کوپه شماره ٧

Saturday, February 25, 2006

من گم شده‌ام پيدايم نمي كني.
اين روزها خودم را گم كرده‌ام.
خودم را گم كرده‌ام تا پيدايم كني.
اين روزها دلتنگ نيستم
ديگر جايي براي دلتنگي وجود ندارد
تو جايي از گوشه دلم نشستي اما
گوشه‌اي كه تكرار مي شوي
اين روزها جايي دلم را گم كرده‌ام
همان گوشه‌اي را كه تو بودي

posted by farzane Ebrahimzade at 3:30 PM

|

برای نجات يک زندگی

اين رو بخونيد و اگه خواستيد در وبلاگ پرستو امضا كنيد.
از روي زن نوشت
نامه‌ی زير را همکارانی نوشته‌اند و امضا کرده‌ايم. خطاب به رئيس قوه‌ی قضائيه است، برای برای مشخص شدن وضعيت الهام افروتن. امضاکنندگان جمعی از روزنامه‌نگاران و فعالان اجتماعی هستند. اگر موافق نامه هستيد در کامنت‌ها نام خود را بگذاريد تا اسمتان به امضاها اضافه شود.
ریاست محترم قوه قضائیهجناب آیت‌الله هاشمی شاهرودیبا سلام و احترام
در آستانه فصلی سرد و در شرایطی که امید، مثل پرنده‌ای از آسمان مطبوعات میهن عزیزمان کوچ می‌کند به آستان خانه دادخواهی ملت پناه آورده‌ایم با طوماری که در آن نام شما را بر پیشانی‌اش نوشته‌ایم؛ شما که مدیریت بخشی از این حاکمیت را به دست دارید که بیش از هر نهاد و سازمان و مدیریت دیگری داعیه‌دار دادخواهی ملت است.
جناب آقای شاهرودی اجازه دهید بی‌مقدمه و بی‌پیرایه بگوییم که آنچه از دست می‌رود و باز نمی‌گردد به جوی، نه فقط آبروی رفته که جان آدمیان نیز هست.
ریاست محترم قوه قضائیهدر تاریخ سوم بهمن ماه سال جاری، در استان هرمزگان، شهرستان بندرعباس، یک هفته‌نامه محلی به نام تمدن هرمزگان بر اثر بی مبالاتی گردانندگان این نشریه، اقدام به انتشار مطلبی نمود که بدون شک محتوای آن نه مورد تایید تحریریه این نشریه و نه هیچ روزنامه‌نگار دیگری است که در چارچوب قانون اساسی و قانون مطبوعات این کشور و با علم به آن، حرفه سخت روزنامه‌نگاری را بر گزیده است.
بی‌شک تاکنون در جریان این پرونده قرار گرفته و مستحضرید که چاپ این مطلب در صفحه‌ای از نشریه صورت گرفته است که دختر جوانی به نام "الهام افروتن" مطالب آن را تهیه می‌کرد. شاید نیاز به این توضیح ضروری باشد که گردانندگان یک صفحه نشریه در برخی مطبوعات، بخشی از مطالب را خود، تحریر کرده و باقی را از منابع اطلاع‌رسانی (و عموما رسمی) و با ذکر منبع، انتخاب و منتشر می‌کنند.
آنچه اینک، این نشریه و بیش از همه مسئول صفحه مذکور یعنی خانم افروتن را در شرایطی ناگوار قرار داده است، کپی کردن از مطلبی است که بدون شک سهوا و از روی اشتباه (به علت کمبود وقت برای رساندن نشریه به موعد چاپ) به چاپ رسیده است. ظاهرا روزنامه‌نگار جوان و کم‌تجربه این نشریه، بی‌توجه به متن نویسنده یا منبع خبر(که یک وبلاگ شخصی و نه منبع رسمی بوده)، و تنها با رؤیت تیتر مطلب و با این گمان که متنی است در خصوص مبارزه با بیماری ایدز، به استفاده از آن مبادرت می‌ورزد.
جناب آقای شاهرودیما جمعی از روزنامه‌نگاران و فعالان اجتماعی، با امضای این نامه از حضرتعالی تقاضا داریم که با توجه به نگرانی عمومی که در مورد وضعیت جسمی و روحی این روزنامه‌نگار جوان وجود دارد، دستور رسیدگی به وضعیت ایشان و اطلاع‌رسانی درست به خانواده وی و افکار عمومی را صادر فرمایید.

posted by farzane Ebrahimzade at 3:30 PM

|

خبرهايي از همه جا

مريل استريپ پيشنهاد كمپاني فاكس براي ايفاي نقش مكرمه قنبري، نقاش ايران را پذيرفت، آنها تمايل دارند فيلم را در بابل بسازند.
اين خبر جالبي است از بازي هنرپيشه صاحب اسكار آمريكايي براي بازي در نقش يك بانوي نقاش روستايي. بقيه اين خبر را كه سارا امت علي همكارم نوشته اين جا بخوانيد.
اين هم براي كساني كه تخت جمشيد را دوست دارند. موزه‌اي براي نديدن بالاخره ديدني مي‌شود. اين اصطلاحي است كه توي يك گزارش براي موزه تخت‌جمشيد به كار بردم. موزه‌اي كه بايد مامن با ارزش‌ترين آثار تاريخي ايران باشد و در ضمن قديمي‌ترين موزه‌اي است كه در ايران راه‌اندازي شده اما امروز تنها به چند شي بسنده‌ كرده است. البته مسئولين بنياد پارسه پاسارگاد تصميم دارند اين موزه را گسترش بدهند. توي اين خبر اطلاعات كاملش هست.

posted by farzane Ebrahimzade at 3:30 PM

|

Monday, February 20, 2006

وقتي واژه‌ها رنگ مرگ مي‌گيرد

وقتي واژه‌ها رنگ مرگ مي‌گيرد، نوشتن و گفتن از مرگ خيلي دشوار است. سخت‌تر از آن كه بشود داخل واژه‌ها بگنجد.
امروز صبح اولين روز اسفند 84 همه ما شوكه بوديم. همه ما چه كسايي كه ديشب اين خبر را مي‌شنديدند، چه كساني كه صبح با آن پارچه سياه، نوار قرآن و جاي خالي همكار مهربان و آراممان آقاي جليلوند را خالي ديدند. ساده تر از آن چه فكر مي‌كرديم اتفاق افتاد. ساده اما عميق. هيچ‌كدام از ما باور نداشتيم آقاي جليلوند كه ديروز در كنارمان بود امروز نيست. واژه‌هاي ما امروز رنگ مرگ گرفته است. رنگ تلخ جدايي . امروز اولين روز اسفند 84 روز تلخي در ميان خانواده خبرگزاري ميراث فرهنگي بود.

كاش مي‌شد بدون اين فكر آسوده كار كرد. كاش مي‌شد يك لحظه چشم‌هامونو مي‌بستيم و بعد همه چيز تموم مي‌شد. اين مطلب را صبح نوشتم . اين هم چند لينك از مطالب همكارانم در خبرگزاري ميراث فرهنگي در غم از دست دادن يك دوست و همكار
وقايع‌نگاري يك مرگ ناگهان مهدي احمدي
مرگ وبلاگ خبرگزاري ميراث فرهنگي كه دوستان زيادي نوشتند
تفسیر خواب های درهم و برهم ندا دهقاني

posted by farzane Ebrahimzade at 2:53 PM

|

مرگ گاهی در می زند


درباره مرگ چه فکری می کنیم. فاصله ما با مرگ چقدر است تا به حال فکر کردیم که عمر هر کدوم از ما به یک آن بسته است. یک دم، یک نفسی که ممکنه الان بیاد و لحظه ای دیگه ...
امشب حالم خوب نیست اصلا خوب نیست . این سئوالی که مدتهاست تمام ذهنم را پرکرده امشب تو سرم چرخ می زنه. سرم داره منفجر می شه اما مگه می شه چشم روی هم گذاشت و به این سئوال فکر نکرد. به سئوالی که جوابش هم سخته هم آسون به اندازه نفسی که ممکنه یک لحظه بیاید و لحظه دیگر قطع بشه. ضربانی که یک لحظه است و تمام.
امروز روز پر تنشی بود از اون روزهایی که آرزو می کنی زودتر به آخرش برسه. اما کاش آخرش با یک خبر بد نباشه. اما امروز آخرش برای من تلخ بود. تلخی که گلومو گرفته. آدم وقتی میافته تو کار خبر باید خودشو برای لحظه های تنش آماده کنه . برای لحظه ای که سخته خبر بنویسی اما خبرت باید ارسال شه. لحظه هایی که بین آسمون زمینی و حالت از همه چی بهم می خوره اما زندگی و خبر جریان داره. داشتم می گفتم امروز روز خوبی نبود. وقتی داشتم از خبرگزاری می آمدم بیرون مثل هر شبی که دیرتر از ساعت هفت می آم بیرون آمدم اسمم رو توی برگه بنویسم که برای آخرین بار دیدمش. آقای جلیلوند یکی از نیروهای خدماتی خبرگزاری که شب ها همون جا می خوابید. پیرمرد مهربانی که صبح می آمدیم می دیدم جایی که روز قبل بهم ریخته گذاشتیم را مثل دسته گل کرده، همونی که ظرف های نهارمون می شست و برامون چایی درست می کرد. همیشه با آرامشی پدرانه با ما حرف می زد. موقعی که می خواستم بیام بیرون یک امانتی رو بهش سپردم و گفتم چون صبح دیر می آم بده به شاهین امین دبیر سرویسم. وقتی داشتم کارت می زدم ازم پرسید تو امروز چت بود این قدر عصبانی بودی . مثل این که گریه هم کردی می خواستم ظهری بیام ازت بپرسم دیدم خیلی ناراحتی. بابا کار این قدر ارزش نداره که خودتو از بین ببری گفتم : چی کار کنم آقای جلیلوند کار ما هم استرس داره تازه این روزها مامانم مریضه حوصله ندارم. خنده ای کرد و گفت تو این در حرص و جوش می خوری آخرش سکته می کنی تو این سن و سال . یادمه ساعت دقیقا 36/ 7 شب بود که خداحافظی کردم آمدم بیرون ساعتو چک کردم دقیقا 36/ 7 شب. ساعت حدود ده و ربع بود که تینا خبر داد فوت کرده. باورم نمی شد. هنوزم فکر می کنم که شوخیه. آخه مرگ این قدر نزدیک است باور نمی کنم. فکر می کنم فردا صبح که برم سر کار باز او را می بینم باز به من می گه تو که این قدر مرتبی چرا کاغذ پاره ها را به جای سطل آشغال دور برش می ریزی. کاش این شب تبدار لعنتی این روز تلخ و شوم زودتر تموم بشه. کاش ...

posted by farzane Ebrahimzade at 12:16 AM

|

Thursday, February 16, 2006

اشتباهاتي كه تكرار مي شود و تكرار

دنياي ما هي هي
عقب آتيش لي‌لي
اين روزها باز داريم باز يك حديث قديمي دوباره تكرار مي‌كنيم. ما ملت تكراريم تكرار روزهاي گذشته. 150 سال است كه تاريخ را تكرار مي‌كنيم و فكر نمي‌كنيم كه آن چه از دست مي‌دهيم فرصت‌ها است. اين روزها باز خبر حذف استادان از دانشگاه‌ها است. دكتر حسن نمك‌دوست از دانشگاه علامه طباطبايي به بهانه‌ اين كه موقعي كه عضو هيات علمي شد دكترا نداشته و دكتر مرتضي مردي‌ها به اين دليل كه دكتراي فلسفه دارد و علوم سياسي درس مي‌دهداخراج شدند. اين بهانه‌ها تازگي ندارد. در اين چند سال ده‌ها عضو هيات علمي بودند كه بعد از استخدام دكترا گرفتند. اين داستان تاريخي داشتن دانشگاهي يك دست است. اين روزها بچه‌هاي علامه خوب نيستند. آن‌هايي كه وبلاگ دارند در وبلاگ‌هايشان مي‌نويسند و نوشته‌اند. ظاهرا كساني كه چنين تصميمي گرفتند فراموش كردند اخراج يك استاد رشته ارتباطات تبعاتي دارد كه بايد هزينه‌هاي آن را بپردازند. اين خبر نه تنها دانشجوها و فارغ‌التحصيلان رشته ارتباطات را شوكه كرده . هر كه در مطبوعات كار مي‌كند به خصوص از اخراج دكتر نمكدوست نگران و ناراحت است. در اين مدتي كه دكتر نمكدوست معاون بخش خبر خبرگزاري ميراث فرهنگي شده است به عنوان يكي از كساني كه در اين تحريريه كار مي‌كند نكات تازه‌اي را آموختم و رفتار توام با احترام ايشان بارها همه ما را شرمنده كرده است. هنوز برايم قابل درك نيست كه استادي اين قدر آرام و محترم چرا نبايد سر كلاس حضور پيدا كند. فكر مي كنم بايد اين بار جلوي حذف استادان ايستاد تا اين باد تندباد نشود و آن‌چه در دانشگاه علامه رخ داده به همه دانشگاه‌ها كشيده شود. اين قضيه به زودي دامن گروه‌هاي مختلف و دانشكده‌ها و دانشگاه‌ها را مي‌گيرد. استاد دانشگاه وزير يا مدير نيست كه با تغيير دولت بركنار شود. بايد
ايستاد و اعتراض كرد. بايد مرز ميان دانشگاه و سياست را دوباره تعيين كرد.
آيا دانشگاه علامه عقب‌نشيني كرده‌است؟ مهدي احمدي
آغاز حذف دانشگاهي ندا دهقاني
خدا را شکر که فعلا استاد را می توانم ببينم حسن سربخشيان
جلوگيری از پيش‌روی حذف پرستو دو كوهكي
حمایت های وبلاگی از حسن نمک دوست مصطفي قوانلو
سخت ترین ثانیه های رفیق قدیمی من يونس شكرخواه
زخمی کهنه دوباره سر باز کرد مهران بهروز فغاني

posted by farzane Ebrahimzade at 3:11 PM

|

Wednesday, February 15, 2006

كابوس روزها تمام مي‌شود

حالم خوب نيست. حالم اصلا خوب نيست. نمي‌خوام فكر كنم. اما اصلا خوب نيستم نمي‌خوام به چيزي فكر كنم. روزها مي‌گذرد و من همچنان دوره مي‌كنم ديروز و امروز و هنوز را خيلي روزهاي بدي است اما مي‌‌گذارم بگذرد هرچند كه نمي‌گذرد. كاش اين كابوس تو روزي به پايان برسد

posted by farzane Ebrahimzade at 5:16 PM

|

چاوش خوان قافله روشنان اميد

«ري‌را» چند روزي است كه وقت‌هايم را پر كرده است. آلبوم جديدي كه هرمس منتشر كرده با صداي سهيل نفيسي از اشعار بزرگاني چون نيما شاملو و اخوان است.بايد از پرستو تشكر كنم كه در اين روزهايي كه خيلي روزهاي خوبي نيست و هزاران هراس بي‌خود و باخود، همراهمان است و روزهايي بي‌اميدي را پر مي‌كند. اما ميان همه ملودي‌هاي ساده اين كاست آهنگ شهاب‌ها و آرزوهاي كه براساس شعري از اخوان ثالث ساخته خيلي تاثيرگذار است. شعرش را اين جا مي‌نويسم.
از ظلمت رميده خبر مي‌دهد سحر
شب رفته و باسپيده خبر مي‌دهد سحر
از اختر شبان رمه شب رميده و رفت
وز رفته و رميده خبر مي‌دهد سحر
زنگار خورد جوشن شب را به نوشخند
از تيغ آب ديده خبر مي‌دهد سحر
باز از حريق بيشه خاكسترين فلق
آتش به جان خريده خبر مي‌دهد سحر
از غمزه و ناز و انجم و از رمز و راز شب
وزديده و شنيده خبر مي‌دهد سحر
بس شد شهيد پرده ديده شهاب‌ها
وان پرده‌ها دريده خبر مي‌دهد سحر
آه آن پريده رنگ كه بود و چه شد كزو
رنگش ز رخ پريده خبر مي‌دهد سحر
چاوش خوان قافله روشنان اميد
از ظلمت رميده خبر مي‌دهد سحر

posted by farzane Ebrahimzade at 5:16 PM

|

Tuesday, February 14, 2006

زنان سياه پوش پوشيده صورت در كوچه‌هاي خرم‌آباد


در روز عاشورا، عزاداران خرم آبادي با آغشته كردن خود به گل رس، به عزاداري مي پردازند. در اين مراسم كه از غروب روز تاسوعا آغاز مي شود، خاك رس سرند شده، در محوطه اي به مساحت تقريبي 12 متر مربع به صورت كپه كپه جمع مي شود. سپس عزاداراني كه گلاب نذر كرده اند، گرد هم مي آيند و گلاب را با خاك مي آميزند. ‌زنجير زنان بر خلاف ديگر اعضاي دسته هاي عز اداري، فقط سر و شانه هاي خود را به گل آغشته مي كنند و به زنجير زني مي پردازند. زنان عزادار نیز در روز تاسوعا چهره خود را با پوشيه سياه مي‌پوشانند و بي آن كه كلامي بگويند، چهل خانه را در مي‌زنند و در چهل منبر شمع روشن مي‌كنند.

هرچند از ايام عاشورا مدتي گذشته امامي‌شه گاهي به صحراي كربلا زد و يك عكس‌هايي را ديد. اين عكس‌هايي از مراسم عاشورا تاسوعا در خرم آباد است كه همكارم اميد صالحي از عاشوراي امسال گرفته است. نكته‌اي كه در اين مراسم عاشوراي خرم‌آباد است بجز به رنگ رس در آمدن شهر اين است كه در روز تاسوعا زنان پوشيه مي‌زنند و بي انكه صحبتي بكنند از در چهل خانه را مي‌زنند و در چهل منبر شمع روشن مي‌كنند. اين عكس‌هاي جالبي از اين زنان سياه پوش پوشيده صورت ببيند. البته اين چند روز پيش روي سايت امده اما يك تعداد عكس به ان اضافه شده است. راستي اين گزارش را هم درباره عزاداري خرم آباد ببيند.

posted by farzane Ebrahimzade at 3:51 PM

|

عشق ورزيدن در روز عشق


گل‌هاي سرخ، عروسك‌هايي با قلب‌هاي سرخ، شكلات امروز شهر پر از عشق است. امروز روز والنتاين اما مي‌دانيد كه اين روز از كجا به نام روز عشق اطلاق شده است؟
سنت والنتاين يك كشيش مسيحي بوده كه در قرن سوم خدمت ميكرده است. زماني كه امپراطور كلاديوس دوم بر روم حكمراني مي‌كرده. كلاديوس دريافت كه مردان مجرد نسبت به مردان متاهل براي جنگ آماده‌ترند و سربازان بهتر، مبارزي هستند. پس رو ازدواج را براي مردان جوان غير قانوني و ممنوع اعلام كرد. ولنتاين كه اين حكم را ظالمانه دانست، از فرمان كلاديوس سرپيچي كرد و مخفيانه عشاق جوان را به عقد يكديگر در مي آورد. هنگامي كلاديوس متوجه اين اقدام شد حكم اعدام وي را صادر كرد.
ولنتاين نخستين فردي بود كه براي اولين بار نامه ولنتاين را نگاشت. وي هنگامي كه در زندان بسر بود عاشق دختر جواني شد كه دختر زندانبان وي بود. اين دختر جوان زماني كه ولنتاين در بازداشت بود به ملاقات وي مي آمد. در انتهاي اين نامه ولنتاين چنين نوشته بود: "از طرف ولنتاين تو." اين عبارت كماكان در نامه هاي روز ولنتاين استفاده ميشود.

* ولنتاين در روز 14 فوريه اعدام شد. در سال 269 پس از ميلاد. به گراميداشت وي كليسايي در سال 350 پس از ميلاد بنا گرديد كه پيكر او نيز در آنجا دفن شده است. در واقع روز ولنتاين سالروز مرگ و خاك سپاري ولنتاين ميباشد.

* پاپ اعظم GLASIUS فردي بود كه روز 14 فوريه را، در سال 498 پس از ميلاد، روز ولنتاين (ST. VALENTINE`S DAY) نام نهاد. در واقع وي اين روز را جايگزين آيين كفرآميز لوپركاليا كه مختص كافران بود كرد. وي در گلدانها عوض نام دختران اسامي مقدسين مسيحي را نهاد. و با اين كار به لوپركاليا تقدس بخشيد. در اين آيين مرد و زن هر دو يك نام قديس را از گلدان بيرون ميكشيدند كه ميبايست تا آخر سال خصوصيات اخلاقي آن قديس را الگو قرار داده و در خود متجلي مي ساختند.

روايت ديگري هم براي اين مراسم وجود دارد كه بر طبق آن در دوران كلاديوس مسيحيت به شدت سركوب مي‌شد. ولنتاين نه تنها كشيش و مبلغ مسيحيت بود بلكه رهبر جنبش زير زميني مسيحيان نيز بود. اغلب كشيش‌ها در اين دوران زنداني و سپس اعدام شدند. ولنتاين پس از به زندان افتادن دختر نابيناي زندانبان خود را شفا ميدهد. كلاديوس پس از اينكه از اين خبر مطلع و به خشم آمده و دستور ميدهد سر وي را از تنش جدا سازند.

روايت ديگر حاكي از آن است كه ولنتاين يك مسيحي بوده كه عاشق كودكان بود. اما از آنجايي كه وي از پرستش خدايان سر باز ميزده به زندان فرستاده ميشود. اما كودكان كه به وي علاقه مند بودند دلتنگ وي شده و براي وي پيامهاي مهر آميزي مينوشتند. اين كودكان نامه ها را از لابه لاي ميله هاي زندان به درون سلول ولنتاين مي انداختند. وي در سال 14 فوريه 269 پس از ميلاد اعدام شد.
كهن ترين نامه و شعر ولنتاين توسط چارلز، دوك اورلئان نگاشته شد. وي زماني كه در سال 1415 و در قرن شانزدهم در زندان برج لندن در اسارت بسر ميبرد اين نامه را براي همسر خود نوشت.
برخي هم روز ولنتاين را به باور مردمان انگليس و فرانسه قرون وسطي نسبت ميدهند. آنها اعتقاد داشتند كه پرندگان در روز 14 فوريه جفت خود را انتخاب ميكنند.

امروز به هر روايتي 14 فوريه را روز جشن ولنتاين است. روزي كه عشاق جوان و گاهي پير براي يك‌ديگر نامه مي‌نويسند و هديه به يك ديگر مي‌دهند. بالش‌هاي قلب، شكلات، رز سرخ، ... رسمي كه از چند سال پيش در ايران هم رواج پيدا كرده و مورد توجه همه بخصوص جوان‌ها قرار گرفته و از چند روز مانده به اين روز همه به دنبال خريد هديه هستند. اگر امروز هديه گرفتيد مباركتون باشه. همه روزتان پر از عشق و محبت. حتي اگر اين رسمي كهن اروپايي باشه و به ياد مرگ يك كشيش. هرروز روز عشق باشه.

posted by farzane Ebrahimzade at 10:30 AM

|

Monday, February 13, 2006

آيه هاي زميني



اين هم يك شعر ديگه از فروغ كه بازتاب دهنده روح پرتلاطم اوست.

آيه هاي زميني
آنگاه
خورشيد سرد شد
و بركت از زمين ها رفت
و سبزه ها به صحرا ها خشكيدند
و ماهيان به دريا ها خشكيدند
و خاك مردگانش را
زان پس به خود نپذيرفت
شب در تمام پنجره هاي پريده رنگ
مانند يك تصور مشكوك
پيوسته در تراكم و طغيان بود
و راهها ادامه خود را
در تيرگي رها كردند
ديگر كسي به عشق نينديشد
ديگر كسي به فتح نينديشيد
و هيچ كس
ديگر به هيچ چيز نينديشيد
در غارهاي تنهايي
بيهودگي به دنيا آمد
خون بوي بنگ و افيون مي داد
زنهاي باردار
نوزادهاي بي سر زاييدند
و گاهواره ها از شرم
به گورها پناه آوردند
چه روزگار تلخ و سياهي
نان نيروي شگفت رسالت را
مغلوب كرده بود
پبغمبران گرسنه و مفلوك
از وعده گاههاي الهي گريختند
و بره هاي گمشده
ديگر صداي هي هي چوپاني را
در بهت دشتها نشنيدند
در ديدگان آينه ها گويي
حركات و رنگها و تصاوير
وارونه منعكس مي گشت
و بر فراز سر دلقكان پست
و چهره وقيح فواحش
يك هاله مقدس نوراني
مانند چتر مشتعلي مي سوخت
مرداب هاي الكل
با آن بخار هاي گس مسموم
انبوه بي تحرك روشن فكران را
به ژرفناي خويش كشيدند
و موشهاي موذي
اوراق زرنگار كتب را
در گنجه هاي كهنه جويدند
خورشيد مرده بود
خورشيد مرده بود و فردا
در ذهن كودكان
مفهوم گنگ گمشده اي داشت
آنها غرابت اين لفظ كهنه را
در مشق هاي خود
با لكه درشت سياهي
تصوير مي نمودند
مردم
گروه ساقط مردم
دلمرده و تكيده و مبهوت
در زير بار شوم جسد هاشان
از غربتي به غربت ديگر مي رفتند
و ميل دردناك جنايت
در دستهايشان متورم ميشد
گاهي جرقه اي جرقه ناچيزي
اين اجتماع ساكت بي جان را
يكباره از درون متلاشي مي كرد
آنها به هم هجوم مي آوردند
مردان گلوي يكديگر را
با كارد ميدريدند
و در ميان بستري از خون
با دختران نا بالغ
همخوابه ميشدند
آنها غريق وحشت خود بودند
و حس ترسناك گنهكاري
ارواح كور و كودنشان را
مفلوج كرده بود
پيوسته در مراسم اعدام
وقتي طناب دار
چشمان پر تشنج محكومي را
از كاسه با فشار به بيرون مي ريخت
آنها به خود فرو مي رفتند
و از تصور شهوتناكي
اعصاب پير و خسته شان تير ميكشيد
اما هميشه در حواشي ميدانها
اين جانيان كوچك را مي ديدي
كه ايستاده اند
و خيره گشته اند
به ريزش مداوم فواره هاي آب
شايد هنوز هم در پشت چشمهاي له شده در عمق انجماد
يك چيز نيم زنده مغشوش
بر جاي مانده بود
كه در تلاش بي رمقش مي خواست
ايمان بياورد به پاكي آواز آبها
شايد ولي چه خالي بي پاياني
خورشيد مرده بود
و هيچ كس نمي دانست
كه نام آن كبوتر غمگين
كز قلب ها گريخته ايمانست
آه اي صداي زنداني
آيا شكوه يأس تو هرگز
از هيچ سوي اين شب منفور
نقبي به سوي نور نخواهد زد ؟
آه اي صداي زنداني
اي آخرين صداي صدا ها ...

posted by farzane Ebrahimzade at 4:59 PM

|

دست هايم را درون باغچه مي‌كارم مي‌دانم

دست هايم را درون باغچه مي‌كارم مي‌دانم
سبز خواهد شد سبز
امروز سالمرگ فروغ فرخزاد است. اسير عصياني شعر ايران، زني در آستانه فصلي سرد. با آن شعرهاي ناب كه تو را تا مرز خواستن‌ها و بودن‌ها مي برد. اين شعري كه اول مطلبم نوشتم منو برد به 24 دي چند سال پيش به روزي كه من به همراه بنفشه يكي از دوستام رفته بوديم ظهيرالدوله. برف سنگي مي‌امد و روي زمين برف نشسته بود. هوا ابري و گرفته بود. ظهيرالدوله سفيد پوش بود. اما سر قبر فروغ همان‌جايي كه چند تا شمع روشن بود از كنار سنگ قبرش گل‌هاي وحشي زرو سرخ روييده بود. بي اختيار به زبانم آمد: دست‌هايم را درون باغچه مي‌كارم
مي دانم
سبز خواهد شد سبز.
براي تولد فروغ يكي از شعرهايش را كه خيلي دوست دارم مي‌گذارم. اين هم يك مطلب درباره فروغ
همه هستي من آيه تاريكيست

كه تو را تكرار كنان

به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد

من در اين آيه تو را آه كشيدم، آه

من در اين آيه تو را

به درخت و آب و آتش پيوند زدم.»

posted by farzane Ebrahimzade at 4:55 PM

|

Saturday, February 11, 2006

روزهايي كه حادثه‌اي در راه بود

آن روزها، روزهاي هيجان بود. روزهايي كه نمي‌توانستي در خانه بماني و بي‌تفاوت باشي. بايد از خانه بيرون مي‌آمدي و پابه پاي مردم در كوچه و خيابان حركت مي‌كردي.»
اين‌ها بخشي از خاطرات يكي از عكاساني است كه در روزهاي سال 1357 در كنار ساير مردم حضور داشت و به ثبت تاريخ مشغول بود. خاطرات هنگامه گلستان همسر عكاس فقيد كاوه گلستان كه در تمام روزهاي حضور او و پابه پا در خيابان‌هاي تهران عكاسي كرده است.
اين بخشي از مصاحبه من با هنگامه گلستان درباره انقلاب است. او همه روزها همراه كاوه گلستان عكاسي كرده بود و مي دونستم عكس‌هاي خيلي خوبي داره اما وقتي به خونه‌اش توي لندن زنگ زدم همش از عكس‌هاي كاوه گفت. از اتفاقاتي كه با هم برايشان رخ داده بود. بقيه اين مصاحبه را در اين آدرس بخونيد.

posted by farzane Ebrahimzade at 9:16 AM

|

Wednesday, February 08, 2006

امام حسين و نخل ابيانه، عاشورا و سووشون


راستي راجع به عاشوراي ابيانه و نزديكي آيين هاي اين روستاي تاريخي با آيين سووشون چيزي شنيديد. عاشوراي ابيانه با ديگر مراسم رايج در ايران به دليل تاثير آيين سووشون در آن است تفاوت دارد. ابيانه‌اي‌ها جزو آخرين گروه هاي ايراني بودند كه در دوره صفويه اسلام آوردند و همين امر سبب شده تا برخي معتقد باشند كه مراسم عاشوراي ابيانه شباهت هايي به مراسم سووشون دارد.
مردم نخل ابيانه را با قدمتي در حدود 60 سال چند روز پيش از تاسوعا بيرون مي‌آورند تا آن را مرمت و بازسازي كنند. نكته جالب در طراحي اين نخل تناسب با ابعاد و اندازه كوچه‌هاي ده است. در سال‌هاي دور، چند خانواده بزرگ ده، دست به دست هم داده‌اند و نخل‌ها را براي ده تهيه كردند. از آن پس هر سال يكي از اين خانواده‌ها غذاي ظهر عاشورا را تهيه مي‌كنند و به پاس اين عمل يكي از اعضاي جوان خانواده روي نخل مي‌نشيند و با آن به دور ده سفر مي‌كند.
كشيدن نخل با كمك چهار دسته بزرگ چوبي اش ممكن است و براي اين كار سي تا چهل مرد قوي هيكل دست به دست هم مي‌دهند تا بتوانند از عهده آن برآيند.
مشابه ديگر نقاط ايران كه مراسم علم كشي انجام مي شود، هر گاه نخل به ديوارها برخورد كند، دسته مي ايستد و گوسفندي در جلوي نخل قرباني مي كنند.
يكي ديگر از اعتقادات مردم ابيانه در مورد نخل اين است كه نبايد از هيچ كوچه اي دو بار بگذرد و به همين دليل آن را از سراشيبي ده به پايين دره مي برند و پس از ناهار و نماز ظهر عاشورا آن را به ده باز مي گردانند.
گروهي از كارشناسان گفته اند كه فلسفه نخل گرداني در ابيانه به مراسم سووشون باز مي گردد كه در آن چادري كه جنازه سياوش در آن قرار داشت دور شهر مي گشت.
اين هم يك گزارش تصويري خيلي جالب از نخل گرداني در ابيانه از «اميد صالحي» همكارم . عكس‌هاي جالبي است. مي شه با اين عكس ها توي كوچه‌هاي ابيانه با نخلش به ياد امام حسين و آيين سووشون حركت كرد.

posted by farzane Ebrahimzade at 11:48 PM

|

علم‌ها به ياد سقاي دشت كربلا

عطر اسفند، ضرباهنگ طبل و سنج كه با صداي نوحه و سينه‌زنان، صلوات و زنگ فلزي علامت در هم مي‌پيچد. جوان‌ها و پسر بچه‌هاي كوچكتر پشت سر علامت پنج تيغه حسينيه محل حركت مي‌كنند و سينه مي‌زنند. يكي از آن‌ها كمربند علم را سفت مي‌كند و زير حلقه فلزي آن يا حسين گويان علم را پيشاپيش هيات بردوش مي كشد.
محرم براي همه ما خاطره مشترك زيادي داشته و دارد. خاطره شب‌هاي هيات، دسته عزاداري، حسينيه‌هاي محل و خاطره حركت علامت‌هاي كوچك و بزرگي كه در محله‌هاي قديمي و جديد شهر. خاطره ظهر عاشورا كه جوانتر‌هاي محل يكي يكي علامت‌ها را بر دوش كشيده و با هدايت يكي از پهلوانان كهنه‌كار يا معتمدي حركت مي دهد، چرخش علامت رنگارنگ و صداي زنگ فلز ، مادراني كه نذر هرساله‌اشان رد كردن فرزند از زير علامت است به اين نيت كه وقتي بزرگتر شد او علامت را به دوش بكشد. ماه محرم ماه علامت‌ها است. ماهي كه هر آيينش نشانه‌اي از خاطره‌اي است كه 1400 سال زنده نگه‌داشته شده است. علامت‌هايي كوچك و بزرگي كه در اين ماه در سوگ امام حسين (ع) و همراهانش برافراشته مي‌شود هم نشانه‌است. جوان‌ها و پهلوانان به ياد علمدار دشت كربلا حضرت ابوالفضل العباس علم فلزي را به دوش مي‌كشند
هميشه توي اين شب‌ها و روزها حس و حال خاصي داشته و دارم. عاشورا حس غريبي داره. حس سردي و حس غم. نمي دونم چه جذبه اي توي اين روز وجود داره كه حتي اگه خيلي هم مذهبي نباشي دست و دلت به خيلي كارها نمي‌ره اين مطلب رو براي سايت نوشتم خواستيد بقيه‌اشو هم بخونيد.

posted by farzane Ebrahimzade at 11:47 PM

|

Tuesday, February 07, 2006

چشم و گوش‌هاي مدرسه

«مجمع ياران معروف» از سال تحصيلى ۸۶-۸۵ با هدف احياى امر به معروف و نهى از منكر در مدارس سراسر كشور راه اندازى مى شود. اجراى طرح مجمع ياران معروف كه از سوى ستاد احياى امر به معروف و نهى از منكر در سال ۱۳۸۱ پيشنهاد شده است، هم اكنون مراحل پايانى را طى مى كند و به گفته عليرضا راه پيما- مدير روابط عمومى سازمان آموزش و پرورش شهر تهران و دبير طرح مجمع ياران معروف- پس از تصويب طرح در شوراى عالى آموزش و پرورش و تدوين آئين نامه هاى اجرايى، به ادارات آموزش و پرورش كل كشور ابلاغ خواهد شد.
اين مطلب كه چند روز پيش شرق منتشر كرد من را ياد يك دوره خيلي بد انداخت. دوره‌اي كه فكر مي‌كردم داره فراموش مي‌شه. حتما خيلي از دختر و پسرهايي كه هم‌دوره ما بودند خاطره تلخ جاسوس‌هاي مدرسه را به ياد دارند. كساني كه نمي‌شد به آن‌ها اطمينان كرد و به قول معروف آنتن كلاس بودند و كوچكترين حركت خلاف تو را گزارش مي‌دادند. يادمه توي دوره دبيرستان ناظمي داشتيم به نام خانم مظاهري كه خيلي ريز نقش بود اما 1400 دانش‌آموز دبيرستان شهيد باهنر ازش حساب مي‌بردند. يك سيستم بريا_ استالين داشت. از طريق چشم و گوش‌هايش 1400 دانش آموز سركش را كنترل مي‌كرد. يك همكلاسي داشتيم كه اسمش يادم نيست_ البته اگر اسمش يادم هم بود نمي نوشتم _ اين وكيل دست راستش بود انگشت در دماغ مي‌كرديم خانم خبردار مي‌شد. يكي ديگه هم بود بهش مي‌گفتيم سماق اون خودش سر دسته خلاف‌كارهاي مدرسه بود اما آنتن خوبي بود و به هيچ كس رحم نمي‌كرد. خيلي نامرد بود. اما خداييش ما نامردتر بوديم چون پشت گوش اين سيستم نوار و عكس رد و بدل مي‌كرديم و لوازم آرايش به مدرسه مي‌برديم. نامه دوست پسرا_ قرار كوچه پشت مدرسه. يك مژگان خوشه چين توي كلاسمون بود كه نوارهاي لوس آنجلسي را برامون مي‌آورد اول دشت يك بار ده تا نوار جديد اندي و كوروس اگر اشتباه نكنم خداحافظي اندي كوروس را آورده بود. يك دفعه خانم مظاهري براي گشتن كلاس آمد. من به جز نوار بيست تا عكس ممنوعه هنرپيشه‌هاي و عكس خانوادگي توي جلد كتابم بود. نمي‌دونم چه جوري اون روز نوارها را در برديم اما لحظه‌هاي بدي بود. فكر اخراج كمترين خيالي بود كه توي سرمان مي پيچيد.

posted by farzane Ebrahimzade at 10:42 AM

|

شيريني دانماركي يا اسلامي مسئله اين است؟

بعضي وقت‌ها از خواندن خيلي از مطالب دچار احساس حماقت مي شم نمي‌فهمم آدم‌هايي كه اين حرف‌ها را مي‌زنند به چي فكر مي‌كنند. چند نفر در دانمارك به مقدسات توهين كردند. اين درست اعتراض، قطع رابطه، حتي آتش زدن سفارت قبول اما برخي اظهار نظرها بيشتر از آن كه خنده دار باشه احمقانه است. 200 سال پيش يك دانماركي به اسم هانس كريستين اندرسن داستان هاي كودكان را جمع كرده و روز تولدش روز جهاني كتاب كودك است. حالا به اين خاطر بايد اسمش عوض بشه؟ يك شيريني به نام شيريني دانماركي داريم كه خيلي هم خوشمزه است حالا اين شيريني بايد اسمش عوض بشه؟ اين ها اعتراض نيست يك جور........
اين ها را كه مي‌بينم ياد روزهاي اول انقلاب مي‌افتم. چند سال پيش براي كارهاي تحقيقاتي روزنامه‌هاي اول انقلاب را ورق مي‌زدم نكات جالبي بخصوص روزنامه‌هاي سال 58 بود. مردم نامه مي‌نوشتند و مي‌خواستند هرچه اسم شاه داره عوض كنند. يادمه توي يكي از نامه‌ها نوشته بود بهتره به جاي گل شاه پسند بگيم گل اسلامي!!!!!!!! يادش بخير دوره ليسانس استادي داشتيم به نام حاج آقا بهاري روحاني بود و استاد فلسفه تاريخچه انقلاب. آدم خيلي شوخ و ركي بود. يك بار سر كلاس راجع به همين مسئله صحبت كرد. گفت:« اين جور ديدگاه‌ها خيلي افراطيه يك زماني شاه عباس صفوي حوالي ساري جايي بود كه هواي خوبي داشت و نسيم خوبي از طرف دريا مي‌آمد خيلي خوشش آمد گفت مقرر مي‌كنيم اين جا بشه «فرح آباد» حالا دري به تخته خورده و يك فرح رفته زن محمد رضا شده كه از حادثه پهلوي دوم بوده و بايد اسم فرح آباد پس از 400 سال اسمش عوض بشه؟ يا كرمانشاهان كه البته دو سه سال بعد اسمش عوض شد . »
پي نويس : حالا كه همه دارند با دانماركي‌ها مخالفت مي‌كنند تاريخ دوستان عزيز لطفا كتاب‌هاي « ايران در زمان ساسانيان » و « كيانيان » « آرتور كريستين‌سن» را تحريم كنند و اگر استادان خواستند تا نظرات ايشان را در درس لحاظ كنند مخالفت كنند.


posted by farzane Ebrahimzade at 10:15 AM

|

Sunday, February 05, 2006

بدون شرح

اين خيلي جالبه ببيند. بي هيچ توضيحي

posted by farzane Ebrahimzade at 4:08 PM

|

تصاوير انقلاب را روي شانه‌هاي مردم ثبت كرديم



خيابان انقلاب چهارراه ابوريحان، وصال شيرازي مقابل بانك ملي شعبه دانشگاه، در وسط خيابان آتشي مي‌سوزد. كف خيابان پر ازتكه‌هاي كاغذ است، مردم به اعتراض به خيابان‌ها ريخته‌اند، در آن هنگامه، يك دوربين و يك عكاس جوان تاريخ را ثبت مي‌كند.
از آن روزهاي آتش و دود و خون 27 سال گذشته و امروز چهارراه پرترافيك وصال آرام است و آن عكاس جوان كوله‌باري از تجربه‌هاي عكاسي روزهاي انقلاب و جنگ را در دانشگاه تدريس مي‌كند. كاوه كاظمي عكاس خبري و مستند نگار و استاد دانشگاه يكي از عكاساني بود كه در سال 57 همراه با مردم لحظات انقلاب را ثبت كرد. در آستانه بيست و هفتمين سالروز كاوه كاظمي در گفتگويي با ميراث خبر خاطرات آن روزها را مرور كرد.

اين روزها به شدت انقلاب زده و محرم زده هستم. اين هم بخشي از مصاحبه من با كاوه كاظمي است. يكي از عكاساني كه در دوره انقلاب عكاسي كرده است. به نظر خودم كه مصاحبه جالبيه اما بايد ديگران نظر بدهند.

posted by farzane Ebrahimzade at 4:03 PM

|

Saturday, February 04, 2006

براي ثبت حقيقت

«اين چشم‌ها، چشم‌هاي من شاهد حقيقت‌هاي زيادي بودند شاهد سختي‌هاي زيادي كشورمان بودند. دوربين من حقيقت را ثبت مي‌كند. »
پسر بچه‌ها پشت سنگر كوكتل مولوتف به دست ايستاده‌اند؛ به دوربين خيره شدند و لحظه‌اي ديگر كليك. ديوار پر از شعار و پنجه‌هاي خونين و لحظه‌اي ديگر يك كليك و لحظه‌اي در قاب تصوير ثبت شد.اينها بخشي از تصاوير است كه در گذر از بيست و هفت سال در قاب دوربين و بر متن جيوه و ژلاتين جاودانه شده است. تصاويري‌ به يادماندني از عكاسي كه به دنبال ثبت حقيقت جان خود را از دست داد.

اين مطلب را خيلي دوست دارم. درباره عكس‌هاي كاوه گلستان نوشتم. مي‌تونيد بقيه‌اش را اين جا بخوانيد اين هم يك مطلب درباره قدم زدن بعد از ظهر يك روز تاريخي در ناصر خسرو است تهران در لابه‌لاي بازار داغ محرم. راستي همكارانم در آژانس عكس نمايشگاه عكس عاشورا ميراث معنوي گذاشتند كه عكس‌هاي جالبي دارد اگر وقت شد حتما بيشتر درباره‌اش مي‌نويسم حالا دست به نقد گزارشش اين جا است.

posted by farzane Ebrahimzade at 7:50 PM

|

تاريخ از مدارس راهنمايي حذف مي‌شود

امروز يك خبري منتشر شد كه لابه‌لاي اخبار پرونده هسته‌اي ايران گم شد. شوراي عالي آموزش و پرورش قصد دارد تا درس تاريخ را از مدارس راهنمايي حذف كند. به نظر من اين اصلا خوب نيست. توي كشوري كه مردمش با خوندن تاريخ آن را تكرار مي‌كنند وقتي آن را از مدارس بگيرند و اين ملغه‌اي كه در مدارس ياد مي‌دهند را به چاشني جغرافيا و علوم اجتماعي به خورد بچه مدرسه‌اي ها بدند فاجعه است. خنده داره توي اين چند ساله به هركسي كه خارج از كشور درس خوانده بود يا از خارج بخصوص اروپا آمده بود مي‌گفتم تاريخ مي‌خونم نگاه تحسين آميزي را مي‌ديدم و اين جمله تكراري را كه حتما خيلي زرنگ بودي تاريخ درس مشكلي است و از عهده هركسي برنمي‌آيد كه در اين رشته قبول شود. من در دلم مي‌خنديدم كه اين بابا اين جا هركسي توي هر رشته‌اي قبول نمي‌شد و نمره كم داشت تاريخ توي تاريخ قبول مي‌شد. من فكر مي‌كنم هركسي كه تاريخ خوانده يا تاريخ را دوست دارد به اين موضوع اعتراض كند.

posted by farzane Ebrahimzade at 7:47 PM

|

پرونده هسته‌اي ايران و شوراي امنيت


بالاخره با تلاش هيات‌هاي مذاكره كننده براي انرژي اتمي گزارش پرونده ايران به شوراي امنيت رفت. باز صداي جنگ مي‌آيد. باز ياد روزهاي سخت سال‌هاي 1359 تا 67 سال‌هايي كه ايران تحريم اقتصادي بود. ياد روزهاي سختي كه همسايگان ما در شش سال گذشته گذراندند. نمي دانم چرا اين روزها همش بعضي از بخش‌هاي رمان بادبادك باز جلوي چشمم است. روزهاي خوبي نيست. بايد منتظر بمانيم تا فروردين بايد انتظار بكشيم و اميد به تدبير داشته باشيم. دولت‌هاي تند رو قصد ريشه‌هاي ما را دارند. روزهاي آينده قطعا روزهاي خوبي نيست اما بايد منتظر ماند و صبوري كرد و از تاريخ عبرت گرفت نه اين كه تكرارش كرد. ما يادمان رفته كه اين همان روسيه‌اي بود كه در دويست سال گذشته از هر طريقي ما را اذيت كرده است و از جنگ‌هاي ايران روس تا عهدنامه گلستان تركمان‌چاي گرفته تا تقسيم ايران در 1907 و عدم تخليه بعد از جنگ جهاني اين حرف روسيه بوده كه براي منافع خودش ملت ما را قرباني كرده است و ما تكيه به اين دولت مي‌كنيم. ما به كجا مي‌رويم.

posted by farzane Ebrahimzade at 7:46 PM

|

Friday, February 03, 2006

كاش تاريخ را فراموش نكنيم


دوباره صداي ضدهوايي‌ها توي سرم مي‌پيچه. عقب تر از آن اين روزها پرم از روزهاي سرد بهمن 57 خاطره تهران شلوغ، تيراندازي‌ها، شعارها، حجم مردم، رنگ سرخ خون به در و ديوار، مردي كه جلوي چشم كودك چهارساله‌اي در جوي آب افتاد و جوي سرخ شد. اين روزها باز سه ساله شدم، دوباره به چهارسالگي و خيابان انقلاب برگشتم. به هفت سالگي و روز اول مدرسه، ياد شب‌هاي بمباران، تاريكي، بي برقي، زمستان‌هاي سرد و صف نفت فروشي سر كوچه، حمام عمومي سركوچه، شب‌هايي كه در نوبت مرگ صف مي‌ايستاديم. شب‌هاي تلخ و سياه . اين روزها پرم از خاطرات پناهگاه‌هايي كه سال‌هاست به فراموشي سپرديم. كاش تاريخ را فراموش نكنيم.

posted by farzane Ebrahimzade at 1:08 AM

|

اندر آخرين افاضات تلويزيون

اگه اين تلويزيون گذاشت ما به حال خودمان باشيم و نخواهيم نقد بنويسيم. اون هفته از سوتي هاي جشنواره‌اي تلويزيون گفتم و زن ستيزيش اين بار مي‌خوام از آخر تاريخ داني برنامه سازهاي تلويزيون بگم. سر شب بيكار نشسته بودم و داشتم اين كانال اون كانال مي‌كردم كه ديدم كانال 2 برنامه اي به نام آخرين روزها يا آخرين شاه يك برنامه اي به اين مضمون درباره تاريخ انقلاب نشون مي‌داد. البته چند شب پيش تبليغشو ديده بودم كه فرزاد حسني كه ظاهرا چيزي شبيه روايتگره داشت مي گفت اگه مي خواهيد تاريخ رو خوب بدونيد اين برنامه رو ببينيد. كنجكاوي تاريخيم گل كرد بشينم سوژه مورد نظر را ببينم. مي تونم بگم از نظر روش تحقيق تاريخ و مستندات تاريخي شاهكار تلويزيون بود. البته به شيوه بيشتر آثار تاريخي از اين دست منبع اصلي اگر چه در لابه‌لاي ساير ممنابع گم شده بود اما قطعا جلد دوم ظهور و سقوط دولت پهلوي بود كه براساس خاطرات ارتشبد فردوست تنظيم شده است. بماند كه برخلاف نظر برنامه سازان تلويزيون خاطرات فردوست يكي از غير مستند ترين اسناد تاريخي است كه نمي‌شود به هيچ عنوان به آن استناد كرد اما مسئله اين نيست خطاها فاحش تاريخي اين سريال آن چيزي است كه حرص در مي‌آورد. نمي دانم نويسنده و كارگردان اين فيلم كيه چون از اول نديدم اما قدر مسلم هر كه بوده انقدر نسبت به تاريخ معاصر بيگانه بوده كه تنها تعدادي اسم مي دونسته . چون مجري يا راوي در بخشي از برنامه درباره احساسات ضد عربي ارتشبد آريانا و انديشه ضد زبان عربي او در دوره پهلوي دوم حرف مي زد به اين نكته اشاره كرد كه اريانا به شدت احساسات ضد عربي داشت و پيشنهاد داده بود تا خط فارسي را از رسم‌الخط عربي به لاتين تغيير دهند. بعد ادامه داد:در همين زمان آخوند زاده و ميرزا ملكم خان به دنبال و ابداع خط فارسي بودند. !!!!!!!!!! مستند به تمام مدارك تاريخي دوره معاصر ميرزا ملكم ناظم الدوله كه در دوره ناصرالدين شاه قاجار از سمت معلمي دارلفنون تا وزير مختار ايران در لندن بود و پايه گذار روزنامه اي به نام قانون بود و چند سال بعد از مشروطه يعني حدود سال‌هاي 1288 با 89 شمسي در لندن فوت كرد. ميرزا فتحعلي آخوند زاده كه نخستين نمايشنامه نويس ايراني بود آن قدر زنده نماند تا مشروطه را ببيند. حالا چه طور اين ها در حدود سال‌هاي 1343 به دنبال تغيير خط فارسي بودند بماند. بگذريم از اين كه به سليقه كارگردان ارتشبد آريانا قد كوتاه، چاق و تقريبا نه چندانخوش تيپ مي تونسته شبيه احمد نجفي با چشمان روشن و قد بلند باشد.
در ضمن من حكمت انتخاب هنرپيشه نقش اشرف را در سريال‌هاي ايراني را نفهميدم. اصولا تا آن جا كه همه مي‌دانند حتي بچه‌هاي دبيرستاني اشرف پهلوي خواهر دوقلوي پهلوي دوم بوده و قطعا در انتخاب هنرپيشه هم رعايت بشه امانمي فهمم چرا اشرف پهلوي هاي تلويزيون ايران كه خيلي خشن هم هستند و تلاش دارند اغراق كرده باشند از فرح هم جوانتر هستند و هميشه حرف آخر را مي‌زنند!!!!!!!!!!!!

posted by farzane Ebrahimzade at 1:05 AM

|