کوپه شماره ٧

Friday, March 31, 2006

زلزله در لرستان

خبر اين كه صبح امروز يك زلزله 6 ريشتري در استان لرستان آمده كه شهرهاي اين استان به ويژه شهرستان‌هاي بروجرد و دورود و بخش‌هايي از استان‌هاي اصفهان و مركزي را لرزاند. ظاهرا آثار تاريخي شهرستان بروجرد بيشترين آسيب را ديده براي دانستن خبرهاي بيشتر اين جا را مي تونيد ببنيد

posted by farzane Ebrahimzade at 7:22 PM

|

تسلیت به دو دوست

فکر می کردم امسال باید سال خوبی باشه اما در همین روزهای اول سال دو تا خبر بد شنیدم. خبر درگذشت نزدیکان دو تا از دوستانم. گیسوی عزیزم که عمویش را از دست داده و پرستو که مادربزرگش را از دست داده است. هم به گیسو و هم به پرستو تسلیت می گم. می دونم که این که می گیم تو غمتون شریکیم نیم تونه از بار ناراحتی دوستان کم کنه اما شاید همدردی با کسی که عزیزشو از دست داده این دلگرمی رو به اون بده که بدونه کنارش دوستاش هستند که به یاد اون باشن و نذارن توی روزهایی که دلش غصه داره تنها باشن. گیسو جان پرستوی عزیز منو توی غمتون شریک بدونین

posted by farzane Ebrahimzade at 3:07 AM

|

باران

دیروز باز بارون بود و من بار دیگه زیر بارون خیس شدم چقدر جات خالی بود. کاش بودی تا سرم رو شونه ات می ذاشتم و زیر بارون راه می رفتیم تا ته خیس شدن و ته خیابون اما باز هم من بودم و تنهایی راه رفتن زیر بارون بی هراس خیس شدن اما بدون تو با خیالی که آزارم می داد.

posted by farzane Ebrahimzade at 1:40 AM

|

آغاز

می خوام امسالم رو شروع کنم. می خوام امسال تکلیف خودمو با زندگی و با همه چیز روشن کنم اما نمی دونم می تونم یا نه امسال هم آمد. نمی دونم توی که هیچ وقت این نوشته رو نمی خونی تویی که سال گذشته تلاش کردم بدست بیارمت نشد، تلاش کردم فراموشت کنم نشد، تلاش کردم باهات کنار بیام نشد، نشد،نشد، نشد... . هربار که من پیش آمدم نخواستی وقتی پیش آمدی یک قدم جلو آمدی دو قدم عقب گذاشتی. امسال نمی دونم سال توئه یا نه هنوز ندیدمت. دلم می خواست عید و سال جدید رو به تو تبریک بگم قبل از همه و تو هم اما نشد.

posted by farzane Ebrahimzade at 1:35 AM

|

روزهایی که رفت

این روزها خیلی دلم می خواست یک چیزی بنویسم مثل همین حالا حرفهای داشتم که بزنم. حرف هایی از پارسال از این که سال قبل هم سال خوبی بود هم سال بدی بود. خوب بود چون نمی خواستم کم بیارم توی کار. از نتیجه کار سال قبلم خیلی راضی نیستم اما بدم نبود.خیلی عالی اون جوری که آدمی مثل من را اقناع کند نبود و خیلی جاها می تونست خیلی بهتر بشود. فقط ناراحتم از این که توی سال 84 کمتر به تاریخ پرداختم. رشته ای که دوستش دارم و اول آخرش رشته ایه که من درسش رو خوندم. به خودم قول دادم که امسال یادم باشه که 8سال از بهترین سال های زندگیم از رو روی این رشته گذاشتم. اول از همه باید توانم را بیشتر کنم. توی این چند روز چند تا کتاب تاریخی رو بازخونی کردم. تاریخ ایران در زمان ساسانیان کریستین سن، تاریخ ایران در دوره قاجار شمیم، انقلاب مشروطه کسروی. می خوام قبل از این که قبله علم عباس امانت رو شروع کنم یک نگاهی هم به ایران بین دو انقلاب یرواند آبراهامیان بیاندازم.( توی پرانتز خودم از این همه تمرکز موندم اگه تونستید رابطه ساسانیان را با قاجاریه پیدا کنید ...همینه که هیچ وقت مورخ خوبی نمی شم. ) اما سال خوبی نبود چون هزار تا کار نیمه تمام رو باز نیمه تموم گذاشتم. کاش می دونستی نیمه تمام ترین کارم تو بودی. این روزها همش دارم سال گذشته و تو رو مرور می کنم.
این روزها به جز کتاب خوندن خیلی مشغول کوپه شماره هفت هستم. کوپه شماره هفت واقعی. نمی دونم گفتم یا نه که چرا این جا رو به این نام گذاشتم. کوپه شماره هفت داستانی است که نوشتم و این روزها بعد از سال ها دارم یک دستی توش می برم شاید چاپش کنم. البته بازنویسی این کار که شکل تازه ای به این داستان داده و البته یک دو سالی وقفه افتاده این روزها وقتم پره از این داستان پر از کوپه شماره هفت شاید یک دلیل پراکنده خوندن کتاب های تاریخی به خاطر بازنویسی این داستان هست که البته الان تنها یک کمی شکل تاریخی داره و این شکل تازه اش بخشی از تاریخ را روایت می کنه اما بیشترش داستان اتفاقی است که در پس یک حادثه تاریخی می افته. می خوام تمومش کنم. نمی دونم موفق می شم چاپش کنم یا نه اما می خوام کوپه شماره هفت را تموم کنم. شایدم یک روزی گذاشتمش این جا.

posted by farzane Ebrahimzade at 1:32 AM

|

Monday, March 27, 2006

بازگشت

چقدر خوبه كه آدم 5 روز تمام بدون خبر و بدون ايميل و اينترنت باشه. خوبه اما نبايد بيشتر بشه در هر صورت سال جديد كاري از ديروز به طور نصف و نيمه شروع شد . حرف‌هاي زيادي هست كه بايد حرف زد اما شايد بهترين خبر آخر سال پارسال آزادي اكبر گنجي بود. حرف‌هاي زيادي هست خواهم نوشت. اگر بشود.

posted by farzane Ebrahimzade at 1:41 PM

|

Friday, March 17, 2006

ثانیه ها یکی یکی می گذرد. تک تک . لحظه به لحظه از سال قدیم فاصله می گیریم و به سمت سال تازه می رویم. سال 84 هم به پایان می رسد.مثل سال 83، 80، 74، با همه تلخی ها و شیرینی هایش این روزها که به آغاز سال نو نزدیک می شویم هر روز بیشتر به یاد روزهایی هستم که در این سال گذراندم. روزهایی که به قول شاملو اگر تو آوازم می دادی دلنشین ترین روزهای دنیا می شد. بگذریم. خیلی دوست داشتم توی این روزهای آخر سال یکبار دیگه به روزهایی گذشت فکر کنم و از آن روزها حرف بزنم اما کارهای آخر سال نگذاشت تا بنویسم. چون در روزهای آینده هم نمی دانم می توانم بنویسم یا نه فقط توی این روزهای آخر سال برای همه دوستان روزهای خوشی را آرزو می کنم. امیدوارم سال آینده سال خوبی باشه. عید همه شما مبارک.
در ضمن هر وقت بتونم در اولین فرصت از سال 84 می نویسم. برای این که سال 85 سال خوبی باشه حتما 84 را مرور می کنم. سال خوبی داشته باشید.

posted by farzane Ebrahimzade at 4:57 AM

|

Wednesday, March 15, 2006

آلفرد یعقوب زاده و نوار غزه

عکاسی شغل سختیه باور کنید خبرنگاری و عکاسی خبری شغل سختیه می گویید نه ببیند. نمونه اش آلفرد یعقوب زاده. به قول حسن سربخشیان آلفرد یعقوب زاده خودش خبرساز شد. امروز یک خبری آمد که آلفرد یعقوب زاده عکاس ایرانی آژانس سیپا توی فلسطین اشغالی توسط یکی از گروه های فلسطینی به همراه چند عکاس و خبرنگار دیگه به گروگان گرفته شده است. عکس آستوشیندپرس هم خبر را با عکس هاش فرستاد روی خط. آلفرد را از پارسال که برای جایزه هنر و نیایش آمده بود ایران می شناسم. باهاش مصاحبه کردم. یک روز جمعه توی رستوران هتل لاله سر صبحانه باهاش مصاحبه کردم. خیلی اهل مصاحبه نبود. طفره نمی رفت اما هنر می خواست مصاحبه باهاش. ساده و آرام جواب می داد. صحبت های کسی که همه چیز را از دریچه یک قاب چهارگوش می دید و اونم شهری را که 23 سال ترکش کرده بود جالب بود. بگذریم امسال هم قرار بود باز مصاحبه بکنه اما یک دفعه سر از نوار غزه در آورد. در هر حال بعد از ظهر محمد فرنود خبر آزادیش را داد. باور کردنی نبود یک ماه پیش توی دانشگاه هنر یک برنامه اسلاید شویی بود که یک بخش عمده اش عکس های الفرد از فلسطین بود. تصاویری از جنگ سنگ، دستانی با سنگ دربرابر تفنگ، سنگ های خونین، دیواری که میان منطقه حائل کشیده شده با نقاشی هایش نقاشی های برای آزادی . خود الفرد می گفت در این 17 سال توانسته با فلسطینی ها کنار بیاید. خیلی عکس ها همپای مردم دویده بود حتی جانش در خطر افتاده بود. البته عکاسی مثل آلفرد از خطر نمی ترسه تا به حال بارها دچار آسیب شده و حتی یکبار در لبنان خیلی سخت زخمی شده است. آن روز تعریف کرد که ارتباط با فلسطینی ها خیلی سخت بود. اما با تربیت عکاس هایی از میان خودشان خیلی بهتر شده است. بگذریم خبر آزادی آلفرد را این جا بخونید.

posted by farzane Ebrahimzade at 10:51 PM

|

کاش کمی انصاف داشتیم و به همدیگر فکر می کردیم و به جای این که با احساسات دیگران بازی کنیم کمی فکر می کردیم. گاهی آدم ها سعی می کنند با گفتن بعضی حرف ها خودش را خالی کنند. این اشکالی نداره هر جایی را می شه برای حرف زدن انتخاب کرد مگه نه؟ اما این که کسی بخواد با احساس آدم دیگری بازی کنه.... ! اینترنت یک جادو است. معجره قرنه همه این ها هست اما وسیله ای برای ارتباط هم هست. تو چند روز گذشته من حرف های دلم را با یک نفر نوشتم می دونستم اون هیچ وقت این نوشته ها نمی خونه می دونستم و حرف هایی را گفتم که باید می گفتم. اما این جا ظاهرا یک کسی پیدا شده که می خواد بازی کنه این رو از کامنت هایی که برام گذاشته شده فهمیدم دوست عزیزی که توی دو تا پست قبلی منظورم دو تا پست قبل از آخر کامنت گذاشتی شاید نیتت خیر بوده یا شر اما ازت می خوام که این کار را دوباره تکرار نکنی چون آدمی که من باهاش صحبت کردم رو بهتر از تو می شناسم. نزدیک به منه از خودم به خودم نزدیک تر و همون جوری که گفتم دور دورتر از ستاره ها گفتم یکسال و شش ماهه که می شناسمش. خودتم می دونی که خوب می شناسمش

posted by farzane Ebrahimzade at 10:48 PM

|

Tuesday, March 14, 2006

چهارشنبه سوري در خبرگزاري

امروز شب آخرين چهارشنبه سال يا همان چهارشنبه سوري خودمان است. شبي كه از گذشته دور آتشي برپا مي‌كردند و از روي آتش مي گذشتند و زردي‌ها را به آتش و سرخي را از آتش مي‌گرفتند. امروز توي خبرگزاري ما چهارشنبه سوري داشتيم. چهارشنبه‌سوري به ابتكار خانم سبزواري رئيس دفتر رئيس خبرگزاري_ و مامان سارا امت علي همكارم و به قول تينا مامان خبرگزاري_. بچه‌هاي همه طبقات آمدند طبقه اول كه بخش ميراث است و آش و آجيل خوردند و البته تا تونستند سيگارت زدند. از صداي سيگارت سر همه درد گرفته بود. سردسته سر و صداها آقاي حلاج يكي از خدماتي‌هاي خبرگزاري بود كه با خونسردي تمام سيگارت‌ها را مي‌انداخت. البته مهرناز از بچه‌هاي تايپيست، حسن ظهوري خبرنگار گروه استان‌ها و حسن سربخشيان هم جزو مظنون‌هاي درجه دوم بودند. خيلي خوب بود. كاش همه روزها روزهاي آرامي باشه هرچند امروز من خيلي خوب نبودم . دلم شور كسي رو مي‌زد. اما خوب بود. خيلي خوب. بچه‌هاي ميراث خبر تو كارهاي جمعي خيلي پا هستند.

posted by farzane Ebrahimzade at 6:04 PM

|

جايي ميان قلبم حست مي‌كنم

جايي ميان قلبم حست مي‌كنم.
نزديكي به اندازه رگ‌‌هايم، دور به اندازه تمام كهكشان‌ها
جايي ميان قلبم حست مي‌كنم.
جايي در نزديكي و دورتر از دور دست‌هاي دنيا

وقتي نمي بينمت چيزي درون وجودم كم مي‌شه. مخصوصا كه بدونم چرا نيامدي و دلم شور بزند و ... خيلي سخته كه نتوني وقتي كاري را مي‌خواهي انجام بدي نتوني انجامش بدي. مثل خوردن آب وقتي خيلي تشنه‌اي و كنار آب هستي و نتواني، نخوري... دلم گرفته مي خوام بدوني نگرانتم اما ... كاش اين جا را بخوني .

posted by farzane Ebrahimzade at 6:03 PM

|

Monday, March 13, 2006

كاش واقعا مي دانستم اين كه حرف‌هاي من را مي‌خواند خود تو هستي. تويي كه اين همه وقت دلم مي‌خواسته حرف‌هايم را بشنوي و فكر مي‌كردم آن‌ها را نمي‌خواني.
اين روزها آسمان دل من شكل تو را گرفته است.

posted by farzane Ebrahimzade at 7:18 PM

|

Sunday, March 12, 2006

وقتی تو را دوست می دارم

وقتی تو را دوست می دارم
..... وقتی تو را دوست می دارم ، شکل کرهء زمین دیگر می شود
بر روی دستان من و دستان تو راههای جهان به هم می رسد
نظم افلاک دگرگون می شود
ماهیها در دریا بسیار می شوند
و یکی ماه در گردش خونم سفر می کند
شکل من نیز دیگر می شود
....... درخت می شوم .... باران می شوم
...... پرتوی سیاه در چشم زن اسپانیایی می شوم
*
وقتی تو را دوست می دارم ، دره ها و کوهها شکل می گیرد
تولد کودکان بسیار می شود
جزایری افسانه ای در چشمانت پدید می آید
و زمینیان ، اخترانی می بینند که از ذهن هیچ کس نگذشته است
...... و روزی فراوان می شود
..... عشق بسیار می شود
...... کتابهای شعر انبوه می شود
...... و ایزد در اتاق مه گون خود فرخنده بخت می شود
*
وقتی تو را دوست می دارم ، هزاران کلمه متمدن می شود
...... زبانی دیگر شکل می گیرد
...... شعر هایی دیگر
...... ملتهایی دیگر
ساعتها تند تند نفس می زنند
..... حروف ِ عطف می آرامند .... و تاء های تأنیث آبستن می شوند
و میان صفحات گندم می رویند
...... و از چشمانت پرندگانی می آیند
و خبرهایی عسلی می آورند
...... و از نارهای سینه ات کاروانهایی می آیند
و علفهایی هندی با خود می آورند
...... میوهء انبه بر زمین می افتد
بیشه ها شعله ور می شود
...... و طبلهای سرزمین نوبه به صدا در می آید
وقتی تو را دوست می دارم
..... آه ، بانوی یاسمن ....
وقتی تو را دوست می دارم

«نزار قبانی»

posted by farzane Ebrahimzade at 8:23 PM

|

هيچ وقت مثل الان نخواستم مثل حالا اين قدر بي‌پرده با تو حرف بزنم

هيچ وقت مثل الان نخواستم مثل حالا اين قدر بي‌پرده با تو حرف بزنم.امروز مي‌خواهم بي پرده فقط با تو حرف بزنم. اما چرا اين جا را براي حرف زدن با تو انتخاب كردم شايد براي اين كه تو هيچ وقت اين نوشته را نمي‌خواني. شايدم بخواني نمي‌دانم. اين روزهاي آخر سال فقط براي اولين بار و آخرين بار مي‌خواهم حرف‌هايي را كه مدت‌هاست در دلم مانده با تو بگويم. فقط براي تو. حرف‌هايي را بگويم كه در اين يكسال و شش ماه گذشته حسرت گفتنش در دلم مانده. حرف‌هايي كه اگر آن شب گذاشته بودي بگويم تمام شده بود. چقدر دلم مي‌خواهد يكبار براي هميشه مقابلم بنشيني و به جاي آن كه نگاهت را از من دريغ كني همين جوري كه اين روزها نگاهت را مي‌دزدي چشم در چشمانم بدوزي و بگذاري همه حرف‌هايم را بگويم. در اين يكسال و شش ماه و چند روز، درست يكسال و شش ماه و ده روزي كه من تو را شناختم و خواستم با تو آغاز كنم هربار كه خواستم با تو حرف بزنم چيزي مانع شده است. هربار كه حرفي از تو شنيدم نقل بوده است و احساسات من را با واسطه شنيدي. انگار در هر بار گفتگوي ما گفتگوي با ديوار بوده است. نه گفتگويي رو در رو و واقعي. اما امروز هر چه مي‌بيني حرف‌هايي است بي‌پرده هر چند اين بار گفتگوي من با باد است.
مي خواهم بداني كه همه چيز از هيچ آغاز شد. از هيچ از يك خيال خام. بعد من بودم و عادت ديدن تو و فكر كردن به تو نه از اين بيشتر. انصاف بده براي كسي كه دو سال همه چيز را براي فراموش كردن از خودش دريغ مي‌كند تو يك حادثه بودي. حادثه‌اي از باز شدن يك دريچه. اين گناه است. مي‌دانم همه اين ها گناه است. دوست داشتن تو بزرگترين گناه من بود. مي دانم. يكسال و شش ماه ده روز است كه دارم تاوان اين گناه را با بي‌توجهي‌هاي تو مي‌دهم اين كم تاواني نيست. اما در اين يكساله و شش ماه و ده روز نگذاشتم تو در اين شريك باشي. كاش مي‌دانستي جنس اين دوست‌داشتن با دوست‌داشتن‌هاي ديگر چقدر تفاوت دارد. تفاوتي كه بايد مي‌فهميدي اما... من دوستت دارم خودت را نمي‌دانم، نگاهت را، اما هيچ‌ وقت نخواستم تا تو را خلاف ميلت در اين احساس شريك كنم. مگر غير از اين بود كه تو آزادي تا انتخاب كني. هيچ وقت نخواستم تا برخلاف ميلت من را انتخاب كني. اما تو هيچ وقت نفهميدي. مثل خيلي‌ها گمان كردي اين محبت تو را پاينبد مي‌كند. نمي‌دانم شايد فكر كردي مي‌خواهم خودم را به تو تحمل كنم. امروز خيلي خسته‌ام دلم مي‌خواهد با تو حرف بزنم. بگم كه در اين يكسال و شش ماه و ده روز خيلي فرصت‌‌ها بوده كه بي‌پرده با تو صحبت كنم. بخواهم در قاب نگاه تو بمانم. از دريچه نگاه تو دنيا را ببينم. دلم مي‌خواهد در 555 روز يك لحظه به من فكر كني يك لحظه به اندازه تمام لحظه‌هاي اين 555 روز . امروز مي‌خواستم بي‌پرده صحبت كنم اما باز هم نشد بي‌پرده بگويم كه كاش مي‌دانستم در كجاي خيال تو هستم. كاش مي‌دانستم آيا در خيالي كه هيچ كس نمي‌ميرد جايي دارم يا نه. امروز مي‌خواستم به اندازه تمام لحظات اين ساعت‌ها با تو حرف بزنم اما ........ حرف‌هايي هست كه گاهي از زبان نمي‌آيد.

posted by farzane Ebrahimzade at 8:23 PM

|

Saturday, March 11, 2006

محمد رحمانيان در سينما

محمد رحمانيان كارگردان نام آشناي تئاتر و نويسنده توانا هم به جمع فيلم سازان مي‌پيوندد. هم خوشحاليم هم ناراحت از يك طرف اين كه حضور اين كارگردان تواناي تئاتر در سينما يك اتفاق خوبه حتما فيلمي . پيش از اين هم فيلم‌نامه‌هاي خوبي از رحمانيان خوندم. اما ناراحتي از اين است كه جادوي سينما تئاتري هاي حرفه‌اي را از ديدن نمايش‌نامه‌هاي ناب رحمانيان كه هر كدامش يك دنيا حرفه و يك تجربه تازه است محروم كند. البته صبح كه خبر فيلم را به من گفت اشاره كرد كه دارد روي نمايش بعدي خودش به نام روزهاي راديو كار مي‌كند. اگر اتفاق ناجوري رخ نده امسال جشنواره فيلم فجر يك فيلم خوب از يك كارگردان مسلط و باسواد خواهيم ديد.

posted by farzane Ebrahimzade at 5:29 PM

|

دو وبلاگ از دو همكار خوب

علي‌رضا خدا‌دوست دبير گروه فرهنگ خبرگزاري ميراث فرهنگي هم به جمع وبلاگ نويسان پيوست . از اسم وبلاگ اين طور بر مي‌آيد كه قرار است در اين صفحه از دغدغه‌هايش بگويد. با دقت و وسواسي كه علي‌رضا خدادوست دارد مطمئنم كه دغدغه وبلاگ خواندني خواهد شد. امروز راستي فهميدم احسان صفاپور كه به تازگي در جمع همكاران ثابت خبرگزاري در گروه استان‌ها پيوسته هم يك وبلاگ به نام خيابان يك طرفه داره. احسان خيلي خوب و با احساس مي‌نويسه و اين را توي وبلاگش هم مي‌تونيد ببينيد. مهمترين شاهدم اخرين شعرشه

posted by farzane Ebrahimzade at 5:29 PM

|

من يك زنم

نامم چيست؟
من يك زنم
نامم زن است
هويتم ايراني است، شرقيم
من زنم
زني ايستاده بر بلنداي يك قوم
قوم نجيب آريا
از به هم پيچيده شدن دو گياه، دو نام آمده‌ام
زنم
ريشه‌ام در خاك است، در آب
سپندار مذ، آناهيتم
مادرم شهرزاد است، كه براي ماندن قصه مي‌ساخت
نامم فرانك است، فرنگيس كه فريدون و كيخسرو مي‌زايد
اما نه من هويتي فراموش در تاريخ اين سرزمينم
نامم را به ياد نمي‌آورم
نامم جايي در گذر مردانه تاريخ جا گذاشته‌ام
هويتم را زنده به گور كرده‌ام
من يك نامم
اين نخستين تجربه شعري من است كه براي 8 مارس كه نه براي دل خودم گفتم شايد تو آن را بخواني .همين

posted by farzane Ebrahimzade at 12:41 PM

|

Thursday, March 09, 2006

انتصاب تازه

يك انتصاب جالب در سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري به ابتكار روزنامه اعتماد
در ضمن به همكار عزير خانم كشوري هم تبريك مي‌گويم

posted by farzane Ebrahimzade at 1:53 PM

|

٨ مارس

هشتم مارس سال 1857 جمع عظيمي از زنان كارگر نساجي و پارچه بافي آمريكا در اعتراض به پايين بودن دستمزد و بالا بودن ساعت كار در نيويورك دست به اعتصاب زدند. اعتراضي كه با كشته و زخمي شدن جمعي از اين زنان همراه بود اما به نام زن در تاريخ ثبت شد.
تلاش براي احقاق حق و ايستادگي براي برابري ميان زن و مرد با آغاز عصر رنسانس در جهان شكل گرفت. اما با آغاز قرن هجدهم و موج تفكرات انقلابي زنان با شدت بيشتري يافت. درطي انقلاب فرانسه ، در پاریس زنان طي يك راهپمايي بطرف ورسای خواستار آزادي ، برابري ، برادري وحق راي براي زنان شدند. اما آن چه موجب شدت گرفتن اين موج شد مبارزات زنان نساجي آمريكا در اواخر قرن هجدهم بودتظاهرات و اعتراضات زنان كارگر نساجي عليه دستمزد هاي نابرابر، شرايط بد و غير قابل تحمل كار و ساعت كار طولاني بود.خواستهاي آنان عبارت بودند از: افزايش دستمزد ، كاهش ساعات كار به ١٠ ساعت در روز، حق تشكيل اتحاديه هاي كارگري و كسب حق راي. اين مبارزات بسرعت همه گير شد وچهره درخشاني به حق طلبي و آزاديخواهي زنان كارگربخشيد
در ٢٨ فوريه سال ١٩٠٩ ، طبق بيانيه حزب سوسياليست در آمريكا نخستين روز جهاني زن برگزار شد .در ماه اوت ١٩١٠ ، كنفرانسي از بين الملل سوسياليستي در شهر كپنهاك دانمارك تشكيل شد كه در آن نمايندگان اتحاديه هاي كارگري و احزاب سوسياليست شركت داشتند • يك روز قبل از اين تجمع ، يك كنفرانس جهاني زنان فراخوان داده شد ه بود كه بيش از ١٠٠ نفر از نمايندگان سازمانها و احزاب زنان از١٧ كشور دنيا در آن شركت كردند• کلیه اين ١٠٠ نماينده يا منتخب اتحاديه ها وسنديكاهاي كارگري و يا احزاب سياسي چپ وسوسياليست بودند• اين كنفرانس در ساختمان وسالن مخصوص تجمعات كارگري برگزار شد.
كلارازتكين يكي از رهبران شناخته شده حزب سوسياليست وقت آلمان بود كه اين مبارزات را هماهنگ مي كرد. زتكين در اين كنفرانس ،پشنهاد تعيين ٨ مارس روز جهاني زن رامطرح و قطعنامه اي را براي تصویب به كنفرانس ارائه داد.
در سال ١٩٢١كلارازتكين كه اين باريكي از رهبران انترناسيونال سوسياليست و در راس اين كنفرانس بود، ٨ مارس را بعنوان روز جهاني به اين كنفرانس جهاني پيشنهاد و آن را به تثبيت رسانيد• دلايل مختلفي كه بر مبناي آن ٨ مارس در اين كنفرانس انتخاب شد، اين دلايل بودند:
از آن تاريخ تاكنون، عليرغم موانع بيشماروعليرغم اينكه در تعدادي از كشورها حتي برگزاري اين روز ممنوع است ، زنان اين روز را به عنوان روز جهاني اعتراض به ستم به زن برگزار ميكنند. دركشور هاي مختلف، زنان بابرگزاري تظاهرات ، كنفرانس ، تجمعات و جشنها اين روز را گرامي ميدارند.

posted by farzane Ebrahimzade at 1:53 PM

|

Tuesday, March 07, 2006

سد بزرگ هخامنشي در مرودشت فارس کشف شد


بقايايي از يک سد بزرگ دوره هخامنشي در نتيجه بررسي باستان شناسان فرانسوي در استان فارس کشف شد. احتمال داده مي شود اين سد براي مهار آب رودخانه اي که از تنگه حنا مي گذشته احداث شده و آب کشاورزي را به بخش هاي ديگر مرودشت هدايت مي کرده است.
بقايايي از يک سد بزرگ مربوط به دوره هخامنشي در نتيجه بررسي هاي باستان شناسان فرانسوي در استان فارس کشف شد. اين سد خاکي که با کانال هاي سنگي ساخته شده در تنگه حناي مرودشت و در نزديکي شهرستان خرمبيد واقع شده است.
«رمي بوشارلا»، باستان شناس فرانسوي و سرپرست هيات بررسي و شناسايي مرودشت در مورد اين سد به ميراث خبر گفت: «شواهد باستان شناسي نشان مي دهد که احتمالا سد خاکي موجود در تنگه حنا با کانال هاي سنگي توسط هخامنشيان ساخته شده است. همچنين اين احتمال نيز وجود دارد که اين سد براي مهار آب هاي رودخانه اي که از اين تنگه مي گذشته احداث شده و آب کشاورزي را به بخش هاي ديگر مرودشت هدايت مي کرده است.»
بقيه اين خبر را مي‌توانيد در ميراث خبر بخونيد. البته ما خبر اين كشف باستان‌شناسي را از دو روز قبل با تبليغي كه حسن ظهوري توي سايت راه‌انداخته بود مي‌دانستيم.
اين هم يك گزارش تصويري از آرامگاه كوروش است كه ظاهرا ديروز امروز سالمرگش بوده است.

posted by farzane Ebrahimzade at 7:04 PM

|

درد دل‌هاي آقاي بازيگر

اين فاجعه است كه يك هنرمند پيشكسوت كه روزي ستاره سينما و تئاتر بوده اين قدر در مضيقه باشد. بسياري از اين هنرمندان قديمي مشكلاتي دارند و بيكارند و از كار افتاده‌اند و نمي‌توانند كار كنند. آخر و عاقبت بيشتر اين اهل هنر خوب نيست. مهدي فتحي بعد از اين همه سال كار از بيمارستان ايرانمهر به شهدا منتقل مي‌شود، چون پول نداشته و در آنجا هم در كما مي ميرد
اين درد دل‌هاي آقاي بازيگر است. ديروز كه رفته بوديم تا وزير ارشاد از ساختمان تازه خانه تئاتر ديدن كند استاد انتظامي اين ها را گفت. او از دوستاني نام برد كه روزي ستاره سينما و تئاتر بودند و امروز گوشه خانه افتادند و كمتر كسي به سراغشان مي‌رود. استاد نمي‌‌خواست اسن اين افراد برده شود اما همه اسامي مطرحي بود. اسامي كه هر كدام به اندازه همه عمر براي سينما و تئاتر اين‌ مملكت تلاش كردند و امروز در هجوم جوان‌هاي خوش صورت ...
بقيه حرف‌هاي انتظامي را اين جا بخوانيد. راستي قابل توجه دوستان عكاس فراخوان دوره سوم جايزه عكس مطبوعاتي كاوه گلستان با اسم داوراش منتشر شد.

posted by farzane Ebrahimzade at 2:50 PM

|

كافه‌اي به اندازه تيتر اول

كافه تيتر ديشب با حضور استادان و خبرنگاران بلاخره افتتاح شد. ديشب در آن كافه كوچك به اندازه تيتر اما بزرگ به اندازه تمام خانواده خبري ايران. ديشب عصر 15 اسفند ماه 84 اين كافه در خيابان دلگير صباي جنوبي افتتاح شد. ديشب اما با حضور اهالي خبر ديگه صباي جنوبي با آن همه كارگاه و عمده فروشي دلگير نبود. صبا و تيتر تيتر شده بود. كافه تيتر را يك زوج خبرنگار راه انداختند تا كافه‌اي براي روزنامه نگارايي باشه كه از تحريريه خسته شدند. روزنامه نگارايي كه مي‌خواهند مصاحبه كنند اما جاي ندارند. ديشب كافه‌اي كوچك اما به اندازه تيتر اول همه روزنامه ها و خبرگزاري‌ها راه‌افتاد. بايد دعا كنيم كه تيترشان مستدام باشه و دست مريزاد.
تـــیـتــــر را زدنــد رضا ولي زاده
چشیدن مزه ژورنال جویس در کافه تیتر مصطفي قوانلو
تیتر های اختصاصی "روزانه " از گشایش کافه "تیتر" مهران بهروز فغاني
تیتر، کافه شد راوي
کافه‌اي به کوچکي تيتر ميراث خبر

posted by farzane Ebrahimzade at 2:10 PM

|

تسلي و سلام

براي پير محمد احمدآبادي با دو روز تاخير
تسلي و سلام

ديدي دلا، كه يار نيامد
گرد آمد و سوار نيامد
بگداخت شمع و سوخت سراپاي
آن صبح زرنگار نيامد
آراستيم خانه و خوان را
آن ضيق نامدار نيامد
دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نيامد
آن كاخ‌ها زپايه فروريخت
و آن كرده‌ها به كار نيامد
سوز دلم به رنج شكيب
اي باغبان، بهار نيامد
بشكفت بس شكوفه و پژمرد
اما گلي به بار نيامد
خورشيد چشم چشمه و ديگر
آبي به جويبار نيامد
اي شير بسته به زنجير
كز بندت ايچ عار نيامد
سودت حصار و پيك نجاتي
سوي تو و آن حصار نيامد
زي تشنه كشتگاه نجيبت
جز ابر زهر بار نيامد
م اميد(مهدي اخوان ثالث )

posted by farzane Ebrahimzade at 2:10 PM

|

Monday, March 06, 2006

هشتم ماه مارس - 4



«هشت تا هشت» عنوان کلی برنامه‌ای است که با شعار «نه»، روز چهارشنبه، 17 اسفند برابر با 8 مارس با همکاری کانون زنان ایران، مرکز کارورزی سازمان‌های جامعه مدنی، سایت زنان ایران و موسسه‌ی راهی برگزار می شود.
این برنامه که به طور هم‌زمان در دو سالن مجزا اجرا می‌شود شامل دو میزگرد است: «بررسی و تحلیل جنبش زنان؛ از 8 مارس گذشته تا 8 مارس امسال» با حضور شهلا لاهیجی، فاطمه صادقی، بابک احمدی، حمیدرضا جلایی‌پور و شادی صدر و میزگرد وبلاگ‌نویسان درباره‌ی «سانسور زنان در اینترنت» با حضور دکتر شيرين احمدنيا، لیلا نظری (از کميته‌ی پی‌گيری سانسور زنان)، فرناز سیفی، مریم میرزا و پرستو دوکوهکی.
نمایش فیلم «ماده 61»، ساخته‌ی مهوش شیخ‌الاسلامی و نمایش خیابانی «همچنان ایستاده و زنده‌ایم» نوشته و اجرای آینا قطبی‌یعقوبی و هنرمندی گروهی از دانشجویان دختر دانشگاه هنر دانشگاه آزاد اسلامی، فلش «8تا8» و سه اسلایدشو با موضوع عکس‌ها و نقاشی‌هایی درباره‌ی زنان و وقایعی که از سال گذشته تا امسال در حوزه‌ی زنان رخ داده است بخش‌های دیگری از این برنامه را تشکیل می‌دهد. مرور مطبوعات در یک سال گذشته نیز جزئی از برنامه است.
برنامه که از ساعت 9:30 صبح شروع می شود و تا ساعت 5 عصر ادامه دارد، در مجموعه‌ی فرهنگی شقایق واقع در خیابان ولی عصر، پایین تر از پل پارک‌وی، پلاک 1541 برگزار خواهد شد.

posted by farzane Ebrahimzade at 6:44 PM

|

بگذار از چشمان تو بگريم

بگذار اشك از چشمان من جاري شود. بگذار براي تو بگريم. از اشك‌هايم دوري نكن، چرا كه من غريبم. من گنگ بوده‌ام و خاموش. اينك به نام تو زبان گشوده‌ام. با تو به زبان خودم سخن مي‌گويم؛ زبان اشك هايم. تو صورت خشم خود را از من بگردان. بلاي خود را از من بردار. از نيكويي‌هايت – فراوان – بر من ارزاني دار. مرا به آتش خويش افروخته گردان. دلم را گرم كن تا بدانم براي چه به انتظار نشسته‌ام تو را و مرگ را.
از نمايش مي‌خواستم اسب باشم. محمد چرمشير انتشارات نيلا

posted by farzane Ebrahimzade at 6:44 PM

|

Wednesday, March 01, 2006

جاي خالي تو اين روزها همه جا هست

اين روزها همش تو خيالمي.به ياد همه روزهايي خوشي كه همراهم بودي. اين روزها بد دلم هواتو كرده. از توي قاب خالي خيالم با تو حرف مي‌زنم. كاش دوباره همپام مي‌شدي تا ببيني مي‌تونم تا اون روزها سفر كنم. كاش نرفته بودي، كاش برمي‌گشتي، كاش اين روزها باز اميد ديدن تو رو داشتم اما شش ساله كه رفتي و نه خبري، نه خيالي... تو نيستي اما كاش بدوني كه هنوز حضورتو، نگاه گرمتو، دستاتت و هرم نفس‌هات همراهمه .......... كاش عمر سفرهاي ما اين قدر كوتاه نبود. امسال هم به ياد همه آن روزهاي كوتاه اما زيبا و خوب يك شاخه گل كنار قاب عكس خاليت مي‌گذارم.

posted by farzane Ebrahimzade at 4:38 PM

|