کوپه شماره ٧
Tuesday, March 07, 2006
تسلي و سلام
تسلي و سلام
ديدي دلا، كه يار نيامد
گرد آمد و سوار نيامد
بگداخت شمع و سوخت سراپاي
آن صبح زرنگار نيامد
آراستيم خانه و خوان را
آن ضيق نامدار نيامد
دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نيامد
آن كاخها زپايه فروريخت
و آن كردهها به كار نيامد
سوز دلم به رنج شكيب
اي باغبان، بهار نيامد
بشكفت بس شكوفه و پژمرد
اما گلي به بار نيامد
خورشيد چشم چشمه و ديگر
آبي به جويبار نيامد
اي شير بسته به زنجير
كز بندت ايچ عار نيامد
سودت حصار و پيك نجاتي
سوي تو و آن حصار نيامد
زي تشنه كشتگاه نجيبت
جز ابر زهر بار نيامد
م اميد(مهدي اخوان ثالث )
<< Home