کوپه شماره ٧

Saturday, April 29, 2006

نيوشا توكليان" در ميان 12 عكاس جوان منتخب ورلد پرس

نيوشا توكليان عكاس جوان ايراني براي دوره آموزشي فتو ورلد پرس برگزيده شده است. اين اولين باره كه يك عكاس ايراني در اين دوره برگزيده مي‌شه. خبر كاملش اين جا است.

posted by farzane Ebrahimzade at 4:25 PM

|

دوستي از جنوب اروپا

گفتم كه در سفر اصفهان دوست‌هاي خوبي پيدا كرده بودم. يكي از اين دوست‌ها آلوارو فيگرو بود. موزه دار و كارشناس ارشد باستان‌شناسي از دانشگاه لندن. در طي اين سفر يك روزه با آلوارو مصاحبه اي كردم كه اين جا مي‌تونيد ببيند. آدم عجيبي بود. با اين كه سال‌ها در انگلستان زندگي كرده بود اما عاشق عرفان شرق و متصوفه بود. زبان عربي رو بلد بود و هرچه رو به فارسي مي ديد مي‌خواند. توي مصاحبه به من گفت كه دوباره به ايران باز مي‌گرده. اون به گفته خودش مثل يك عاشق ايران را ترك كرد. كسي كه عاشق اين سرزمين اهورايي شده. به من گفت مي‌خواد زبان و فرهنگ فارسي رو ياد بگيره. نكته جالب اين بود كه آلوارو بدون اين كه شعري از حافظ خونده باشه توي آرامگاه حافظ تحت تاثير قرار گرفته بود و گريه كرده بود. در ضمن علاقه زيادي به موسيقي ايراني به ويژه شجريان داشت و كلي سي دي شجريان خريد. اين مصاحبه آلوارو رو بخونيد جالبه .

posted by farzane Ebrahimzade at 4:25 PM

|

Thursday, April 27, 2006

آتش در یک قدمی کافه تیتر

نزدیک یک ربع ساعت قبل (الان که می نویسم 15/8 پنج شنبه 7 اردیبهشت 85 است) بوی دود شدید و بعدم صدای ماشین های آتش نشانی رو شنیدم. بوی دود از خیابان صبای جنوبی که خانه ما در یکی از کوچه های آن است می آمد. با توجه به دود حدس زدم که دود و آتش از طرف پاساژ علاالدین که کافه تیتر هم آن جا است می آد. البته حدسم درست بود. پارکینگ علاالدین در اثر آتش گرفتن یک دستگاه خودرو که هنوز مدلش مشخص نسیت دچار حریق شده بود. از داخل پارکینگ فقط دود سیاه و حرارت می آمد. بیشتر از 4 ماشین آتش نشانی برای امداد آمده بودند. بیشتر کسانی که در ساختمان های اطراف و بیمارستان مدائن به داخل خیابان صبا آمده بودند. خوشبختانه دامنه آتش هنوز به طبقات اول ساختمان سرایت نکرده و ماموران آتش نشانی که هر لحظه هم به تعداد آن ها افزوده می شد در حال کنترل حریق بوده و هستند. تا الان که همچنان صدای ماشین های امداد و بوی دود از خیابان صبا می آد. خوشبختانه کافه تیتر سالم بود. کرکره اش را پایین آورده بودند. با خانمی که مسولشه (ببخشید که اسمشو نمی دونم) صحبت کردم گفت که برای امنیت بیشتر در را بستند. این رو نوشتم تا بگم کافه تیتر صحیح و سلامت است. در ضمن بگم که در خیابان صبا به جز کافه تیتر بیمارستان مدائن، خانه فرهنگ گیو، خانه تئاتر، خانه کتاب قرار داره که خیلی با محل آتش سوزی دورند. خونه خودمونو فراموش کردم بگم.
پی نوشت: اگر خبر خاصی شد حتما می گم.
یک نکته جالب ÷شت این پاساژ یک سالن عروسیه که البته ربط زیادی به اون نداره اما ملتی که توی عروسی بودند آمده بودند برای دیدن و تازه فیلم هم می گرفتن.

posted by farzane Ebrahimzade at 8:26 PM

|

Wednesday, April 26, 2006

بازم بارون

امشب بازم بارون و دل من تنگ تنگ، تنگ تر از همیشه. امشب خراب تر از همیشه منتظرم. منتظر یک معجزه. یک معجزه از بارون، یک معجزه واقعی. اما نه. دوره معجزه ها تموم شده. دیگه دستی ام اگه به آسمان بلند شه دست درخته که خشک شده رو به آسمون. آره دیگه معجزه ای نیست. امروز فهمیدم که دیگه کسی نخواهد بود که چشم انتظارش باشم. کسی که بیاد و سر روی شونه اش بذارم و سیر بگریم. امشب باز بارون و دل من تنگ تنگ تر از همیشه. آسمون ابری و دل من ابری تر. دلم می خواد گریه کنم اما نمی شه. وقتی همه شادن تو نباید شادی دیگران رو به هم بزنی. امشب یک بار دیگه فهمیدم هیچ چیزو به زور نمی شه به دست آورد. شاید باید برم تو قرنطینه. یک بار ازت خواستم حرف هامو بشنوی اما نمی دونم جوابی که گرفتم از تو بود یا از کسی دیگه. امروز عصر فهمیدم که ........... . بگذریم. از امروز به بعد قول می دم نگاهی که ازش هراس داری دیگه نگرانت نیست. تو آزادی از اون نگاهی که هر روز هست و فقط به دیدنت راضیه. چون به معجزه اعتقادی ندارم و می دونم تو هم قبول نداری دیگه صبح به صبح برای سلامتت صدقه نمی دم. از امروز این تو و زندگی ات و من هم دوباره خودمم و خلوتم.
کاش حرفی می زدی و من ............
امشب بازم بارون و دل من تنگ تنگ . کاش می فهمیدی تنهایی چقدر سخته. کاش می شد گریه کرد. می خوام برم ندبه بیضایی رو بخونم. شاید برای با گریه برای زینب دلم آروم بگیره. کی این دوره تموم می شه.

posted by farzane Ebrahimzade at 11:15 PM

|

Tuesday, April 25, 2006

نخل هاي بي سر

مي دونستيد نخل‌ها از سر خشك مي‌شن و مي افتن. هر نخل وقتي سرشو رو از دست مي ده از بين مي‌ره. اين گزارش تصويري از عكس‌هاي حسين كريم زاده همكارمه. تصاويري از نخل‌هاي بي‌سر سيستان. حسين مي گفت : خشكسالي نخل ها رو ضعيف كرده و مردم براي اين كه از بيمه پول بگيرن سر نخل ها رو آتش مي زنن. ببيند

posted by farzane Ebrahimzade at 5:34 PM

|

ماندن در وضعيت صفر درجه

گاهي وقت‌ها دلت مي خواد حرف بزني، حرف بزني و حرف بزني اما نمي‌توني بنويسي. حرف داري، شايد وقت داري، شايد ... اما نمي شه حرفت نمي آد يا... الان من تو اون وضعيت هستم. تو وضعيت صفر درجه، وضعيت بلا تكليفي نه شايدم وضعيت چت شدن. به قول پرستو . خيلي دوست دارم كه حرف بزنم از سفر اصفهان از دوستاي خوبي كه در اين سفر پيدا كردم. از حديث رفتن زن‌ها به ورزشگاه، از ترديدهام، از خودم اما واقعا نمي تونم.كي از اين دوره رها شم معلوم نيست. ده تا مصاحبه دارم كه پياده شون نكردم. حوصله هيچ كاري ندارم. حتي خودم.

posted by farzane Ebrahimzade at 5:34 PM

|

Monday, April 24, 2006

این روزهای لعنتی

وقتی دنیا با تو راه نمی آد با دنیا راه برو. اگه هم نشد کنار بایست و راه رفتنشو ببین.
این جمله رو جایی خوندم نمی دونم. گاهی فکر می کنم به درد هیچ کاری نمی خورم یک آدم بی دست و پا هستم که نمی تونه حقشو بگیره. آدمی که نمی تونه حرف دلش رو بزنه حتی به کسی که فکرتو پر کرده. من کی هستم باور کنید نمی دونم.این رو می دونم که هیچی نیستم. این جایی که هستم هیچ جای دنیا نیست. هیچ جا. این روزها باز دنیا با من راه نمی آد خودمم هم نمی خوام راه بیاد. خسته ام از خودم، از همه چی از این که به درد هیچ کاری نمی خورم. چه کار مهمی کردم هیچی. از خودم و این دنیا حالم به هم می خوره. کاش می شد چند روزی فرار کرد. شایدم....

posted by farzane Ebrahimzade at 6:38 PM

|

فعلا آزادي آزاد شد


بعد از سال‌ها تلاش ظاهرا حصارهاي ورزشگاه آزادي بر روي زنان گشوده شد. قانون نانوشته‌اي
كه به زنان اجازه ورود به ورزشگاه نمي‌داد سرانجام نقض شد. در نامه‌اي كه امروز محمود احمدي نژاد رئيس جمهور به رئيس سازمان تربيت بدني داده است در خواست كرده كه اجازه ورود زنان به ورزشگاه ها صادر شود.
معاون محترم رييس جمهور و رييس سازمان تربيت بدني
سلام عليكم
همانگونه كه مطلعيد مسابقات فوتبال جذبه‌هاي فراواني دارد و به‌خصوص درموارد حساس ملي وبرجسته باشگاهي ميليون‌ها نفر به تماشا مي‌نشينندو ده‌ها هزار نفر از جمله خانواده‌هاي فراوني هستند كه علاقمند و مشتاقند به‌اتفاق و از نزديك و در محل ورزشگاه اين مسابقات را مشاهده كنند.

برخلاف تصور و تبليغ عده‌اي، تجربه نشان داده‌است كه حضورانبوه خانواده- ها و بانوان درمحيطهاي عمومي، سلامت و اخلاق وعفاف را در آن محيطها حاكم كرده است.

جامعه زنان در تمامي صحنه‌هاي حماسه ساز دهه‌هاي اخير در خط مقدم قرار داشته‌اند وامروز نيز طلايه‌دار حضور سازنده و با نشاط همراه باحفظ ارزش ها، قداست‌ها و مسووليت‌هاي ويژه زن متعالي در عرصه‌هاي گوناگون هستند.

ازاين روز ضرورت دارد با همكاري وزارت كشور و با برنامه ريزي صحيح و مقتضي شئون بانوان محترم، بخشي از مرغوب‌ترين مكان‌هاي تماشاگران در مسابقات فوتبال ملي و مهم بطور ويژه به بانوان و خانواده‌ها اختصاص يابد.

نمي‌دونم بايد خوشحال باشم يا نه. ظاهرا بالاخره يكي از آن صندلي‌هاي زرد رنگ حق من نيمه دوم جامعه شد. حالا اگه اين دستور اجرا بشه مي‌تونيم يك روز آفتابي بليت بخريم و بدون هيچ هراسي از ورود به ورزشگاه تا پشت دروازه آزادي برويم و بازي تيم مورد علاقه مان را در زمين سبز ببينيم.بايد صبر كرد و ديد اين موضوع چه جوري در ورزشگاه پياده خواهد شد. اما حالا تا اطلاع ثانوئ آزادي آزاد است.

posted by farzane Ebrahimzade at 1:30 PM

|

Saturday, April 22, 2006

اسلاید شوی فانوس


نزديک به دو سال پیش بود یا شایدم بیشتر. یادمه اون روزها شادی قدیریان در تلاش بود که همراه با دوستاش یک سایت تخصصی عکس راه بیاندازند. سایت رو حسین نیلچیان طراحی کرد. روی کارتش نوشته بود فانوس و عکس هایی از عکاس های مطرح بود. حالا دو سال از آغاز فعاليت سايت تخصصی عکس فانوس می گذرد. در طول اين دو سال سايت فانوس ‏توانسته با تلاش و جديت مديرانش تبديل به يک بانک عکس حرفه ای و جامع از آثار عکاسان فعال ايرانی ‏شود. فردا یعنی يکشنبه سوم ارديبهشت فانوس ‏با نمايش 600 عکس از 19 عکاس ايرانی در خانه هنرمندان ايران اولین اسلاید شوی واقعی را به نمایش می گذارند. اين برنامه از ساعت 6 عصر در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران ‏برگزار می شود برای عموم علاقه مندان آزاد است. ‏
در اين برنامه عکس های این عکاس ها را با موسیقی و متن انتخابی خود عکاس ها می بیند.
میترا تبریزیان: ورای محدودیت ها - زمان از دست رفته / پیمان هوشمندزاده: تکه های پنهان / گوهر ‏دشتی: فضاهای خانگی / محمد غزالی: اگر آب می بودم / رضا سیدپایداری: ورود ممنوع / آرش حنایی:‏ چربی خون / احسان به منش: نوسان/جلال سپهر: بدون عنوان / اشین زاکاریان: بدون عنوان / ‏کاوه کاظمی: دراویش قادری / جواد منتظری: بدون عنوان / امید صالحی: کنترل / حامد نوری: زندگی ‏مردگان / حدیثه عسگری: یک شب مومن / محمدرضا شاهرخی نژاد: نان های آجری / محمد خیرخواه: ‏بدون عنوان/میلاد پیامی/حسین کریم زاده: سرزمین مهر/ همایون امیریگانه: بدون عنوان.

posted by farzane Ebrahimzade at 11:03 PM

|

Friday, April 21, 2006

بازم سعدی


این هم به خاطر روز سعدی در ضمن اگر عکس های بیشتر می خواهید ببیند این لینک گزارش تصویری آرامگاه سعدی از عکس های همکارم امید صالحی . این عکس جزء عکس های امید نیست

posted by farzane Ebrahimzade at 11:48 PM

|

سعدی و شیراز

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزیت نعمت.
امروز اول اردیبهشت روزی است که از چند سال پیش به نام استاد سخن سعدی شیرازی است. خیلی از محققان معتقدندکه اگر فردوسی زبان فارسی را از خطر از بین رفتن نجات داد، سعدی ان را به زیباترین شکل خود تبدیل کرد. یک استاد زبان فارسی پارسال به من گفت:« همیشه اشتباه می شه که سعدی به زبان ما سخن می گفته. این ما هستیم که به زبان سعدی حرف می زنیم و باید به آن افتخار کنیم. »
امروز حتما در شیراز که الان غرق شکوفه های بهار نارنجه همه به زبان سعدی سخن خواهند گفت. آسمان این زیباترین شهر پارس رنگ گلستان دارد. به لهجه بوستان .
اینم برای امروز :
وقتی دل سودایی می رفت به بوستان ها / بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها


پی نوشت: من چند روزی هست که از سفر برگشتم. این بار خیلی خوب بود. حتما خواهم نوشت. هم درباره اصفهان و هم درباره دوستای خوبی که توی این سفر پیدا کردم. الان باید برم سراغ یک مطلب تاریخی.
راستی این تلویزین هم با این سریال وفا خودشو کشت.

posted by farzane Ebrahimzade at 6:24 PM

|

Friday, April 14, 2006

اصفهان

من در چند روز آینده در تهران نیستم. دارم می رم اصفهان. دو دفعه قبلی که رفتم اصفهان خیلی خوش نگذشت. امیدوارم این بار بهتر باشه

posted by farzane Ebrahimzade at 11:47 PM

|

Wednesday, April 12, 2006

بينوش و بازگشت

به طور قطع مشهورترين و جذاب‌ترين مسافري كه اين روزها و شايد اين سال‌ها به ايران سفر كرده است، ژوليت بينوش باشد. اگرچه سفر افرادي نظير البرادعي و نتايج آن براي كشورمان بسيار با اهميت تر است .اما كساني همچون بينوش از جايي مي‌آيند كه بسياري از ما آرزوهاي خود را در آنجا جست‌وجو مي‌كرديم، جايي كه مي‌خواستيم حقايق را كشف كنيم، جايي كه مي‌دانستيم و مي‌دانيم واقعي نيست، اما حقيقت دارد. سرزمين رويا‌ها. سينما!

اين سفر ژوليت بينوش به ايران براي كساني كه اخبار سينمايي را پيگيري مي‌كنند،‌ حادثه‌ي بزرگي بود. اين كه يك برنده جايزه اسكار براي ديدار از ايران سفر كند آن‌هم در دوره‌اي كه ايران در معرض خبرهاي بد است حادثه‌ي بزرگي است. در اين يك هفته‌اي كه بازيگر آبي ايران بود تلاش زيادي شد كه در بتوانند با او مصاحبه شود. خود ما كه خيلي تلاش كرديم. سرانجام در روز آخر حضورش در تهران موفق به اين كار شديم. اين مصاحبه‌اي كه شاهين امين دبير سرويس هنر خبرگزاري ميراث فرهنگي و البته رئيس ما با بازيگر شكلات كه به گفته آقاي امين شبيه كاركترش در اين فيلم بود كرده‌است. عكس‌ها هم از حسين سلمانزاده‌ عكاس آژانس عكس ميراث است. اگرچه خانم بينوش خيلي از عكس گرفتن خوشش نمي‌آمده است و دائما مي‌گفته كمتر عكس بگير. بگذريم. ظاهرا خانم بينوش خيلي علاقه مند به ايران شده و قراره بازم به ايران بياد. البته ايشون حافظ را مي‌شناخته و اشعارش را به برخي از هنرمندان از جمله جودلا كه هفته قبل بازيش را در فيلم كوهستان سرد ديديم داده و آن‌ها هم ديوان حافظ را خريدند. بقيه حرف‌ها را در مصاحبه بخوانيد

posted by farzane Ebrahimzade at 2:44 PM

|

Saturday, April 08, 2006

فراموشي شايد بهترين راه باشد

نه آبش دادم

نه دعائي خواندم،

خنجر به گلويش نهادم

و در احتضاري طولاني

او را كشتم.

به او گفتم:

«ـ به زبان دشمن سخن مي گوئي!»

و او را

كشتم!
نام مرا داشت

و هيچ كس همچنو به من نزديك نبود،

و مرا بيگانه كرد

با شما،

با شما كه حسرت نان

پا مي كوبد در هر رگ بي تاب تان.
و مرا بيگانه كرد

با خويشتنم

كه تن پوشش حسرت يك پيراهن است.
....
به زبان دشمن سخن مي گفت

اگر چه نگاهش دوستانه بود،

و همين مرا به كشتن او واداشت . . .
گاهي وقت‌ها چيزي مي‌خواني يا مي‌شنويي كه حسرت مي‌خوري. حسرت از اين كه ما در كجا زندگي مي‌كنيم و به چه مي‌انديشيم. ما ملتي هستيم كه از جنازه‌ و گور خودمان هم نمي‌گذريم و روزي بر مرده كسي نماز مي‌خوانيم و روز ديگر بر گور ديگري سنگ مي‌زنيم. ديروز پرستو نوشته بود كه براي بار سوم سنگ مزار احمد شاملو را در امامزاده طاهر كرج شكستند. سياووش شاملو پسر شاملو هم اعلام كرد كه ديگر سنگي بر گور شاعر غرور شكست خورده ايراني نخواهد گذاشت. از قضاي روزگار ديروز رفته بودم كاخ گلستان و گذرم به خلوت كريم‌خاني افتاد و سنگ گور ناصرالدين شاه را با تصويري از شاه بابا خوابده بر آن ديدم. از تقارن اين ها گريزي به تاريخ زدم. به ياد آوردم كه توی روزگار و دياري که مزد گورکن از جان آدمی بیشتر است،تا بوده همين بوده است. روزي شاهي عادل و وكيل رعيت پسران ياغيان را مقطوع النسل مي‌كند و فرداي آن همان اختگان تاريخ در گردش چرخ گورش را مي‌گشايند و به زير پاي خلوت گاه خود مي كشانند تا خود و جانشينانش از استخوان‌هاي او بگذرند. روزي ديگر شاهي كه از بد حادثه به تخت نشسته سنگ گور جانشين او را مي‌كند. بعدها در هواي ديگر نشانه‌ي اين گور هم از ميان مي‌رود. حالا جنازه آن شاه از بد حادثه به تخت نشسته كجاست خدا داند. مگر نه اين كه پدران ما از دفن جنازه مردي عمر خود را صرف سرودن كاخ بلندي چون شاهنامه كرد؛ در گورستان شهر خودداري كردند و روز ديگر اجازه تدفين شاعر سوخته دل همشهري‌اش را در كنارش به اكراه دادند. ما ملتي هستيم كه از مرده يك ديگر نمي‌گذريم. نمي دانم حماقت تاريخي ماست يا حديث تلخ تكراري فراموشي مفرط كه مي‌گذارد از گور يك ديگر نگذريم. سنگ گور كه نشانه‌اي است از انساني كه رفته است و امروز هراسي براي ما ندارد. شايد فراموشي بهترين راه حل باشد.
چخ امروز از مادر نزادم
عمر جهان بر من گذشته است
يا شايد هم اين
اكنون اين منم

با گوري در زير زمين خاطرم

كه اجنبي خويشتنم را در آن به خاك سپرده ام

در تابوت آهنگ هاي فراموش شده اش . . .



اجنبي خويشتني كه

من خنجر به گلويش نهاده ام

و او را كشته ام در احتضاري طولاني،

و در آن هنگام

نه آبش داده ام

نه دعائي خوانده ام!



اكنون

اين

منم!

posted by farzane Ebrahimzade at 7:29 PM

|

Thursday, April 06, 2006

به تماشا سوگند واژه‌اي در قفس است

به تماشا سوگند
و به آغاز كلام
و به پرواز كبوتر از ذهن
واژه اي در قفس است.

حرف هايم ، مثل يك تكه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابي لب درگاه شماست
كه اگر در بگشاييد به رفتار شما مي تابد.

و به آنان گفتم : سنگ آرايش كوهستان نيست
همچناني كه فلز ، زيوري نيست به اندام كلنگ .
در كف دست زمين گوهر ناپيدايي است
كه رسولان همه از تابش آن خيره شدند.
پي گوهر باشيد.
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببريد.

و من آنان را ، به صداي قدم پيك بشارت دادم
و به نزديكي روز ، و به افزايش رنگ .
به طنين گل سرخ ، پشت پرچين سخن هاي درشت.

و به آنان گفتم :
هر كه در حافظه چوب ببيند باغي
صورتش در وزش بيشه شور ابدي خواهد ماند.
هركه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود.
آنكه نور از سر انگشت زمان برچيند
مي گشايد گره پنجره ها را با آه.

زير بيدي بوديم.
برگي از شاخه بالاي سرم چيدم ، گفتم :
چشم را باز كنيد ، آيتي بهتر از اين مي خواهيد؟
مي شنيديم كه بهم مي گفتند:
سحر ميداند،سحر!

سر هر كوه رسولي ديدند
ابر انكار به دوش آوردند.
باد را نازل كرديم
تا كلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پر داوودي بود،
چشمشان را بستيم .
دستشان را نرسانديم به سر شاخه هوش.
جيبشان را پر عادت كرديم.
خوابشان را به صداي سفر آينه ها آشفتيم.


اين شعر سهراب سپهري حس خاصي برام داره. خيلي دوستش دارم. مثل ايه‌هاي زميني فروغ فرخزاد. چندسال پيش براساس آن يك داستان هم نوشتم.

posted by farzane Ebrahimzade at 2:30 PM

|

Wednesday, April 05, 2006

بينوش در تهران

بعد از سفر شون پن و خبر احتمال سفر مريل استريپ سومين بازيگر اسكار گرفته هم به ايران سر زد. امروز يك خبري به دست آمد از سفر ژوليت بينوش بازيگر فرانسوي تبار به ايران به دعوت عباس كيارستمي فيلم ساز مشهور ايراني. البته ما از صبح هر چه تلاش كرديم نتوانستيم ردي از آقاي كيارستمي و خانم بينوش بگيريم. يك روايت هست كه بازيگر فيلم آبي كيشلوفسكي، شكلات براي ديدار از ايران آمده است. اما روايت دومي وجود دارد كه حاكي از اين است كه ايشان براي بازي در آخرين فيلم كيارستمي به ايران آمده است. حالا تا پيدا شدن آن ها بايد صبر كرد. خبرش را مي‌تونيد اين جا ببينيد. راستي بگم كه اين خبر به قدري به سرعت پخش شد كه به فكر هيچ كس نخواهد رسيد.

posted by farzane Ebrahimzade at 6:58 PM

|

وقتي تو هستي همه چيز هست. همه چيز با تو اما نمي دانم چرا نشد. همه چيز به هم ريخت. همينقدر كافي كه تو خوبي و هستي

posted by farzane Ebrahimzade at 6:53 PM

|

Tuesday, April 04, 2006

شما كه غريبه‌ نيستيد،

شما كه غريبه‌ نيستيد، اشناييد. آشناي آشنا مثل نامم به خودم. در اين مدت بارها با شما حرف زدم. با خيالتون درد و دل كردم. حرف‌هايي را زدم كه با روحم درميان مي‌گذارم.
شما كه غريبه نيستيد، آشناييد. حتي اگر در اين مدت كه مي شناسمتون به من تو نگفته باشيد. نامم را خالي نگفته باشيد.
شما كه غريبه نستيد، آشناييد. حتي اگر در اين 19 روز، در اين 465 ساعت كه نديدمتون، اسمم را نياورده باشي و يادم نكرده باشي. من شما را مي شناسم. آشناييد به اندازه همه اجزاي بدنم. آشناييد با روحم. به اندازه تمام ساعت‌هايي كه نفس كشيدم.
شما كه غريبه نيستيد . مي خواهم بگويم دلم شور مي زند. از اين كه بازي بايد جايي به پايان برسد. از اين كه نباشيد و نباشم.
شما كه غريبه نيستيد. خسته شدم از اين بازي. خسته ام از بازي قايم باشك، خسته ام از همه چيز. شما كه غريبه نيستيد. فقط كاش اين حرف ها را فقط براي شما مي نوشتم.


پي نوشت: اين روزها كتاب «شما كه غريبه نيستيد» هوشنگ مرادي كرماني را براي بار چندم خواندم. آنقدر نثر ساده و آشنايي دارد كه كافي است قدم در جهان اين داستان بگذاريد آنوقت مي تونيد با مرادي كرماني و كودكي هوشو دوست داشتني تو سيرچ قدم بزنيد و همراه او تا بازار و شبانه روزي كرمان برويد و در محله‌هاي قديمي تهران نفس نفس بزنيد. اين نوشته رو تحت تاثير اين كتاب نوشتم. شايد يك پست ديگه راجع به اين كتاب بنويسم. اما الان ذهنم پيش كسي است كه اين نوشته را نمي‌خواند.

posted by farzane Ebrahimzade at 4:50 PM

|

Monday, April 03, 2006

صنعتي و دست هايي كه نيست

دست هایی که سال ها خاک و گچ را کیمیا می کرد امروز زخمی سوزن هایی است که رمق را قطره قطره به جان ناتوان پیر مجسمه سازی ایران سرازیر می کنند.
دستان بی حرکت و ناتوان امروز، همان دست های دیروزند که با قدرت بر سپیدی کاغذ نقش می زدند. دستان پیر استاد علی اکبر صنعتی که این روزها یارای جنبش ندارند، روزی جان مایه تحول در مجسمه سازی ایران بودند و مجسمه هایی آفریدند که نابودی آنها در جریان دو واقعه تاریخی از ارزش هنریشان نمی کاهد. این را همه می گویند. مجسمه سازان و نقاشان امروز و دیروز. آنها که این روزها با هنر مدرن دنیا دست و پنجه نرم می کنند هم به تاثیر نوآوری های او اذعان دارند.
اين بخشي از مطلبيه كه سارا امت علي همكارم چند ماه پيش براي استاد علي اكبر صنعتي نوشت. صنعتي ديشب بعد از چندين سال بيماري سخت سرانجام در خانه شخصيش درگذشت. وقتي سال 84 تمام شد آرزو كرديم كه سايه مرگ از سر مشاهير و هنرمندانمان كنار بره اما ظاهرا اين سايه تمام شدني نيست. از روز اول سال 84 هنرمندان يكي يكي دارند مي روند. سروش خليلي اول عيد 13 فروردين رفت و به خاطره‌هاي ديروز و امروز ما پيوست.
صنعتي زندگي سختي داشته. كودكي و نوجواني‌اش در پرورشگاه گذشته بود و اگر صنعتي بزرگ نبود كه پرورشگاه كرمان را راه اندازي كرده قطعا او به اين جايي كه امروز هست نمي‌رسيد. چندين سال بي‌مهري و از بين رفتن دائم مجسمه‌ها و آثارش تنهاا بخشي از مصيبت‌هاي اين هنرمند ايراني است. بگذريم شايد به خاطر همين است كه خانواده‌اش دوست ندارند كه پيكرش به كرمان برگرده هرچند كرماني‌ها دارند تلاش مي‌كنند صنعتي را به زادگاهش برگردانند. راستي نكته جالب اين است كه قرار بود تا آخر اسفند موزه صنعتي در كرمان بازگشايي بشه و در مراسمي از صنعتي تجليل كنند و دكتراي افتخاري بگيره.....
چو بر گورم بخواهي بوسه دادن ........
نقاشي هاي ديوار يتيم خانه استعداد صنعتي را آشكار كرد

posted by farzane Ebrahimzade at 5:02 PM

|

Saturday, April 01, 2006

برای حقیقتی که ثبت شد

«برای حقیقتی که ثبت شد
«اين چشم‌ها، چشم‌هاي من شاهد حقيقت‌هاي زيادي بودند شاهد سختي‌هاي زيادي كشورمان بودند. دوربين من حقيقت را ثبت مي‌كند.»
این حرف ها بخشی از حرف هایی مردی است که جانش را برای ثبت حقیقت گذاشت: کاوه گلستان
سه سال پیش بود سال 82 همان روزهایی که خبر جنگ هراس آور آمریکا و انگلیس می آمد همان عیدی که با خبر آتش باران بغداد و خونباران کربلا و نجف همراه بود، خبری تلخ روی سایت بی بی سی منتشر شد و بعد دهان به دهان گشت. خبر کوتاه اما تلخ بود. کاوه گلستان در اثر انفجار مین در سلیمانیه عراق کشته شد. کاوه گلستان رفته بود تا شکل تازه ای از حقیقت را در قاب دوربین خودش ثبت کنه لحظه قطعی که جاودانه بشه اما خودش جاودانه شد. خبر برای کسانی که مثل من یکی دو بار کاوه را از نزدیک دیده بودند خبرش سخت بود، چه برسه به کسایی که با او زندگی کرده بودند. کاوه سه ساله که به دنبال ثبت حقیقت رفت و حالا توی گورستان زیبای افجه آرام گرفته است. خیلی دلم می خواست امسال هم بتونم برای سالگرد کاوه برم افجه اما فکر نمی کنم بتونم برم. در هر حال صبح امروز ساعت ده صبح گورستان پایین.
این مطلب را پارسال نوشتم برای کاوه و به یاد 13 نوروزی که برای عکاسی ایران نحس بود.

posted by farzane Ebrahimzade at 12:29 AM

|

تو

تو
امروز با تو با من بودی
اما
من بی تو
در قاب آیینه نگاه کردم
چشمان تو را دیدم
اما
ایینه خالی از نگاه تو بود
دیشب گرمی دست هایت را بر دست هایم حس کردم
اما
دستانم چقدر سرد و چقدر تنها بود

posted by farzane Ebrahimzade at 12:16 AM

|