يك كاريكاتور كه قصدش توهين به كسي نبوده. آيا زماني كه همراه با رسانه ملي به دلقك بازي سريال هاي 90 قسمتي مي خنديم يادمان نيست كه اين تمسخري است كه به ريش اقوام پراكنده در كشور، زماني كه در تريبون‌هاي رسمي به هويت ملي ما توهين مي‌شود كسي هست تا اعتراض كند، كسي نيست تا پاسخي دندان شكن بدهد،مگر زماني كه شاعر ملي ما به جاي بزرگاني چون فردوسي و حافظ و سعدي نام يكي از شاعران آذري شد كسي از ما پرسيد آيا قبولش داريد، يا زماني كه با سنگ و چوب جهالت سنگ قبر شاعر شهرمان را شكستند مجالي براي فرياد گذاشتند. در مجلس داد تفرقه افكني زده شد. نه اين پيراهن عثمان را قطعا اصحاب صفين و جمل برسر چوب كرده اند. داريم به دعواهاي هزارساله‌اي كه داشتيم دامن مي‌زنيم.روي گوري گريه مي كنيم كه مرده اي ندارد مثل هميشه. بازي كه شروع شده دامنه دار تر از اين حرف‌هاست.
دانشگاه تهران، دانشگاه پلي تكينك و به دنبالش كوي دانشگاه تهران باز شلوغ شده است. قرار نيست كه واقعه 18 تير 87 تكرار بشه. هنوز يادگار آن روزها هست. ما هيچ وقت تاريخ را ياد نمي‌گيريم. هيچ وقت ديروزمان عبرت امروزمان نيست. اين خيلي بد است. سرگيجه عجيبي در اين جزيره ثبات به وجود آمده است.
بايد منتظر حوادث فردا بود.

posted by farzane Ebrahimzade at 4:29 PM

|

Tuesday, May 23, 2006

بيانيه شماره 2 کمپین دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها

حق زن، نیمی از آزادی

طی هفته‌های گذشته، موضوع حق ورود زنان به استادیوم‌های ورزشی، که پیش از این بارها و بارها از سوی فعالان جامعه مدنی و جنبش زنان مطرح شده بود، کشکمش فراوان میان مقامات مختلف حکومتی برانگيخت. اما ظاهرا این موضوع، که با صدور دستور رئیس جمهور آغاز شد و با مخالفت مراجع قم ادامه یافت، با تجدیدنظر دولت به بحثی پایان‌یافته در عرصه سیاست تبدیل شده است.
معتقديم لازم است فضای جامعه امروز بيش از هر وقت انسانی شود. انسانی؛ نه زنانه و نه مردانه.
معتقديم فرياد كردن نام ايران از حنجره زنان ايرانی حرمت هيچ ديواری را نمی‌‌شكند. آن‌چه شكسته می‌‌شود، تابوی سنت‌های اشتباه تاريخی است كه پيش روی زنان فرهيخته ايرانی قد كشيده است.
معتقديم در شرايطی كه مردانه شدن فضای ورزشگاه‌ها باعث شده است بسياری از دختران و زنان علاقه‌مند به فوتبال با ظاهری مردانه خود را به تماشای چمن سبز برسانند، آسيب‌های اجتماعی و فرهنگی ناشی از تداوم اين سياست‌ها به نفع هيچ‌كس نيست.
با این اعتقاد و با توجه به این واقعیت که زنان ایرانی همچنان از حق ورود به استادیوم‌های ورزشی محروم‌اند، کمپین «دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها» با شعار «حق زن، نیمی از آزادی» مجددا اعلام می‌دارد که خواسته‌های زنان را برای حضور آزادانه، نامشروط، و بدون تبعیض در همه فضاهای عمومی از جمله ورزشگاه‌ها پی‌گیری خواهد کرد.
تیم ملی فوتبال ايران تا پيش از بازی با تيم ملی کرواسی و بعد از بازگشت از اين کشور تا روز مسابقه با تيم ملی بوسنی هر روز در ورزشگاه آزادی تهران برای آمادگی بازی‌های تدارکاتی تمرين دارد؛ تمرين‌هایی که معمولا در حضور چند هزار مرد، بدون حضور زنان برگزار می‌شود.
بر همين اساس و در ادامه بیانیه شماره یک، کمپین دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها از همه زنان و مردان آزادی‌خواه و طالب برابری که حق حضور در فضاهای عمومی را حق شهروندی همه افراد جامعه می‌دانند، دعوت می‌کند در قدم بعدی همراه با فعالان جنبش زنان در تمرینات تیم ملی فوتبال در زمین شماره 2 استادیوم آزادی حاضر شوند.
کمپین «دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها».

posted by farzane Ebrahimzade at 5:38 PM

|

روزنامه ايران و ....

مانا نيستاني كاريكاتوريست روزنامه ايران به خاطر نقاشي كاريكاتوري در روزنامه ايران جمعه بازداشت شد. توكا نيستاني برادر بزرگتر اين كاريكاتوريست هم اين مسئله را تاييد كرد. اين مسئله كاريكاتوري كه در روزنامه ايران منتشر شد داره بيخ پيدا مي كنه يك كاريكاتوري چند روز پيش در روزنامه منتشر شده است كه ظاهرا به دوستان و هموطنان آذري برخورده ما كه نفهميديم اين كجاش تند تر از توهين‌هايي است كه رسانه ملي نسبت به اقوام مختلف كرده است. در هر صورت اين مسئله باعث شده تا نه تنها روزنامه رسمي دولت توقيف شده بلكه سردبير ايران جمعه و كاريكاتوريستش هم بازداشت شود. نمي دانم چرا ياد سال 56 و قضيه مقاله روزنامه كيهان افتادم البته قياس نيست. اميدوارم كه هر چه زودتر اين مشكل هر چه زودتر حل شود روزنامه ايران دوباره باز شود. بخصوص مانا نيستاني هرچه زودتر آزاد بشه. هرچند كه در يك برنامه‌هاي اين جوري هميشه بي گناه‌ترين فرد آسيب مي‌بينه.راستي امروز دوم خرداد بود. دوم خرداد ديگر . توي اين سال‌ها اين روز برايمان يك سمبل بود. حلقه اي كه به دورشان گره زديم و اما دوم خرداد امسال دانشگاه‌ها شلوغ شد و روزنامه ايران توقيف شد. اين ها نشانه نيست. نشانه هايي از

posted by farzane Ebrahimzade at 5:37 PM

|

Sunday, May 21, 2006

پيله گي

گاهي وقت ها بغض هاي آدم تمامي ندارد. اين روزها دوباره بدم بد بد. شايد چون يك حادثه تازه در زندگيم رخ مي‌دهد. شايدم به خاطر اين تصميم بزرگيه كه دارم مي‌گيرم. باز بايد پيله بتابم. بايد شفيره‌گي را دوباره طي كنم. تا اين دوره طي بشه بايد سعي كرد. بايد دوره طي بشه. شايد اونوقت كابوس اوني كه اين نامه‌ها رو نمي‌خونه هم تموم بشه.

اين روزها همش درگير صفحه هزاره‌ها بوديم بازم دو سه تا مطلب خوب را مي خوام لينك بدم. اين يك مطلب جالب از سارا امت علي دوست و همكارم درباره بازديد از موزه‌ها البته به شيوه ناصري، اين هم مصاحبه با استاد انتظامي. راستي در دو روز آينده دو تا مطلب مهيج _البته براي خودم دارم_
آژانس عكس خبرگزاري هم هر روز يكي دو تا گزارش تصويري درباره موزه‌ها مي ره اين موزه‌ها ي شيراز خيلي جالبه از عكس‌هاي اميد صالحي بخصوص موزه‌اي براي نديدن_ موزه تخت جمشيد_ اين هم گزارش موزه مكه موزه‌اي كه سالي يكبار باز مي‌شه.
در ضمن ديروز رفته بودم افتتاحيه نمايشگاه خياباني عكس‌هاي زلزله لرستان كه به همت يلدا و چند از عكاسايي كه رفته بودند لرستان گرفته شده است. نمايشگاه جالب و آوانگاردي بود. بخصوص جاش خيلي جالب بود. به خاطر اين كه زير پل نمايشگاه گذاشته بودند و مردم عادي مي‌تونستند اين نمايشگاه را ببينند. اين خيلي جالب بود. اما موزيك متن نمايشگاه خيلي جالب بود. دستگاه مته خياباني با تمام قوا داشت زمين جلوي حوزه هنري را سوراخ مي‌كرد. يك كاميون هم آمده بود تا خاك و خل‌ها را ببيند. در هر صورت برنامه جالبي بود. افتتاحيه آوانگاردي بود.

posted by farzane Ebrahimzade at 6:38 PM

|

درخواستي براي ماندن يك دوست

گروهي از هنرمندان و خبرنگاران اهالي تئاتر توماري را به دنبال بركناري محمد بهرامي از سمت مديريت روابط عمومي تئاتر شهر امضا كردند و از وزير ارشاد خواستند تا اين مدير روابط عمومي پرتلاش را به كار خودش برگرداند. اين متن نامه و بعضي اسم‌ها. اميدواريم با تمام وجود اميدواريم كه آقاي بهرامي عزيز امروز آخرين روز كارش توي روابط عمومي تئاتر شهر نباشه.



به نام خداوند اندیشه و قلم


وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی
جناب آقای محمد حسین صفارهرندی
با سلام و احترام
مقام محترم ریاست جمهوری اسلامی ایران جناب آقای دکتر محمود احمدی نژاد همواره در سخنان و گفتارشان، بحث مهرورزی و دولت مهر گستر را مطرح کرده و می کنند. این امر نسیم شادی و مهربانی را در دل های شهروندان ایران زمین زنده کرده است.
در سایه این نظر و با حمایت های حضرتعالی به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، بودجه تئاتر در مجلس شورای اسلامی سال جاری به دو نیم برابر ارتقا یافت . با مساعدت مجدد شما پرداخت و دستمزدهای کارمندان و کارکنان تئاتر از بودجه جاری اداره کل هنرهای نمایشی خارج و به وزارت متبوع محول شد، تا کمک مضاعفی به عرصه تئاتر شده باشد. برهمین اساس کارمندان حوزه تئاتر کشور به امنیت شغلی رسیده اند.
در هفته گذشته و براساس ابلاغیه مدیر محترم اداره کل هنرهای نمایشی به مدیر روابط عمومی مجموعه تئاتر شهر با استناد به قانون منع اشتغال بازنشستگان و در اجرای مصوبات کمیته ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مقرر شده است تا «محمد بهرامی» از تاریخ 1/3/85 به کار خود پایان دهد. امیدواریم ابلاغیه مزبور در خصوص وی با درایت و عنایت حضرتعالی حل شود.
محمد بهرامی مدیر روابط عمومی با سابقه، خوشنام و محبوب مجموعه تئاتر شهر (که در شهریور 1384 از روزنامه اطلاعات بازنشسته شد) همواره مورد محبت و عنایت همه روزنامه نگاران و هنرمندان تئاتر بوده است. همان طور که مستحضرید وی یکی از شایسته ترین مدیران روابط عمومی کشور و به ویژه حوزه روابط عمومی تئاتر بوده و هست. همچنین کارنامه ایشان به استناد موارد منتشر شده در رسانه ها (مکتوب، دیداری و شنیداری) در حوزه تئاتر ، قابل تامل است؛ رویکرد مثبت آن در شرایط بحرانی، میزان مواجه منفی در مقایسه با سایر حوزه های فرهنگی هنری زیر مجموعه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با تئاتر و به خصوص مجموعه تئاتر شهر مشهود است.
به اعتقاد امضا کنندگان نامه «محمد بهرامی» مهربانترین یار برای روزنامه نگاران و هنرمندان تئاتر بوده و وظایفش را در این حوزه به بهترین شکل ممکن انجام داده و می دهد. محبوبیت بالای وی در میان هنرمندان، استادان دانشگاه و روزنامه نگاران تئاتر موید این نکته است.
ما هنرمندان، استادان دانشگاه و خبرنگاران تئاتر کشور ( امضا کنندگان نامه) به طور خودجوش از حضرتعالی که سابقه ی فراوانی در حرفه روزنامه نگاری دارید، به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، در دولتی که رئیس جمهور آن گفتار مهرورزی و دولت مهر گستر را سرلوحه همه کارهای خود قرار داده است، صمیمانه در خواست می کنیم که با استناد به تبصره موجود در بخشنامه 1446/14 مورخ 16/2/85 معاونت هنری، شرایطی را فرآهم آورید که «محمد بهرامی» مانند گذشته در جهت استمرار ارتباطات بینابین هنرمندان، استادان دانشگاه و خبرنگاران با مجموعه مدیریتی تئاتر شهر به خدمت خود ادامه دهد.
با توجه به این که حضرتعالی از اعضای محترم هیات وزیران هستید و براساس قانون، اختیار ایجاد تغییر و تجدید نظر در مصوبه مذکور را دارید، بنابراین ما ( امضا کنندگان این نامه ) در خواست می کنیم در جهت برطرف شدن این امر دستورات لازم را صادر فرمایید .
برخي از اسامي كه ذيل اين نامه را امضا كرده‌اندعبارتند از : اصغر همت،افشين هاشمي،نيما دهقان، سيروس همتي،سيامک زمردي مطلق،فرزين صابوني،پرستو گلستاني،ندا آل طيب، مريم رضازاده، سعيد پورصميمي،داريوش فائزي،آرش دادگر،حميد رضا نعيمي،فهيمه پناه آذر،حديثه عسگري،مريم شيرازي،حسين ذوقي،علي اصغر دشتي، روح الله حقگوي،فروغ سجادي،فرزانه ابراهيم زاده، مجيد توکلي، جواد اعرابي،مسعود رايگان، رويا تيموريان، اميد سهرابي،مهشاد مخبري،تينوش نظم جو،مريم کاظمي،خسرو محمودي،محسن شاه ابراهيمي،شهين نجف زاده،مرجانه گلچين،ناديا گلچين،ندا مقصودي،محمد رضا حسين زاده،نوال شريفي،حميد رضا پگاه،علي جمشيدي،کامران تفتي،گيسو فغفوري،امير غفارمنش،شاهين امين،سام فرزانه، الهه خسروي يگانه، محمد رضا رستمي،نيلوفر رستمي،عبدالرضا فريد زاده،علي بي غم،آزاده کريمي،طوفان مهرداديان، کامبيز اسدي،عزت الله مهرآوران،بهاره مسعودي،رضا شاپور زاده، پگاه طبسي نژاد،صادق خاموشي،ژاله محمد علي،آرمان اسلامبولچي،شيوا ابراهيمي،ناصر حبيبيان،بهروز بقايي،شراره پور خراساني،علي نقي رزاقي،ديدار رزاقي، هومن رهنمون،سيد وحيد حسيني،نيما رئيسي،علي رضا سعيدي،مجيد امرايي،افسانه ماهيان،معصومه تقي پور،شبنم مقدمي،ساقي عقيلي،تبسم حائري،پانته آ بهرام،مهدي آگاهي،گلاويژ نادري،مريم فشندي، مجيد جعفري،اعظم رحمان بروجردي،هدايت هاشمي،سعيد داخ،آرش سپه سالار، کاوه قاسم زاده،مجيد فراهاني دلبند، شيوا بلوريان، محمد ابراهيميان،رکسانا بهرام،افشين رهنمون،چيستا يثربي،سيامک احصايي، مهسا مهجور،روح الله جعفري،رامتين شهبازي،افروز مقيمي،رضا معطريان،حميد هنري،ميلاد پيامي،صادق صفايي،مهکامه پروانه،اصلان شاه ابراهيمي،مهدي صباغي،نگار عابدي،حشمت الله روايي، هادي عامل، هانا کامکار،شکر خدا گودرزي،محمد رضايي راد،مسعود ميرطاهري،حميد ابراهيمي،افسر اسدي،بهاره رهنما، بهناز جعفري،کوروش نريماني،بابک خسروي،مريم سعادت،مائده طهماسبي، فرهاد آييش،حسين عاطفي،مصطفي محمودي،قدير عيدي زاده، بهار ارجمند، پرويز پور حسيني،منظر کشميري،انوشيروان ارجمند، عباس کوثري،مهسا کريمي،محمد رضا جوزي، ناهيد مسلمي،آزاده سهرابي،مريم معترف، رحمت اميني،فرشيد ابراهيميان، آرش عباسي،حسين سلمانزاده،علي اکبر عليزاد،سيد مهرداد ضيايي،عبدالحي شماسي،نادر برهاني مرند،ايرج محرمي، محمد امير يار احمدي،بهزاد مرتضوي.

posted by farzane Ebrahimzade at 6:05 PM

|

Saturday, May 20, 2006

هزاره‌ها

اين روزها درگير اين صفحه هزاره‌ها هستيم و مصاحبه ها و گزارش‌هاي مربوط به اون. به همين خاطر نه تونستم براي روز فردوسي مطلب بنويسم و نه براي روز خيام . اين دو سه تا مطلب را براي هفته ميراث نوشتم يك گزارش درباره عكاسي از موزه‌ها و يك مصاحبه با علي نصيريان درباره ميراث فرهنگي
اين هم يك شعر از خيام شاعر مورد علاقه ام:امشب مي جام يكمني خواهم كرد/خود را به دو جام مي غني خواهم كرد/اول سه طلاق دين و عقل خواهم كرد/ پس دختر رز را به زني خواهم كرد

posted by farzane Ebrahimzade at 9:56 AM

|

سكوت

هميشه سكوت نشانه رضايت نيست اين را به ياد داشته باشيم. اين چند وقته يه بغضي گلومو گرفته كه خيلي دوست دارم بريزمش روي صفحه لرزان وب. يك بغضي كه عين يك بختك، يك غده تو گلومه اما مي گم بذار درست مي‌شه همه چيز به روال خودش بر مي گرده اما مگه از اول روالي وجود داشته كه اين كارها به روالش برگرده تا بوده ما بوديم و گروهي كه برامون تصميم مي‌گرفتن خسته شدم. مي خوام فرياد بزنم اما اون عقده گلومو گرفته. اين سكوت نشانه رضايت نيست آمادگي براي طوفان است.

posted by farzane Ebrahimzade at 9:44 AM

|

Wednesday, May 17, 2006

اعتراض به برکناری مدیر روابط عمومی تئاتر شهر

امروز عصر داشتم برای وبلاگم یک پست تازه می ذاشتم که یک sms از طرف مریم رضا خواه( مریم ایسنا) آمد که حسین پارسایی مدیر اداره کل هنرهای نمایشی محمد بهرامی مدیر مهربان و دوست داشتنی روابط عمومی تئاتر شهر را برکنار کرده است. به چه دلیلی خود آقای پارسایی باید جوابگو باشه. ظاهرا مدیر اداره کل هنرهای نمایشی داره دست به یک سری یکسان سازی ها در سراسر بخش های تئاتر کشور می زنه. همه باید خودی باشند. این غیر از این دلیل دیگری نداره. از شنیدن این خبر نه تنها خبرنگارهای تئاتر بلکه همه کسایی که حتی یکبار گذرشان یکبار به روابط عمومی تئاتر شهر افتاده ناراحت می شوند. این سال ها اگه آقای بهرامی نبود خیلی از ارتباطات تئاتری ما نبود. آقای بهرامی تو بدترین شرایط با آن خنده دائمیش حلال مشکلات بود. یادمه تو لحظات بی بیلیتی زمانی که آخرین نمایش بهرام بیضایی روی صحنه بود از سهمیه بلیت روابط عمومی به خبرنگارها بلیت می داد. در هر صورت همه خبرنگارهای تئاتر قرار گذاشتند فردا پنج شنبه 28 اردیبهشت ساعت پنج توی تئاتر شهر جمع شوند و از مدیر اداره کل هنرهای نمایشی در خواست کنند تا حکمش را پس بگیره باید دید آقای پارسایی چه جوابی دارد که بدهد. فردا یادتون نره ساعت پنج تئاتر شهر .
فردا حتما می نویسم.

posted by farzane Ebrahimzade at 10:31 PM

|

هزارها ؛ ميراث ايراني

اين چند روز خيلي دلم مي‌خواسته بنويسم مخصوصا درباره روز فردوسي و پدر شعر و ادب فارسي اما خيلي درگير اين صفحه هفته ميراث فرهنگي هستم. نه تنها من همه همكارانم در خبرگزاري ميراث فرهنگي درگير آماده كردن اين صفحه هستيم كه از امروز مي‌تونيد آن را روي اينترنت توي اين آدرس ببينيد. حاصل تلاش يك گروه از خبرنگاراني است كه سه چهار ساله دارند توي حوزه ميراث فرهنگي كار مي‌كنند و امسال علي رغم اين كه هفته ميراث بدون افتتاحيه بوده و سازمان ميراث فرهنگي كشور سعي مي كنه بيشتر خبرها را از خبرگزاري ما پنهان كنه آپ لود مي‌شه. اسم صفحه‌اش هم هزارها؛ ميراث ايراني است.مطالب جالبي را كه حتما در روزهاي آينده لينكشو رو مي‌گذارم ببيند.

posted by farzane Ebrahimzade at 8:31 PM

|

Friday, May 12, 2006

قم شهری ناشناس

یک روز گفتم همه شهرهای ایران با کمی تغییر شبیه هم هستند. روی این مطلب اصرار داشتم. من به خاطر کاری که دارم به خیلی از شهرهای ایران سفر کردم به قول بچه ها اساسی مارکوپولو هستم. جدا از بعضی بخش های قدیمی همه جای ایران آسمان یک رنگ است. اما دیروز حرفم را پس گرفتم. همه شهرهای ایران شبیه هم هستند. دیروز برای یک برنامه کاری رفتم قم. بعد از 20 سال رفتم شهری که یک قدمی تهران است. برام جالب بود. این شهر شبیه هیچ کدام از شهرهایی که من دیده بودم نبود. نه بافت تاریخیش، نه بافت جمعیتی و نه بافت فرهنگیش. در مدت پنج ساعتی که در این شهر بودم هیچ زنی را ندیدم که بی چادر باشد. برای اولین بار در شهری رفته بودم که از این که چادر نداشتم همه نگاهم می کردند. حس خوبی نبود. البته آخرش هم مجبور شدم چادر سرم کنم_ من شهرهای مذهبی زیادی رفتم. اصلیتم مشهدی است اما در مشهد هم چنین بافتی وجود ندارد. چون جایی که کار داشتم بی چادر راه نمی دادند. بگذریم. البته بی اغراق شهر تمیزی بود و کسی کاری به کارت نداشت. به نظرم بیشتر مردهایی که در این شهر زندگی می کردند به زنان به نگاهی که ما از آن حرف می زنیم اعتقادی نداشتند و همان نگاه ضعیفه وار و کشتزاری را داشتند. دو تا مورد جالب دیدم در دانشگاه مفید قم دو تا از کارمندان زن داشتند حرف می زدند. فضولی ذات باعث شد حرفهایشان را گوش بدهم. یکیشان می گفت من باید از بابام اجازه بگیرم می خوام برای عیادت فلانی بیام. آن یکی گفت تو که شوهر داری بابات باید اجازه بدهد. ظاهرا همسر این خانم که بعدا فهمیدم یک بچه دو سه ساله داره ماموزیته و فعلا در خانه پدرش است. می گفت چون توی خانه پدرم هستم باید از او اجازه بگیرم. دوست نداره ما تنهایی جایی بریم. باباش حتی اجازه نمی داد که او و وشهرش بچه رابا کالسکه توی خیابان ببرند. به خودم نگاه کردم صبح ساعت شش با سواری تنها رفته بودم و فقط به مامانم گفته بودم می خوام برم قم کی و چه طوری برمی گردم توضیحی نداده بودم. فکر کردم اگر بابای اون جای بابای من بود چه بلایی سرم می آورد. من سال هاست که در خانه پدرم هستم اما از 16 سالگی توضیح نمی دم کجا می رم. بارها مسافرت رفتم و کسی از من نپرسیده کجا می روی. نه این که پدر و مادرم حساس نباشند. اتفاقا پدر من از خانواده های قدیمی و سنتی مشهد است که هنوز در یک تیره از خانواده اش این نگاه ضعیفه وار به زن هست اما به ما استقلال کامل داده . اعتماد کامل هم دارد. فقط به دیر آمدن بعد از ساعت 1 شب حساسیت داره. بگذریم اتفاق بعدی یک آگهی ترحیم بود . چهله یک خانواده 5 نفره سه زن و دو مرد عکس های مرد و پسرش روی اگهی بود اما به جای سه تا زن ها سه دسته گل بود!!!!!!!!!!!!
در هر حال این شهر برایم ناشناس و تازه آمد.
پ.ن
ولی از حق نگذیم که شهر تمیزی بود و خوب نگهداری می شد مخصوصا حرم حضرت معصومه که بر خلاف مشهد که آن همه خرج می کنند و به هیچ بر نمی خوره خوب بازسازی شده بود.

posted by farzane Ebrahimzade at 7:24 AM

|

بازم نمایشگاه

این روزهای نمایشگاهی وقت نمی کنم بنویسم فکر و ذهنم پره و خسته می افتم. اما گفتم ادامه مصاحبه های من رو ببینید.مصاحبه با بهروز مهری عکاس فرانس پرس درباره عکاسی خبری. این هم یک مطلب درباره خانواده ای که 75 ساله توی کار مطبوعات هستند.

posted by farzane Ebrahimzade at 7:23 AM

|

Tuesday, May 09, 2006

نمايشگاه

نمايشگاه كتاب را خيلي دوست دارم.همه لحظات پر از خستگي و هراسش را، لحظات خوب و دوستان و آدم‌هاي تازه، ديدن كساني كه دوستشان داريد، يا ديدنشان خيلي سخت است، ده روز با كتاب بودن.همش خوبه. سه سال به طور مداوم توي نمايشگاه بودم. از ده روز قبل از شروعش تا اختتاميه. لحظه‌هاي شلوغ روز و لحظه‌هاي اضطراب آخر شب كه بايد مطلب را تا قبل از ساعت دوازده مي بستي. ترس كم اوردن مطلب، اشتباه تايپي و تنظيمي و... . ديروز بعد از دو سال بازم براي كار رفته بودم نمايشگاه اما اين بار سالن مطبوعات و غرفه خبرگزاري ميراث بودم. جو اين طرف به شدت متفاوت از آن طرف است. يعني نمايشگاه كتاب با مطبوعات. اما باز حس شيرين آن روزها تو وجودم بود. نوشتن مطلب هول هولي، مصاحبه هاي كوتاه و گزارش‌هاي سرضرب. خيلي خوب بود. روز پر باري بود. چند بار وسوسه شدم برم طرف كتاب اما كار زياد بود و نمي شد. شايد فردا يك گريزي بزنم به نمايشگاه كتاب.
حتما اين ويژه نامه خبرگزاري براي نمايشگاه مطبوعات را ديديد. سام فرزانه دبير اين مجله اين چند وقت با كمك همه بچه‌هاي خبرگزاري اين ويژه نامه را آماده كرده است. من خودم كه ديروز ديدم چقدر كار بچه ها به ويژه خود سام سخته بايد بهش يك خسته نباشيد گفت. راستي اين چند تا مطلب خيلي جالبه يكي مطلب ندا دهقاني درباره دفتر تلفن‌هاي روزنامه نگارها. قطعا يكي از مهمترين ابزارهاي خبرنگارها دفتر تلفن و ارتباطاتشان است. اين دو تا مصاحبه درباره عكاسي خبري با نيوشا توكليان و كاوه كاظمي از خودم، اين هم در مورد نسخه ديجيتالي رايگان حبل المتين.

posted by farzane Ebrahimzade at 2:47 PM

|

Saturday, May 06, 2006

يك شكل تازه

اين چند روز درگير شديد جشنواره مطبوعات و مصاحبه‌هايي هستم كه در كنار خبر هاي روزانه بايد بدهم. به همين خاطر خيلي وقت نمي‌كنم مطلب بنويسم. اما بايد اين مسئله را بگويم كه در اين چند روز آرمان عزيزم يك سري روي كوپه شماره هفت كشيد و شكلش را عوض كرد. البته بايد بگم كه خيلي اذيتش كردم. واقعا اگه آرمان نبود من نمي‌تونستم اين همه مدت اين وبلاگ را ادامه بدهم. بايد خيلي ازش تشكر كنم. عكسي هم كنار كوپه است را حسين سلمانزاده همكارم در سفر اصفهان روي سي و سه پل انداخته است.

posted by farzane Ebrahimzade at 6:10 PM

|

Wednesday, May 03, 2006

روزهای انتظار بد

گاهی روزها آن قدر روزهای بدی است که نمی تونی تصور کنی. یکی از این روزهای بد دیروز بود. روز معلم. جالب این جاست که تصمیم گرفته بودم دیروز را خوب شروع کنم. اما از صبح خبرهای بد و حرف های عجیب و غریب این روز را بهم زد. از روزهای پر استرس متنفرم از روزهایی که آرزو می کنی زودتر شب شه. اما شب این روزها بدتر از روزش است. دیروز اصلا نمی فهمیدم چه جوری خبرهام رو تنظیم کنم. البته دلیل اصلیش سادگی و به قول شاهین امین جو زده شدن خودم بود. وقتی یک اتفاق می افته یا یک خبر بد رو می شنوم قدرت فکر کردن ازم سلب می شه اونوقت چیزی می شه که دیروز شد. می دونم باید سعی کنم این قدر زود تحت تاثیر حرف هر کسی قرار نگیرم. بخصوص بعضی هایی که نقطه ضعف من را روی دوست هام می دونن. بگذریم هنوز شوک اون حرف ها بود که شب این نوشته آسیه و لیلا و صنم را خواندم. دلم گرفت وقتی فهمیدم چی شده. بغض کردم وقتی دیدم آسیه نوشته شاید سایت زنان ایران را ببندند. سایتی که از روزهای اولش کنارش بودم. سایت زنان ایران برای من تنها یک صفحه وب نیست. خیلی چیزهاست. اعتماد به نفس، دوستم، جایی برای فریاد زدن و ... جاییه که دوباره بالغ شدم، صفحه زردی که برای من زن شدن بود. درسته که مدتی هست که در کنار سایت نه داخلش بودم اما هنوز برام عزیزه. هنوز تا صفحه اینترنت را باز می کنم دستم می ره روی کلمه W و صفحه سایت زنان ایران .به احترام دوستانم در سایت زنان ایران منم درباره اتفاقی که رخ داده هیچی نمی گم. اما باور نمی کنم شادی صدر که در تمام لحظات این سایت زحمت کشید، گیسو، صنم، فائزه، شادی قدیریان، آسیه، لیلا، نسرین، شیوا و همه دوستانی که در این چهارسال همه جور خطر، تحقیر و حتی مسدود شدن های پیاپی را در کنار سایت تحمل کردن به همین راحتی برای حرف های مفتی که تنها از از ذهن خراب یک عده آدم بی عقل تراوش می شه چنین کاری بکنند. باور نمی کنم خورشید خانم عزیز ما دیگه ننویسه. نه خورشید خانم تو محکم تر از این بودی که به هر طعنه ای از جا در بری. خودتم می دونی خورشید هیچ وقت نمی میرد. الان روی خورشید چند ابر سیاه آمده که وقتی کنار بروند بازم گرم و دوست داشتنیه.

راستی ظاهرا بعد از سه روز بالاخره خبر زندانی شدن رامین جهانبگلو تایید شد. اما دلیلش نه. هنوز مشخص نیست برای چی اما خبر جدیه. ظاهرا دانشجوها یک برنامه هایی دارند.

posted by farzane Ebrahimzade at 11:14 PM

|

جشنواره مطبوعات

«عكاسي ايراني تفاوتي با عكاسان آژانس‌هاي خبري دنيا ندارد. به‌جرأت مي‌گويم كه عكاسان ايراني از عكاسان خوب دنيا چيزي كم ندارند. اگر آژانس‌هاي معتبر دنيا از عكاسان ايراني استفاده مي‌كنند به دليل تخصصي است كه در عكاسان بومي ما وجود دارد. مسائل ديگري هم در اين انتخاب دخيل‌اند، مثل آشنايي اين افراد با محيط و صرفه‌جويي در هزينه‌ها.»
خبرگزاری میراث فرهنگی به مناسبت جشنواره مطبوعات یک ویژه نامه را آن لاین کرده است که گفتگوهای مربوط به فتو ژورنالیسمش نصیب من شده است. این بخشی از مصاحبه من با استاد حسن سربخشیان درباره فتوژورنالیسم است. نظرات یکی از فعال ترین عکاسان مطبوعاتی درباره حرفه اش. مطلب کاملش را می تونید این جا ببینید. این مصاحبه ها با استادان عکاسی ادامه دارد. چون بقیه مصاحبه ها روزهای آینده منتشر می شه بعدا بیشتر درباره اش می نویسم. فعلا این مصاحبه با حسن سربخشیان است البته در دفتر AP

posted by farzane Ebrahimzade at 11:06 PM

|

قلم طلایی




امروز بعد از ظهر پنج نفر از روزنامه نگارهای ایرانی در انجمن صنفی جایزه قم طلایی را گرفتند. اکبر گنجی، محمد بلوری، مسعود بهنود، عمید نائینی ولیلا رستگار . امروز باز سالن کوچک انجمن صنفی جایی برای ستایش قلم و روزنامه نگاری بود. اکبر گنجی بالاخره جایزه روزنامه نگاری اش را که به خاطرش سال ها در زندان بود را دریافت کرد. چقدر دلم می خواست می تونستم برم. زمانی که رفته بودم اتاق عکس فرهاد رنجبران که برای پوشش تصویری رفته بود، صدام زد تا عکس ها را ببینم. جمع زیادی از روزنامه نگارهای داخلی و خارجی آمده بودند تا در این مراسم شرکت کنند. میان عکس ها دیدم که جایزه مسعود بهنود را در نبود او استادم دکتر هاشم آقاجری دریافت کرد. خیلی وقت بود که هاشم آقا( دکتر آقاجری تنها استادی است که دانشجویانش این جوری صداش می کنن.) را ندیده بود. یادم افتاد دیروز روز معلم بود و باز من یادم رفت یک زنگ به بعضی از استادام که هرچی بلدم را از کلاس های درسشون یاد گرفتم. البته دیروز دیدن دکتر تکمیل همایون رفتم. اما باید سری به دانشگاه می زدم. باید در اولین فرصت این کار را بکنم. این عکس از عکس های فرهاد رنجبران است. می تونید کاملشو ببیند.

posted by farzane Ebrahimzade at 10:59 PM

|

Monday, May 01, 2006

حق زن، نیمی از آزادی

بیانیه‌ شماره يک کمپین «دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها»
مبارزه زنان ایرانی برای ورود آزادانه به فضاهای ورزشی درست از زمانی آغاز شد که نظام جمهوری اسلامی ایران با اعمال سیاست‌های جداسازی جنسیتی در فضاهای عمومی، بر تبعیض و نابرابری زنان در دسترسی به حقوق شهروندی دامن زد. مقاومت دیرپای حکومت‌گران در اعمال ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاه‌ها، همواره به بهانه ناتوانی از تأمین امنیت و ایجاد فضای مناسب بوده است در حالی که افزایش خشونت علیه زنان و عدم امنیت فضاهای عمومی، دقیقا یکی از بازتاب‌های سیاست‌های جداسازی جنسیتی است که حتی به مردانه شدن طراحی و ساخت این‌گونه فضاها انجامیده است.
حرکت‌ها و ابتکارهای فردی زنان برای ورود به ورزشگاه‌ها، حتی با لباس‌های مردانه، در دهه 70 و هم‌زمان با ایجاد گشایش نسبی در آزادی‌های عمومی، تبدیل به حرکت‌های جمعی پراکنده‌ای شد که اوج آن را در جشن ملی پیروزی ایران بر تیم استرالیا شاهد بودیم.
هم‌زمان با گسترش فعالیت‌های جمعی جنبش زنان در سال‌های اخیر در اعتراض به تبعیض حقوقی و عملی علیه زنان، خواسته آزادی دسترسی زنان به فضاهای ورزشی نیز به عنوان یکی از مصادیق مسلم تبعیض و نابرابری بارها و بارها مطرح شد و همواره از سوی حکومت بی‌جواب ماند.
به طور مشخص نخستین حرکت اعتراضی جمعی زنان در مسابقه دوستانه تیم‌های ملی فوتبال ایران-آلمان در آبان ماه 83 با مقاومت شدید نیروی انتظامی مواجه شد. هفت ماه بعد، گروهی از فعالان جنبش زنان پس از درگیری طولانی با مقامات ورزشگاه آزادی و نیروی انتظامی بالاخره توانستند اولین گروه از زنان باشند که به عنوان شهروندان عادی و بدون برخورداری از امتیازاتی چون کارت وی.آی.پی مسابقه فوتبال ایران-بحرین را از نیمه دوم به بعد در داخل ورزشگاه تماشا کنند. اما در اسفند ماه گذشته و پس از روی کار آمدن دولت احمدی‌نژاد، تلاش گروهی از زنان و مردان همراهشان برای ورود به استادیوم آزادی در مسابقه فوتبال ایران-کاستاریکا با مقاومتی شدیدتر از همیشه، ناکام ماند.
فرمان بی‌مقدمه احمدی‌نژاد درباره اجازه حضور زنان در مسابقات فوتبال ملی و مهم، درست دو ماه بعد از برخوردهای سفت و سخت و سلبی با زنان علاقه‌مند از زوایای سیاسی تحلیل‌های متنوعی را برانگیخته و مسلما نمی‌تواند بی‌ارتباط با فضای عمومی سیاسی و بین‌المللی باشد. اما نمی‌توان انکار کرد که آزادسازی فضاهای عمومی برای زنان و ورود به ورزشگاه‌ها، به عنوان خواسته‌ کوچکی از ميان انبوه مطالبات زنان، از ابتدا تاکنون از بطن جامعه و جنبش زنان برخاسته و هرگونه تغییری در سیاست‌ها و رویه‌های پیرامون آن نیز به نام جنبش زنان ایران ثبت خواهد شد.
کمپین «دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها» با شعار «حق زن، نیمی از آزادی» با اعلام این‌که خواسته‌های زنان را برای حضور آزادانه، نامشروط، و بدون تبعیض در همه فضاهای عمومی از جمله ورزشگاه‌ها پی‌گیری خواهد کرد، به این وسیله از تمامی زنان و مردان معتقد به برابری و رفع تبعیض جنسیتی دعوت می‌کند در بازی‌های تدارکاتی تیم ملی فوتبال برای جام جهانی که خرداد ماه برگزار خواهد شد حضور یابند. همچنین لازم است مسئولان مربوطه مقدمات حضور زنان در ورزشگاه‌ها را برای بازی‌های یادشده فراهم کنند. کمپین، جزئیات برنامه را با مشخص شدن تاريخ و محل بازی‌ها متعاقبا به اطلاع خواهد رساند.
کمپین دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه‌ها:
ساناز الله‌بداشتی، عارفه الیاسی، مرجان ارمغان، فاطمه امین‌زاده، زینب امین‌زاده، اميد ايران‌مهر، زارا امجدیان، مریم امی، نسرین افضلی، آسيه امينی، جلوه جواهری، شروين خدابخشی، مهراوه خوارزمی، فریبا داود‌ مهاجر، پرستو دوکوهکی، علی‌اصغر سیدآبادی، شيوا شناوری، شادی صدر، سحر طلوعی، محبوبه عباسقلی‌زاده، آزاده عصاران، گیسو فغفوری، الهام فهیمی، نازنین کاظمی، سارا لقمانی، معصومه لقمانی، مريم مهتدی، لیلا موری، افروز مغزی، شهرام مسیبی، زهرا مینویی، اکرم مینویی، مریم میرزا، منصور نصيری و معصومه ناصری.

posted by farzane Ebrahimzade at 6:41 PM

|

مرز نبودن كجاست

مرز خيلي چيزها مشخص نيست. مرز بودن و نبودن، خواستن و نخواستن، مرز زندگي و زندگي نكردن. مرز خنده و گريه. اين روزها روزهاي خوبي نيست. خوب است كه اين جا هست و حرف‌ها در دل نمي ماند اما خوب نيست كه اين جا شده جايي براي ناله. اين روزها حس مي‌كنم يك چيزي توي وجودم كمه. يك چيزي كمه. اين منم كه كم شد يا چيزي كه از من. نمي دونم من احساس خلا دارم. خلايي كه نمي دونم چه جوري مي‌شه پرش كرد. تو وجودم يك حفره‌است. حفره‌اي كه نمي‌دونم چه جوري مي‌شه ازش رها شد. كاش همه راه‌ها به اين حفره كه روز به روز داره بزرگتر مي شه ختم نشه. هرچند در روزهاي سياه و تاريكي كه در راهه و ما داريم آن‌ها را طي مي‌كنيم خيلي سخته. خيلي سخته كه ندوني فردا چي در انتظاره. فردا تاريكه. دلم مي‌خواد به رها شم اما پر و بالم بسته است من كيم. كجاي اين دنيا وايستادم. خودم هم نمي‌دونم. به ترانه نمي‌تونم آره بگم. كاش مي‌شد از اين سياهي و بلاتكليفي رها شد. صداي پاي شب و تاريكي و بي‌تكليفي مي‌آد. دلم نمي‌خواد دوباره به روزهاي بي‌سرانجام ديروز برگردم اين جرمه. دلم نمي‌خواد روزهاي بي‌سرانجام رو تكرار كنم. بدم مي‌ايد از تكرار روزهاي دو سال پيش. از ترس از نبودن ، از پرسه‌هاي عبث، از اين كه ندوني كي رها مي‌شي از خواب. از ترس‌ها فرار كردن از خود. مي‌ترسم از تكرار بيست سال پيش از اين كه با هراس مرگ بخوابيم.

posted by farzane Ebrahimzade at 6:41 PM

|