کوپه شماره ٧

Friday, August 31, 2007

یکی نیست که این صدای لعنتی را خفه کنه

می پیچه تو سرم:قییییییییژ......... داره راه می ره روی اعصابم:قیییییییییییژ........... رهام نمی کنه: قیییییییییژ .......... یکی نیست که این صدای لعنتی را خفه کنه. مثل باد از کنار گوشم رد می شه. در خودم جمع می شوم. هرم لجن آلوده نفسش روی صورتم می خوره و بالا می آرم. خودم رو می کشم کنار تا نفس بکشم اخه نفس مسمومش اکسیژن را می بلعه و داره خفه ام می کنه لعنتی. داره چندشم می شه. آخه نگاه هرزه اش رو انداخته روی تنم. خودم رو جمع می کنم و صورتم را می پوشانم اما آن قدر حریصه که از سیاهی نقابم رد می شود. صورتم داغ می شود، پوستم می سوزد و تاول می زند. چنگ می زنم و تاول ها را می درم. همه چیز در صدمی ثانیه است و اشک و خون و درد در وجودم با هم یکی می شود. ضجه می زنم به خودم می پیچم. صدای قهقهه اش می پیچد در سرم و باز .........ضجه می زنم و می پیچم : یکی نیست این کثافت را پاک کند.
می پیچه تو سرم: قییییییژ . باز اعصابم. این بار می سوزم از درون و بیرون اما خودم را جمع نمی کنم. با اشک و خون و درد فریادی از ته وجود می کشم و نفرتم را می پاشم روی صدای قهقهه و بوی گند نفسش و می ایستم و نظاره می کنم به خود غلطیدنش را.
پ . ن: بدم می آد از صدای موتور ونگاه مزاحم سوارش. از زمانی که موتور سواری با صدای نخراشیده اش کودکی ام را گرفت، شاید هم از زمانی که آن صدای مزاحم در کوچه پشت مدرسه ترساند تا امروز که با نگاه مزاحمش ارامشم را به هم می زند

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 12:12 AM

|

Wednesday, August 29, 2007

انتظار خبری نیست مرا

انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آن جا که بود گوشه چشمی با کس
برو آن جا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
نمی دونم امشب چه مرگمه. حالم اصلا خوب نیست دلم می خواد بنشینم و دل سیر گریه کنم. اتفاق تازه ای هم نیافتاده تازه امروز خیلی هم روز خوبی بوده اما من دلم گرفته. این چند روز گذشته درگیر برنامه های سیزدهمین جشنواره بین المللی تئاتر آیینی سنتی بودم و حرف های زیادی برای نوشتن اما وقت نداشتم. امشب هم اختتامیه اش توی باغ هنرهای ایرانی بود. برنامه جالبی بود اما حتی دلم نمی خواد راجع به اون بنویسم. حس بدی دارم. نمی دونم . می گن بعد از هر خوشی غم می آید شاید. امروز روز خوبی بود. شایدم ....... هر چی هست که خیلی دلم تنگه باز سیل اشک و مثل همیشه قاصدک اخوان ثالث و صدای شجریان.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 12:52 AM

|

Monday, August 20, 2007

کاشی ده



شما به این دادگاه احضار شدید تا شهادت بدهید. احضار شدید تا به گناه بزرگتان اعتراف کنید. یادتون باشه از این لحظه هر حرفی که بزنید بر علیه شما در دادگاه صالحه ای که برگزار می شود استفاده خواهد شد.
... شما گفتید من شاهدم. من هیچ گناهی نکردم. به چی باید اعتراف کنم
.. شما متهمید به خیانت. یک خیانت به او و دوستانش. این را قبول نمی کنید؟
... من خیانت نکردم. نه این انصاف نیست. من هیچ خیانتی نکردم. فقط ... نه من خیانت نکردم. من فقط شاهد بودم
.. تعریف کنید
... از کجا باید بگویم؟
.. از همان اول
... از کجای این قصه باید بگم
.. از او بگویید. از کجا او را شناختید
... او ... او آقای و سرور ما بود. با آن قد بلند و شانه های محکم. نمی دانم چند سال پیش بود شاید یک قرن شاید هم بیشتر .... او از جنس دیگران نبود. بزرگ بود و از اهالی فردا. یادم هست چند سالی نبود. اهالی خانه انتظارش را می کشیدند. یک روز خفه پاییزی از همان روزهایی که همش صدای تیر و تبر می آمد. برگشت. هرچند مثل قدیم نبود. اما قدم هاش می گفت خودشه. اومد و خلوت و سکوت را از همه جا پروند. آخه تنها نبود. کم کم صدای قدم های او با قدم های دیگری همراه شد. صبح ها با صدای آرام قدم زدنش خواب را دور می کرد. شب ها هم که تا زمانی که صدای مرغ حق می آمد اون ها او و آن آدم های آشناش بودند و صدای بلندشان.
.. از اون آدم های آشنا بگو. از کی آمدند؟
... درست یادم نیست. اما از آن روزی که آمدند و صدایشان پیچید که می گفتند می خواهیم برویم و آن جایی که پسر اون مردی که طاعون خواب را به شهر آورد بنشینند ؛ از همان روز که یک نام مشترک بود که آن ها را با او پیوند می داد. یادم هست میانشان یک جوان پر شر و شور بود همان بود که دیگران و او را مجبور می کرد تا تند تر حرکت کنند. بقیه آرام تر بودند. البته همیشه نه وقتی که از آن چیزی که باعث جنگ بود حرف می زدند آرامش نداشتند. همه شبیه آن جوان جوشی می شدند.
.. دیگه چی از اون روزها یادت می آد؟
... یادم هست از خیلی چیزها. از آن روزهایی بی خبری چند روزه از او از آن شب های پر شر و شور. از روزهایی که انتظار قدم هایش را می کشیدیم. آخه او همان جایی که کار می کرد می خوابید . از آن روزهایی که آن ها کاری بزرگ کردند. از آن روز که پیک نامه ای آورد. یادم هست همسایه و همراهش با آن نگاه معصوم آن پیک را گرفت و لرزید.
.. چی بود؟
... خوب اون رئیس شده بود. اما همه می دانستند که او اهل مصالحه نیست. یادم هست همان موقع یک چند وقتی نیامد. بعد خیلی خسته می آمد. سرش خیلی شلوغ شده بود.کار بزرگ او و یارانش مثل بمب صدا کرده بود. خیلی ها دوست نداشتن. برای همین سنگ می انداختند سر راه قدم هاش.
.. منظورت را واضح بگو.
... هر روز خسته می شد. هر روز یا قشقرق جدید. یک روز آن جوان پر شور که تازه سروبالین دار شده بود را تیر زدند. یک روز دیگه شهر را پر از این خبر کردند که پسر آن مردی که طاعون را آورد یک رئیس تازه آورده. چه روز بدی بود. صدای مردم خواب شهر را آشفت در آن گرمای تموز و او رئیس ماند نه به حکم آن همسایه تاجدار که به خواست مردم. اما مگه راحتش گذاشتند.
.. از آن روز بگو
... از آن روز یا روزها؟ مدتی بود که کمتر می رفت و همش در آن جا میان کتاب هایش مانده بود. به نظر خسته بود. سر و بالینش مثل همیشه نگران بود. تا آن که آن روزهای شلوغ آمدند. از آن روزهایی که همسایه رفت و همه چشم ها به او خیره شد. اما هوای گرم نیمه تموز آبستن حادثه بود. دلشوره داشتم. مثل او و سرو بالینش. مثل همراهانش. آن آقای متینی که دائما می گفت باید فکری به حال این آتش زیر خاکستر بکنیم. آن جوان که حالا از زخم هایی که داشت مانند پیرمردها شده بود مخالف بود. صحبت از آتش می کرد و خیزش. خیابان های شهر آبستن حوادث مهمی بود. آن شبی که آن مرد با آن زخم کهنه روی گونه با یک برگه کاغذ آمد و به دستور او دست هایش را بستند تا آن روز تلخ. همان روزی که آن مرد بیگانه آمد . صدایش پیچید:« نهضت ملى ايران تصميم دارد كه در قدرت باقى بماند و تا آخرين نفر اگر هم تانك هاى انگليس و آمريكا از روى نعش شان بگذرد مقاومت نمايند.»اما باور ساده ای مي گفت اين بار با نوبه هاي ديگر تفاوت مي كرد. همسر و بالین آرام مثل باد از اتاقي به اتاق ديگر مي رفت صداي بوق و كرناي اوباش مي آمد. یارانش چقدر از او خواستند که برود. حتی آن جوان. یک طوفان در راه بود. ....از این جا به بعد را یادمه.
.. تعریف کن
... هنوز بعد از این همه سال تنم می لرزه. آن شب همه باز یکی یکی آمدند. صدای تبر و تیر در هم پیچیده بود. صدای قهقه مستانه ای در دور دست. یاران می گفتند باید رفت. شاید به من اعتماد نداشتند. به اندازه آن ها محکم نبودم. شب که شد تازه همه چیز شروع شد.
.. خیانت تو هم همان جا بود نه
... نه خیانت نبود. نمی توانستم مقاومت کنم. جای من باشید. آن آدم ها ذره ای احساس نداشتند. از روی باغچه ها می گذشتند از من که راحت تر می شد. آن آتش همان که ماشینش را سوزاند من را به زانو در آورد یا غربت تلخش وقتی در میان یارانش رفت و جوری که من شنیدم گفت:« بايد رفت تا فردا سكوت كرد. فردا پاسخ اين روزها را خواهيم داد. فردا درباره ما و آن چه ما كرديم قضاوت مي كند. تنها جرم من ملي كردن نفت بود. جرم من عشق به وطنم بود. وطني كه هنوز حاضرم به پايايش جان دهم.» چقدر باوقار قدم می زد و رفت. خسته رفت و پیر رفت. انگار هزارساله بود.
.. اما تو به او خیانت کردی
... نه خیانت نکردم
.. چرا تو به او قول داده بودی از تا آخرین نفس حفاظت کنی.
... آره اما چه طور می تونستم زمانی که زیر ضربه های آن ها بودم مقاومت کنم. آن یکباره هجوم آورند و مقاومت من شکست. شما هم بودید نمی تونستید دوام بیاورید. منکه از آهن نیستم از چوبم.تو همه این سال ها همش به این فکر کردم من بودم که کمر او را شکستم یا آن ها من تنها در کاشی ده خیابان کاخ بود.
پ .ن با چند ساعت و یک روز تاخیر این مطلب را برای پنچاه و چهارمین سال و به یاد کاشی ده خیابان کاخ نوشتم

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 1:37 AM

|

Sunday, August 19, 2007

برای کیان گیسو


امروز خیلی خوشحالم برای این که کیان سید آبادی پسر گیسو یکی از بهترین دوستام به دنیا آمد. طی چند روز گذشته دو تا از بهترین دوستان من صاحب فرزند شدند. اولی شادی قدیریان دوست عزیز و هنرمندم و همسرش پیمان هوشمند زاده که لیلا دختر گلشون به دنیا آمد و بعد هم گیسو و آقای سید آبادی امروز پسرشون پا به دنیا گذاشت. از امروز من خاله دو تا کیان هستم یکی کیان پسر خواهر بزرگترم مرجان و دومی همین کیان کوچولوی گیسو است و من همین یک ساعت پیش دیدمش. خیلی از به دنیا آمدن این پسر کوچولو هیجان زده هستم. برای گیسو عزیزم که دوست روزهای خوشی و ناخوشی و تکیه گاه خوبی برای همیشه و آقای سید آبادی همسرش و غزاله دخترشون خیلی خوشحالم که با آمدن این پسر کوچولو جمع خانواده کوچیکشون رنگ تازه ای گرفته است. امیدوارم قدمش برای پدر و مادرش که هر دو از بهترین آدم هایی هستند که من می شناسم و بهترین و نزدیکترین دوستانم مبارک باشه و خوش قدم.
این هم نوشته مادر منتظره قبل از رفتن به بیمارستان

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 5:35 PM

|

Saturday, August 18, 2007

فصل پایانی


سلسله بحث های فحشای مقدس با توضیحاتی درباره تعاریفی که در مورد ازدواج موقت به پایان می رسد. البته من در مدتی که به طور اختصاصی در مورد این بحث مطالعه می کردم در مورد موارد مشابه ازدواج موقت در میان ادیانی مانند دین مسیح و دین یهود نکته ای را پیدا نکردم. این به این معنی نیست که مطلبی نبوده ضعف مطالعات و منابعی است که در دست داشتم که مزید بر کمبود فرصت هایی است که برای مطالعه داشتم. در قسمت پایانی این مجموعه چنان که در یکی از بخش های آن گفتم می خواهم منابعی که برای نوشتن این سلسله بحث استفاده کردم را معرفی کنم. البته پیش از این که اسامی این منابع را بیاورم به یک توضیح را ضروری می دانم. در جواب دوستی که در پیام خود مسئله ازدواج استقراضی و ازدواج با محارم را در ایران باستان رد کرده بودند باید بگویم که ضمن این که از اسنادی که شما در این مورد ارائه می دهید استقبال می کنم باید این نکته را بگویم که به عنوان کسی که در رشته تاریخ تحصیل کرده ام باید بگویم تا زمانی که از مستند بودن یک مطلب مطمئن شوم محال است آن را عنوان کنم. موضوعاتی که من به آن ها اشاره کردم دقیقا مبتنی بر منابع بی غرض و بعضا مستند بر منابع مستند تاریخی بود. آیا شما صحت نقل قول هردودت در مورد ازدواج کمبوجیه با آتوسا دختر کوروش و خواهرش را شک می کنید؟ در مورد مسائلی که در کتیبه های دوره هخامنشی در مورد ازدواج همسر کمبوجیه و دختر کوروش با خشایارشا تاکید شده را رد می کنید؟
اما منابع بخش های مختلف این تحقیق:
قرآن کریم
تفسیر نمونه جلد سوم
نظام حقوق زن در اسلام مرتضی مطهری
تاریخ هردودت ترجمه ع وحید مازندرانی
کوروش نامه گزنفون
مشرق زمین گهواره تمدن و یونان باستان دو جلد نخست تاریخ تمدن ویل دورانت
ایران از اسلام تا اسلام گیرشمن ترجمه دکتر محمد معین
تاریخ جهانی ش. دولان دلن ترجمه احمد بهمنش
اساطیر هند ورونیکا ایونس ترجمه باجلان فرخی
اساطیر چین آنتونی کریستی ترجمه باجلان فرخی
شناخت اساطیر ایران جان هیلینز ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی
مقام زن در ایران باستان موبد اردشیر آذر گشنسب
حیات اجتماعی زن در تاریخ ایران
آیین ها و نمادهای آشناسازی؛ رازهای زادن و دوباره زادن میرچاالیاده ترجمه نصرالله زنگویی
از اسطوره تا تاریخ مهرداد بهار
امپراطوری هخامنشی پیربریان ترجمه ناهید فروعان
اوستا نگارش جلیل دوستخواه
پارتیان مالکوم کالج ترجمه مسعود رجب نیا
تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا
زن در تاریخ ع نوابخش
زن در حقوق ساسانی کریستیان بارتلمه ترجمه ناصرالدین صاحب زمانی
ترجمه ماتیکان هزار دادستان موبد شهرزادی
وندیداد محمد علی حسنی
شایست و ناشایست
یسناها ابراهیم پورداود
زن تاریخ بنفشه حجازی
زناشویی در ایران باستان هدایت الله علوی
سیمای زن در فرهنگ ایران جلال ستاری

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 11:18 PM

|

فحشای مقدس بخش نهایی


ازدواج از دیدگاه اسلام، مانند سایر ادیان و مسلک ها یک قرارداد و پیمان با شرایطی ویژه‌ وبسیار پسندیده و مطلوب است. این موضوع آن چنان در میان مسلمان ریشه دارد که بخشی از آیات قرآن و همچنین فقه شیعه و سنی به این موضوع اختصاص داده شده است که بحث در باره آن خارج از حوصله این بحث است. تنها ذکر این موضوع حائز توضیح است که حكم ازدواج موقت از ديدگاه فقهي ميان فقهاي شيعه و سني متفاوت است. فقهاي شيعه آن را جزو ضروريات فقه مي‌دانند - و فقيهي آن را انكار نمي‌كند - ‌بلكه امري مستحبي و مورد تاكيد مي‌دانند. در برابر این اكثريت قريب به اتفاق علماي اهل سنت با ازدواج موقت مخالفند و معتقدند اين حكم در اواخر عمر پيامبراكرم(ص) منتفي شده است. حتي تعابير شديدي را در اين‌باره در مقابل، به شيعه نسبت مي‌دهند و مي‌گويند ازدواج موقت به نوعي تجويز زناست. شيعه اما اين حكم را تشريع شده در زمان پيامبر‌(ص) مي‌داند و معتقد به انتفاي آن نيست. اهل شيعه انتفاي اين حكم را از سوي خليفه دوم مي‌دانند كه اهل سنت هم به آن قائلند. عمر بن خطاب خليفه دوم دو متعه را حرام كرده، يكي تمتع در حج و ديگري متعه در نكاح. اما روايات معتبره‌اي از ائمه ‌شيعه موجود است كه بر ازدواج موقت تاكيد دارد و بعضا آن را ثواب دانسته‌اند، به‌گونه‌اي كه شيعه ترديدي در آن ندارد. ازدواج موقت از نظر فقه شيعه داراي ضوابط و شرايطي است. نفقه كه در ازدواج دائم از واجبات است در ازدواج موقت به عهده مرد قرار نمي‌گيرد؛ حتي اگر مدت آن طولاني باشد و چگونگي و كيفيت پرداخت نفقه مبتني بر توافق طرفين است. البته در نفقه اولاد، تفاوتي ميان ازدواج موقت و دايم نيست، چراكه فرزند، متعلق به پدر است و پدر موظف به تامين اوست.
یکی از موضوعاتی که در تعبیر شیعه حائز اهمیت است موضوع ازدواج موقت و نشانه های آن با ادامه بحث فحشای مقدس است. در بخش های نخست این سلسله بحث به این اشاره شد که ازدواج دائمی علاوه بر تفاوت هایی که در تمدن ها و ادیان مختلفی وجود دارد در گذر تاریخ یک شکل به خود گرفت. پیمانی که میان یک مرد و یک زن بسته می شد و که هر رابطه ای خارج از این پیمان میان هر کدان با مرد یا زن دیگری روی می داد به عنوان زنا پیمان شکنی بود. در کنار این پیمان دائمی یک نوع دیگری از ازدواج در میان تمدن ها رواج یافت که شکل پیمانی آن مانند ازدواج تابع شرایط سخت وفاداری نداشت. اما شکل فحشایی که به معنای بی بند و باری بود نیز نداشت. این گونه ازدواج که در بیشتر آن ها در پناه دین و باورهای مذهبی شکل می گرفت در تاریخ «فحشای مقدس» می گفتند . این گونه ازدواج که در آغاز به عنوان خشنودی خدایان و جلوگیری از فساد اخلاقی بود؛ در هر جامعه متفاوت بود. این درست تعریفی است که تفاسیر مختلف در تفیسر این آیاتی از سوره نسا آورده اند:« و المحصنات من النساء الا ما ملکت ايمانکم کتاب الله عليکم و احل لکم ما وراء ذلکم ان تبتغوا باموالکم محصنين غير مسافحين فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة و لا جناح عليکم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة ان الله کان عليما حکيما»
نکاح زنان محصنه (شوهر دار) بر شما حرام شد، مگر آن زنان که (در جنگ‌های با کفار به حکم خدا) متصرف و مالک شده‌ايد. بر شماست که پيرو کتاب خدا باشيد (با زن‌هائی که به حرمت ياد شد، نکاح مکنيد) و هر زنی غير از آنکه ذکر شد، حلال است که به مال خود به طريق زناشوئی بگيريد، نه آنکه زنا کنيد. پس چنانکه شما از آنها بهره‌مند شويد، آن مهر معين که مزد آنهاست به آنان بپردازيد و باکی نيست بر شما که بعد از تعيين مهر هم به چيزی با هم تراضی کنيد. (و بدانيد که) البته خدا دانا و به حقايق امور آگاه است. (سوره‌ی نساء – آيه‌ی 24)
همچنین در آیه 25 همین سوره آمده است:« و من لم يستطع منکم طولا ان ينکح المحصنات المومنات فمن ما ملکت ايمانکم من فتياتکم المومنات و الله اعلم بايمانکم بعضکم من بعض فانکحوهن باذن اهلهن و اتوهن اجورهن بالمعروف محصنات غير مسافحات و لا متخذات اخدان فاذا احصن فان اتين بفاحشه فعليهن نصف ما علی المحصنات من العذاب ذلک لمن خشی العنت منکم و ان تصبر و اخير لکم و الله غفور رحيم»
هر که را وسعت و توانايی آن نباشد که زنان پارسای با ايمان (و آزاد) گيرد، پس کنيزان مومنه که مالک آن شديد به زنی اختيار کنيد، خدا آگاه‌تر است به مراتب ايمان شما که شما اهل ايمان همه و در رتبه يکسانيد. پس با کنيزکان مومنه با اذن مالکش (بی هيچ کبر و نخوت) ازدواج کنيد و مهر آنها را بدان‌چه معين شده بدهيد؛ کنيزکانی که عفيف باشند، نه زنا کار و نه رفيق و دوست‌دار و پس چون شوهر کردند، چنانچه عمل زشتی از آنها سر زند، بر آنها نصف عذاب زنان پارسای آزاد است. اين حکم (کنيز را به زنی گرفتن) درباره‌ی کسی است که بترسد مبادا به رنج افتد (يعنی به زحمت عزوبت يا گناه زنا کاری افتد) و اگر صبر کنيد (تا وسعت يافته و زنی آزاد بگيريد) برای (نظم خانه و تربيت فرزند) شما بهتر است و خدا بخشنده و مهربان است. (سوره‌ی نساء – آيه‌ی 25)
نویسندگان تفسیر نمونه که یکی از مهمترین تفاسیر شیعی است درشرح این دو آیه با تاکید بر این که خداوند در این آیات بر آزاد بودن ازدواج موقت اشاره می کند؛ آن را یکی از اصول اسلامی می داند که برخلاف نظر اهل سنت در زمان وفات پیامبر نسخ نشده است. در جلد سوم تفسیر نمونه صفحه 341 در شرح این آیات آمده است :« این یک قانون کلی است که اگر به غرائز طبیعی انسان به صورت صحیحی پاسخی داده نشود برای اشباع آن ها متوجه راه های انحرافی خواهد شد. این یک حقیقت آشکار است که نمی توان جلوی غرائز طبیعی را گرفت. این موضوع قابل انکار نیست که غریزه جنسی یکی از مهمترین و نیرومندترین احساس های آدمی است. اکنون این سئوال پیش می آید که در بسیاری از شرایط و محیط ها افراد فراوانی هستند که در شرایطی قرار دارند که قادر به ازدواج دائم نیستند یا افراد متاهل در مسافرت های طولانی که با عدم ارضای غریزه جنسی خود رو به رو هستند. آیا باید این غرائز را سرکوب کرد. یا این که آن ها را در مقابل بی بند و باری های جنسی گذاشت. در این زمان است که راه سوم توسط فقهای شیعه پیشنهاد شده است که به تعبیر آن ها نه مشکلات ازدواج دائم را دارد نه باعث فساد می شود. »
مسئله حائز اهمیت در این مفهومی که تفسیر نمونه به آن پرداخته است موضوع تفاوت میان ازدواج موقت با فحشا است. درست چیزی که بسیاری در مقوله فحشای مقدس به آن اشاره کرده بودند: «درست است که در مسئله فحشا و متعه هر دوی این ها در برابر پرداختن مبلغی تن خود را عرضه می کنند . به تعبیر کسانی که به این اشکال می گیرند این نوع ازدواج پوششی برای چهره فحشا است. »پاسخی که این فقها به این موضوع داده اند این است که ازدواج موقت در واقع برای جلوگیری از فساد است و حتی برخی از فقها آن را به نوعی عمل به واجبات دینی می دانند. این فقها می گویند در ازدواج موقت تنها با گفتن دو جمله تمام نمی شود. بلکه مقرراتی دارد که همانند ازدواج دائم دارد. یعنی چنانچه زنی با ازدواج موقت انجام دهد. به عقیده مدافعان ازدواج موقت:«در ازدواج موقت ، صیغه ی عقد بین زن و مرد خوانده می شود ، که نشاندهنده تسلیم بودن آنها در برابر خداوند است ، اما در زنا عشوه گری و چشم چرانی مقدمه کار است. ازدواج موقت در بعضی از موارد ، زمینه ازدواج دائم می شود ، اما یک مرد هیچ گاه حاضر نیست با زنی که زنا کرده است ، پیمان وفاداری ببندد و بر عکس. کسی که ازدواج موقت می کند ، هم ثواب می کند و هم خود را از گناه نجات می دهد ، اما کسی که زنا می کند ، زشتی گناه از چشم او می افتد و نفس او برای پذیرش گناهان دیگر نیز آماده می شود .»

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 11:14 PM

|

Friday, August 17, 2007

فحشای مقدس

در ایران باستان زن دارای مقام بالایی بود. در اوستا نام زن و مرد در یک جا آمده است و در میان امشاسپندان و موکلان اهورا مزدا تعداد امشاسپندان مرد و زن برابر بود. در اوستا نام زن برابر با مردان آورده شده است. مهمترین منبعی که از فقه دوران باستان وجود دارد کتاب ماتیکان هزار دادستان از دورات ساسانی و اوستا است. کوروش بخشی از خون پادشاهی خود را از سوی ماندانا مادر خود که دختر آستیاگ برده بود. در تورات در بخشی که به کتاب استر مشهور است از خشایارشا و همسر یهودی وی استر نام برده شده است. در میان پادشاهان ایران همای، آذرمیدخت و پوران دخت که به پادشاهی رسیده اند.
اگرچه جامعه ایران به ویژه در دوران ساسانیان مرد سالار بود و زنان از حق معامله و عقد قرار داد محروم بودند اما در تغییراتی که در قوانین به ویژه ماتیکان هزار دادستان داده شد زن در عقد قرار داد اختیار پیدا کرد. از مواد یا نسک های مختلف ماتیکان هزار دادستان که مجموعه قوانین دوره ساسانی بود داتیک نسک، نیکاتوم نسک، هوسپارم نسک اصول مهمی را برای حقوق مالکیت زنان وجود دارد. اگر شوهری می خواست زن خود را به اتهام نافرمانی شایستگی طرد کند زن می توانست از وی دعوی کند. در الواح تخت جمشید زنان در کنار مردان حضور داشتند. در سال 1310 تعداد زیادی لوح کوچک در خزانه تخت جمشید توسط ارنست هرتسفلد پیدا شد. این الواح در مورد مسائل اقتصادی بود. در میان آن ها الواحی بود که قرار داشت که حق شیر زنان و دستمزدشان را به تفصیل نوشته شده بود. یکی از این الواح پرداخت مالیاتی زنی بود بازرگان به نام توتو.
رئیس خانواده یا مرد مراقب اجاق (دودمان) خانواده بود. اولین و آرزوی هر مردی داشتن همسری بود که که از او فرزندی برومند به وجود آورد. شخص بدون اولاد نمی توانست از روی پل چینوت نمی توانست بگذرد. به همین دلیل هر مردی باید به پسری را به فرزندی قبول کند. این اهمیت وجود ازدواج را نشان می دهد. در یشت ها آمده است که ارت باشکوه است که زنان نطفه پاک در بر می گیرند. بر پدر بود که زمانی که دختری به سن بلوغ می رسید شوهر مناسبی برای او انتخاب می کرد. سن بلوغ دختران در ایران باستان چهارده سال و سه ماه یا به نوشته دیگر پانزده سال کامل از زمان انعقاد نطفه وی در رحم مادرش بود.
یکی از مسائل مهم در زناشویی در عصر باستان به ویژه در دوره هخامنشیان ازدواج با محارم یا خیتوگ داس بود. که به معنای ازدواج خودی است. این مفهوم به این معنا بود که ایرانیان چون به فره ایزدی و پاکی خون اعتقاد داشتند با محارم خود ازدواج می کردند. کمبوجیه با خواهران خود آتوسا و رکسانا ازدواج کرده بود.
کوروش سه همسر داشت که دو نفر آن ها کاساندان نام داشتند و یکی دیگر آمی تیس. داریوش چندین زن داشت که مشهورترین آن ها آتوسا دختر کوروش و فدیمه دختر اتانس یکی از یاران هفت گانه اش بود که هویت گئومت مغ را کشف کرد.
در دوره هخامنشی از آن جا که زن فقط در کنار مرد و به عنوان همسر و مادر معنا و مفهوم داشته و نداشتن شوهر نهایتا با بی فرزندی و بی باری و عقیم بودن همراه بوده است. زن باید شوهری مناسب خود می یافت. زن و شوهر باید پیش از ازدواج یکدیگر را می پسندیدند. در یسنای 53 قطعه سوم از ازدواج پورچیستا دختر زردشت می گوید: پدر عروس می گوید: اینک تو ای پورچیست تو ای جوان ترین دختر زردشت .... اکنون برو و با خودت مشورت کن آن گاه با اندیشه نیک مقدس ترین کردار پارسا را به جای آر.
اشکانیان اگرچه از اقوام آریایی بودند اما با توجه به این که جانشین سلوکیان بودند تا حدودی تحت تاثیر یونان قرار داشتند. پرستش ایزدبانوی نام آور ایران در این دوره دارای ارج و مقام زیادی بود و پرستشگاه های زیادی داشت. در این دوره مردان مجاز بودند یک زن رسمی و تعدادی کنیز داشته باشند. این کنیزان زنان موقت مرد بودند که وظیفه هم خوابی با مرد را داشتند.
ازدواج موقت
در منابع ایرانی از دوران هخامنشی به بعد از پنج نوع ازدواج یا زن نام برده شده است.
پتخشاه زن یا پادشاه زن: این زن همسر قانونی مرد بود. نخستین مرد که غالبا دوشیزه ای به سن بلوغ رسیده بود و برای نخستین بار با مردی ازدواج می کرد. شاه زن یا پتخشاه زن یا کذک بانو یا همان کدبانو از تمام مزایای زناشویی بهره مند بودند و امور خانه و خانواده را در اختیار خود قرار داده است.
یوکان زن یا ایوک زن: وقتی پدر یا برادر دختری که دارای فرزند پسر نبود با این شرط به ازدواج مردی در می آمد که نخستین پسر آن وارث خانواده مادری خود باشد. چنین زنی از پدر یا برادر خود سهم یک پسر ارث می برد و نام خانوادگی خود را به پسرش می داد. این زن زمانی که فرزندش 15 ساله می شد بار دیگر به ازدواج همسر خود در می آمد.
ستر زن : این نوع ازدواج شباهت زیادی به ایوک زن داشت. با این تفاوت که از آن روی که هر مرد آریایی باید دارای وارث پسر بود زمانی که پسر جوانی بدون ازدواج از دنیا می رفت، خانواده اش جهیزیه دختری را می دادند و وی را به عقد پسر متوفی در می آوردند. بعد از ازدواج این زن با مرد دیگر فرزندشان وارث مرد درگذشته می شد. در مواردی گزارش شده است که این ستر زن خواهر متوفی بوده است.
خودسر زن: یکی دیگر از گونه های ازدواج خودرای زن یا خودسرزن بود. زمانی که دختری بدون رضایت پدر و مادر یا قیم خود با مردی ازدواج می کرد خود رای زن بود و از ارث خانوادگی محروم می شد. چنین زنی در برخی از موارد تا زمانی که پسری به دنیا نمی آورد یا رضایت خانواده خود را نمی توانست پتخشاه زن باشد.
چکر زن یا چکر بانو. زنی بود که پس از درگذشت همسرش به ازدواج مردی دیگر در می آمد. این زن باید زیر دست پتخشاه زن فرمان می برد و خود فرزندانش در صورتی که کذک بانو صاحب فرزند بود محروم بودند.
در نامه تنسر که فقه ساسانی را توضیح داده است گونه دیگری از ازدواج آمده است که ابوریحان بیرونی از آن به عنوان ابدال نام برده می شد. اگر مردی بی پسر می مرد همسرش را به ازدواج یکی از نزدیکانش مرد در می آمد تا صاحب پسر شود. در صورت نداشتن زن دختر وی چنین وظیفه ای را داشت. اما در کنار این گونه ازدواج های رسمی و دائم گونه هایی از ازدواج موقت به چشم می خورد. این ازدواج ها ازدواج های استقراضی نامیده می شد.
گونه های ازدواج استقراضی در کنار گونه های مختلف ازدواج در ایران باستان نوعی ازدواج مرسوم بود که به عنوان ازدواج استقراضی نام برده می شد. در این نوع ازدواج شوهر حق دارد که زن اصلی خود را به مرد دیگری به جهت پرستاری و قرض دهد. در این مورد ازدواج رضایت زن مهم نبود. شوهر قرضی موظف بود. تا از این زن محافظت کرده و امرار معاش او را تامین کند. کودکانی که از این ازدواج قرضی به دنیا می آمدند متعلق به همسر اصلی زن است و به پدر خود تعلق نمی گیرند.
به موجب قوانین دوران باستان هرگاه مردی به سفر یا جنگ می رفت و غیبتش به طول می انجامید و کسی از او خبری نداشت زن می توانست ازدواج کند. در صورتی که مرد باز می گشت او بار دیگر با شوهر اول خود زندگی می کرد. در صورتی که از مرد دوم باردار بود می ماند تا فرزندش به دنیا بیاید. در مورد تعدد زوجات در دوره باستان دلیل قانعی جز تعدد زوجات شاهان نیست.
پ .ن :یک ماهی از آخرین مطلب فحشای مقدس می گذشت و در این مدت به خاطر مشکلات کاری این بحث را ادامه ندادم. اما امروز فرصت شد تا آخرین بخش این مطلب که درباره ازدواج موقت در ایران از گذشته تا امروز بود را بنویسم. این مطلب در دو قسمت تکمیل می شود که یکی در مورد ازدواج در ایران باستان است و بخش دوم در مورد بحث صیغه در دوره بعد از اسلام به ویژه در آیین شیعه پایان می گیرد.


Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 11:44 PM

|

Wednesday, August 15, 2007

من از اون آسمون آبی می خوام

posted by farzane Ebrahimzade at 11:43 PM

|

Monday, August 13, 2007

عاشقت خواهم كرد



تو را عاقبت
عاشق مي‌كنم
روزي كه دير نيست از امروز
من تو را عاشق خودم خواهم كرد
آن روز
سيبي از
تمام سيب هاي دختران حوا به تو
خواهم داد
تا طعم واقعي زن
را حس كني
روزي كه فرداي نزديك
امروز است
من تو را عاشق خودم خودم خواهم كرد
و
دوباره عاشقت خواهم شد
آن روز
تو را در مقابل خودم مي نشانم
و از پس جاده‌هايي
كه به تو مي رسد
شيدايي نگاهت را
خواهم دزديد
روزي عاشقت مي‌كنم
روزي كه باز تو را در آن
كوچه هاي خيابان انقلاب ببينم
تنها با طعنه
يك شعر تو را از خودت خواهم خريد و
به خودم خواهم بخشيد
روزي عاشقت خواهم كرد
روزي كه تو دستم را
گرم بگيري و
من بكارت عاشقانه هايم را در آن
صندلي كهنه و قديمي
فروغ در كافه نادري

در آن خلوت هدايت
به پاي تو مي ريزيم
و تو آن را در فنجاني قهوه ذره ذره
خواهي خورد و
من برايت فال مي‌گيرم
و به تو خواهم گفت
روزي كه دير نيست از امروز
من تو را عاشق خودم خواهم كرد
22 امرداد 86 خورشيدي
پ . ن :
اين جا يك عاشقانه ديگر متولد شده است. براي پروانه و همه عاشقانه هايش .

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 4:46 PM

|

Sunday, August 12, 2007

ويران ترم بخواه


ويران مي خواستي من را ،
ويران شدم
ويراني ام را ببين.
اين جا اين منم ويران تر از هميشه.
و تو را براي تدفين بازمانده وجودم كم دارم
عريان مي خواستي ام
عريان تر از هميشه
هيچ گاه اين گونه
بي پروا خودم را
در مقابل تو و دنيا نديده بودم
رسوا مي‌خواستي ام
رسواي عالم
حالا در هر كوچه و برزن نام تو را
صدا مي زنم و
رسواتر از هميشه سنگسار مي شوم
ويران مي خواستي من را
ويران شدم
مي‌خواهم برگردي و
من را
در عرياني و ويراني و رسوايي
در آغوش بكشي
تا گم شدن در خود را
با تو تمرين كنم
21 امرداد 86 خورشيدي

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 10:40 AM

|

Thursday, August 09, 2007

یک روز برای من


بچه که بودم همیشه در کنار عشقی که به تاریخ و ادبیات داشتم یک حس غریب برای خبرنگار شدن داشتم. مثل خیلی از دوستام توی روزنامه دیواری کار می کردم. این حس حتی زمانی که داشتم انتخاب رشته می کردم با من بود. برای همین انتخاب سومم ارتباطات بود و همیشه چه دور بودم از رسیدن به این آرزو. برای همین شش سال پیش درست در روز 16 آذر 1380 زمانی که مطلب سه قطره خون که شرحی بر حکایت شهادت سه آذر اهورایی دانشگده فنی دانشگاه تهران توی صفحه سیاوش نوروز چاپ شد؛ فکر نمی کردم یک روز به جای این که کار پژوهشی تاریخ را ادامه بدم، بیافتم توی کار خبر. حتی اون روز که گزارش سه بخشی دارلفنون مدرسه ای به وسعت فرهنگ توی تاریخ 26 اردیبهشت سال 81 در روزنامه ایران چاپ شد، باور نمی کردم به جای کتابخونه باید توی جایی به نام تحریریه کار کنم. حالا پنج ساله درست پنج سال که با همه خوبی ها و بدی ها، با همه ترس ها و امیدهایش، با همه لحظات شاد و دردناکش اسمی رو با خودم یدک می کشم به نام خبرنگار. هرچند بعد از این سال ها هنوز مطمئن نیستم که خبرنگار هستم یا نه؟ همونطور که علی رغم تلاش زیادی که کردم نمی دونم تونستم به مفهوم واقعی این کلمه باشم یا نه؟ یا اصلا خبرنگار خوبی باشم. امروز روز خبرنگار بود. می خوام قالب ها را بشکنم. گفتن این که خبرنگارا امنیت شغلی ندارند، یا مرثیه خوانی در گورستانی که نام آشنای روزنامه هایی که یک روز امیدمان بودند و تنها اسمی از آن ها مانده و یادگاری الصاق شده به تاریخ آخرین شماره اشان با شماره کلاسه و ردیف توقیف حرف تازه ای نیست. روزنامه هایی که عمر بعضی از آن ها به یک ماه هم نرسید. در این گورستان یک بازی تمام نشدنی در جریان است. می خوام چشمام رو ببندم و به یاد نیارم که به بیکاری و بی اعتمادی به جایی که هستیم عادت کردیم. عادت کردیم به تلفنی که آب سردی به پیکره تحریریه می ریزد. همان که یک کلمه قرمز دارد: توقیف. از توهین ها و تحقیرهایی که به خبرنگاران می شود، از سایه تفرعن همکارانی که از تو پایین ترند به هزاران دلیل موجه نمی خواهم چیزی بنویسم. دلم می خواد یک امروز خودم نقد کنم. امروز فرصتی شد که به این فکر کنم بهترین خبری که تهیه کردم چه خبریه؟ به این که تلخ ترین خبری که نوشتم کدام خبر بود؟ این که دوست دارم چه خبری را بنویسم و آرزوم چیه؟ این تلنگری بود برای نقد خودم. از این که ببینم چقدر در عرصه ای که انتخاب کردم موثر بودم.
بعد التحریر : امروز چندین بار در معرض چند سئوال قرار گرفتم که بهترین خبری که دادم چه خبری بود، تلخ ترین خبرم ، آرزوی نوشتن چه خبری را دارم و نهایتا آرزوم در کار خبری چیه؟
بهترین خبری که نوشتم خبر پیدا شدن عدل مظفر بعد از 27 سال در کتابخانه مجلس بود. نمی دونم می دونید که لوح عدل مظفر که ماده تاریخ امضای مشهورفرمان مشروطه بود؛70 بر سر در مجلس شورای ملی نصب بود. این لوحه بعد از انقلاب به همراه دو شیر و خورشید سر در مجلس به پایین کشیده شد و 27 سال کسی از آن خبری نداشت. یادم هست که مدت های زیادی به دنبال این لوحه از این و آن سئوال کردم نهایتا به کتابخانه مجلس رسیدم و متوجه شدم این لوحه بعد از پایین کشیده شدن در یک گونی به مخزن کتابخانه رفته است.
اما تلخ ترین خبری که نوشتم گزارش تشیع جنازه خبرنگاراَن سی 130 بود. زمانی که این گزارش را می نوشتم گریه می کردم. تیترش اول این بود: بدرقه کسانی که آفیش مرگ شدند اما بعد عوض شد: وداع آخر در قطعه خبرنگاران
یک بار دیگه روز خبرنگار آمد. روزی که به حرمت شغلی نام گرفته که در عین خوبی چهره بدی هم دارد. می دونم هنوز مهر توقیف چند روزنامه خشک نشده و تبریک گفتن به همکارانی که در کنار روزنامه ای که توش کار می کردند آرزوهایشان را گم کرده اند خیلی سخته . اما باز هم روز خبرنگار به همه کسانی که قلم توتمشان شده است و کسانی که سر و جان برای آزادی گذاشته اند مبارک.
پ . ن : این مطلب به دلیل اتفاق ناگواری که امروز در خانه ما رخ داد کمی با تاخیر نوشته شد.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 12:55 AM

|

Tuesday, August 07, 2007

اي آزادي اي خجسته آزادي


می چرخم داخل ورق های بهم پیوسته تاریخ معاصر ایران . به دنبال چه هستم نمی دانم . دلم شعر می خواد . اما امشب کاری به خیام و حافظ و مولانای بزرگ ندارم. شعرهایی از جنس تاریخ این روزها می خوام. دیوان میرزاده عشقی را برای هزارمین بار ورق نه به دنبال این شعر نیستم که می گوید:
ترقی اندر این کشور محال است
که در این مملکت قحط الرجال است
خرابی از جنوب و از شمال است
بر این موجود آزادی وبال است
نباید پرده بگرفتن ز اسرار
که گردد شرح بدبختی پدیدار
نمی دونم چه مرگم شده که حتی نمی خوام با بهار همراه شوم آن جا که حسرت هایش را قافیه می کند:
کار وطن زار شد افسوس افسوس
جهل ما باعث این کار شد افسوس افسوس
یار ما همبر اغیار شد افسوس افسوس
باز ایران کهن خوار شد افسوس افسوس
بذل جان در ره ناموس وطن چیزی نیست
بی وطن خانه و ملک و سر و تن چیزی نیست
حتی جسارتش را ندارم مثل او به صدای بلند فریاد کنم:
با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطا است
کار ایران با خداست
مذهب شاهنشه ایران ز مذهب ها جداست
کار ایران با خداست
این روزها در این شهر پر هیاهو صدایی نمی آید که از پس آن بخوانم
مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازه تر كن
ز آه شرربار ، اين قفس را
برشكن و زير و زبر كن
بلبل پر بسته زكنج قفس درآ
نغمة آزادي نوع بشر سرا
و ز نفسي عرصة اين خاك توده را
عارف قزوینی کجاست که همکلام با شیدا برای تن خونین سید عبدالحمید های تاریخ معاصر ایران بخواند:
از خون شهیدان وطن لاله دمیده است
از ماتم سرو قدشان سروا خمیده است
نه نمی دانم چرا امشب نشسته ام این جا و روح تمام شاعران مشروطه را با دیوان هایشان احضار کردم تا مگر یکی شون بیان و با تنها یک بیت آرومم کنن و عطشم را فرو بنشانن. مگر بهار که هم صدایش می خوانم:
گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم
و امروز چنان شدم كه بر كاغذ
آزاد نهاد خامه نتوانم
اي آزادي اي خجسته آزادي
از وصل تو روي بر نگردانم
تا آن که مرا به نزد خود خوانی
یا آن که ترا به نزد خود خوانم
اما باز هم فرخی یزدی است که از پس دهان دوخته شده اش در زندان قصر همچنان برایم تکرار می کند:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز
حمله می کند دایم بر بنای آزادی
در محیط طوفان زا ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود ببیند در فنای آزادی
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین
می توان ترا گفتن پیشوای آزادی
فرخی ز جان دل می کند در این محفل
دل نثار استقلال جان فدای آزادی

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 1:42 AM

|

Monday, August 06, 2007

شب روی سنگفرش خیس

و تو بدون ذره ای احساس، بدون این که ترس یا دلشوره ای داشته باشی، خودت را مثل گوسفند قربانی به این جراحی تسلیم می کنی. درست است. چون حالا که در این مه غلیظ شبانه و باران، در دامنه سفال های این خانه قوز کرده ای، قطره قطره خون چکان روی سنگفرش خیس....
شب روی سنگفرش خیس
خوزه آرکادیو بوئیندیای عزیزم سلام. از حالت نمی پرسم تا از حالم نگم. دلم می خواد به جای حالم برات کتاب بخونم. از رادی بزرگوار بخونم. نه شایدم برم اون طرف تر سراغ دیوان نمایش استاد بیضایی اما نه امشب یک بار دیگه ندبه می چسبه. شایدم شهادت خوانی قدمشاد مطرب. هرچند که وقتی خوب نیستی می تونی بری و با شب سیزدهم یا شیش و بش کمی بخندی. اصلا مي رم سراغ هري پاتر يا ارباب حلقه ها شايدم يكي ديگه از كتاب هاي رول دال دلم مي‌خواد برم توي هپروت و به هيچ چيزي فكر نكنم.
می دونی یک نیمه اسد دیگه گذشت و من ماندم و دلشورهایی که از نیمه این روز شروع می شه و تا شب هفدهم ادامه داره. باز قاطی کردم. دیگه حتی نمی تونم خودم رو به دست احساسم بسپارم که آرومم کنه. شده یک جور آلرژی فصلی. مثل وقتی که بهار فصل شکوفه ها می شه و بینی ام شروع می کنه به خاریدن و بعد خارش دست ها و صورت و آب ریزش و سرخی .... این هم از یک دلشوره ساده شروع می شه و بعد دلشوره می شه یک بار سنگین و روی دلت رو پر می کنه و آن وقت تو یک دفعه به خودت می آیی و می بینی نه انگار دنیا روی شونه هاته و نمی تونی تکون بخوری. آره خوزه پنج ساله که این بیماری مزمن نمی ذاره به برج اسد فکر کنم. پارسال یادت نیست این روزها دوباره سگ شده بودم. یادت نیست بهت گفتم ببین به جای این که این قدر از این ماهی های طلایی بسازي یک معجونی به من بده که این چند روز را فراموش کنم. اما این چند روز دلم می خواد تنها باشم. حوصله هیچ کس را حتی خودم ندارم. اين روزها دوستام همه يك صدا از ترس‌ها و هراس‌هايي كه وجود داره مي‌گن. از دلشوره حبس شدن آرزوهاشون. اين روزها سر توي پنجره هر كي مي كني مي بيني دلتنگي از مصلوب شدن تن موجود 101 ساله ايه كه مي شناسيم. من مي بينم اما سكوت كردم. ديگه نمي‌خوام از هيچكي و هيچي بگم. این رو به همه بگو می خوام مثل دکتر مجلسی توی شب روی سنگفرش خیس خیابان سرم رو بذارم روی پنجره و روی سنگفرش خیابان خواب خودم را ببینم.
پ . ن : درسته که این یک نامه به خوزه آرکادیو است اما شرح مستندی از حال الان من است. نمی دونم اما فکر می کنم باز افتادم توی یکی از اون دوره های بداخمی که نه حوصله خودم را دارم نه دیگران. از شما چه پنهان دلم یک کم برای خوزه تنگ شده. برای آزارهایش. اين روزها همه بچه ها همش از مشروطه مي‌گن و نام كساني چون ميرزا ملكم خان، آخوند زاده سيدين سندين است كه تكرار مي شود. نام دوستاني كه در بندند. پاي دفترهاي دوستان پر از تهديدهاي توخالي و تهوع آور است. اما من سرم را توي لاك خودم كردم و ترجیح می دهم چند وقتی که شاید چند ساعت باشه برای آروم کردن خودم به جای ناله خفه بشم و هیچ کس را نبینم و بنشینم نمایشنامه های رادی بزرگوار را بخونم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 1:27 AM

|

Saturday, August 04, 2007

فکر می کنید چند روز دیگه سی دی سنتوری پخش بشه؟

توی دو شب گذشته بعد از مدت ها طلسم تئاتر رفتن و رو شکستم رفتم لبخند باشکوه آقای گیل و عشقه رو دیدم. می خواستم یک مطلب درباره این دو تا تئاتری که دیشب و پریشب دیدم بنویسم اما پس از خواندن نقل قول آقای وزیر در مورد غیر قابل اکران بودن سنتوری هر کاری کردم نتونستم درباره این دو تا اجرا چیزی بنویسم. این مطلب اگر حتی تکذیب شود؛ تکلیف آخرین ساخته داریوش مهرجویی فیلم ساز صاحب نام ایرانی و یکی از بنیانگذاران سینمای مدرن و سازنده آثار درخشانی چون گاو ( که هنوز قابل اکران در سینما است])، آقای هالو، اجاره نشین ها و هامون و ... را تا اطلاع ثانوی روشن کرد:« سنتوری علی رغم صدور مجوز اکران و پخش به دلیل خواست وزیر بر پرده نقره ای نخواهد رفت.» شاید این اولین باری نیست که یک فیلم توقیف می شود، اما تا آن جایی که من به یاد دارم نخستین باری است که وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به طور صریح از توقیف و غیر قابل پخش بودن یک فیلم اظهار نظر می کند. این یعنی این که سنتوری با آن همه جرح و تعدیل مهر و موم می ماند تا تا چند روز دیگر سی دی قاچاقش پخش بشه. این بار اولی نیست که یک فیلم پیش از اکران توقیف می شود مسئله توقیف فیلم های سینمایی یکی از قمارهایی است که تعدادی از سینماگران ایرانی سال هاست با آن بازی می کنند. هنوز یادمان هست که سوسن تسلیمی به دلیل توقیف پشت سر هم فیلم هایی که در ایران بازی کرد ، باشو غریبه کوچک، چریکه تارا، مرگ یزدگرد و شاید وقتی دیگر را در ایران بر اکران ندید. چرا راه دوری برویم مگر بانو مهرجویی نبود که سال ها بعد از ساخته شدن و بعد از تغییر دولت اکران شد. کیارستمی فیلم ساز بزرگی است که همه جهان در کنار نام بزرگانی چون حافظ و سعدی ایران را به نام او می خوانند. سال هاست که از اکران فیلم هایش در سرزمین خودش محروم است. یا جعفر پناهی که سال هاست فیلم می سازد برای توقیف. اما هیچ کدام از این فیلم ها درست سه روز به اکران با دستور مقامات بلند پایه وزارت ارشاد و به دلیل این که برخی از آن خوششان نیامده توقیف نشدند. البته آفساید هم به این دلیل توقیف شد که یکی از نزدیکان سران کشور از آن خوشش نیامده بود. البته کاش وزیر که این قدر صریح نظرشان را به اهالی بهت زده سینما اعلام کردند می گفتند به جز این که با اسم این فیلم که به یک اسم دیگر مجوز ساخت گرفت ؛ موارد تخلف سنتوری چیست؟ البته شخص وزیر با این فیلم ظاهرا از اصل و کل و ابتدا مشکل داشته است. فیلمی که پیش از اکران در جشنواره اعلام شد 160 دقیقه است اما هشتاد دقیقه فیلم گم شده بود. ما نفهمیدیم که مسعود رایگان و رویا تیموریان برای چند صحنه کوچک بازی در نقش دوم این فیلم را قبول کرده بودند؟ مدت هاست دارم صحنه های سنتوری و دیالوگ هایش را مرور می کنم تا ببینم فیلم برتر جشنواره از دید مردم به کدام علت شرعی و عرفی یا سیاسی حتی در جشنواره هم غیر قابل پخش بود؟ یعنی حذف 80 دقیقه از یک فیلم کافی نبوده است و باید تمام آن تعدیل می شد؟ قصد مقایسه نداشتم اما شوخی های رکیک فیلمی که چند وقت پیش مقام پرفروش ترین فیلم سال را از آن خود کرد، قابل سانسور بود یا شرح واقعیتی که در سنتوری گفته می شد؟ شاید هم این یکی از اهداف سینمای ملی ایران است که استادان بزرگ که برگردن سینمای ایران حق بزرگی دارند و هنوز حرفی برای گفتن خانه نشین باشند و جا برای فیلم سازانی که فیلم های نازلی می سازند ...... بگذریم. حالا استاد مهرجویی نیز مانند بزرگان دیگر سینمای ایران باید منتظر باشد تا کی سی دی اورجینال سنتوری که حاصل زحمت او همکارانش است از همان جایی که ما هم نمی دانیم کجاست در دست دستفروشان خیابانی دست به دست بچرخد و به جای این که بر پرده نقره ای دیده شود به سینماهای خانگی برود مثل آفساید، ده، دایره، طلای سرخ، بانو و....
پ .ن : پستم را گذاشته بودم و داشتم وب گردی می کردم که چشمم خورد به یکی دو تا مطلب درباره سینما و مهرجویی و سنتوری.
اولیش مطلبی بود که گیسوی عریزم درباره سنتوری و افشاگری های کیهان گذاشته بود
دومیش نامه محسن مخملباف سال 65 «یعنی مخملباف صددرصد قبل از شب های زاینده رود و نوبت عاشقی و البته سکس و فلسفه » خطاب به سید محمد بهشتی ریاست وقت بنیاد سینمایی فارابی نوشته درباره اجاره نشین ها که اگه اشتباه نکنم امام خمینی (ره) بعدا ازش تعریف کردند و چند وقت پیش در همین دوره کنونی به عنوان بهترین فیلم کمدی سینمای ایران معرفی شد.این توی وبلاگ استاد سربخشیان بود. البته اصلش مثل این که توی روزنامه شرق چاپ شده. در مورد این دومی فقط می تونیم باز با تاریخ بخندیم و از مخملباف این روزها ساکن پاریس بپرسیم هنوز هم حاضری با نارنجک مهرجویی را که به پای این سینمای نیم بسمل مانده بغل بگیری؟

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 1:23 AM

|