کوپه شماره ٧
Sunday, March 12, 2006
وقتی تو را دوست می دارم
بر روی دستان من و دستان تو راههای جهان به هم می رسد
نظم افلاک دگرگون می شود
ماهیها در دریا بسیار می شوند
و یکی ماه در گردش خونم سفر می کند
شکل من نیز دیگر می شود
....... درخت می شوم .... باران می شوم
...... پرتوی سیاه در چشم زن اسپانیایی می شوم
*
وقتی تو را دوست می دارم ، دره ها و کوهها شکل می گیرد
تولد کودکان بسیار می شود
جزایری افسانه ای در چشمانت پدید می آید
و زمینیان ، اخترانی می بینند که از ذهن هیچ کس نگذشته است
...... و روزی فراوان می شود
..... عشق بسیار می شود
...... کتابهای شعر انبوه می شود
...... و ایزد در اتاق مه گون خود فرخنده بخت می شود
*
وقتی تو را دوست می دارم ، هزاران کلمه متمدن می شود
...... زبانی دیگر شکل می گیرد
...... شعر هایی دیگر
...... ملتهایی دیگر
ساعتها تند تند نفس می زنند
..... حروف ِ عطف می آرامند .... و تاء های تأنیث آبستن می شوند
و میان صفحات گندم می رویند
...... و از چشمانت پرندگانی می آیند
و خبرهایی عسلی می آورند
...... و از نارهای سینه ات کاروانهایی می آیند
و علفهایی هندی با خود می آورند
...... میوهء انبه بر زمین می افتد
بیشه ها شعله ور می شود
...... و طبلهای سرزمین نوبه به صدا در می آید
وقتی تو را دوست می دارم
..... آه ، بانوی یاسمن ....
وقتی تو را دوست می دارم
«نزار قبانی»
<< Home