کوپه شماره ٧
Tuesday, February 07, 2006
چشم و گوشهاي مدرسه
اين مطلب كه چند روز پيش شرق منتشر كرد من را ياد يك دوره خيلي بد انداخت. دورهاي كه فكر ميكردم داره فراموش ميشه. حتما خيلي از دختر و پسرهايي كه همدوره ما بودند خاطره تلخ جاسوسهاي مدرسه را به ياد دارند. كساني كه نميشد به آنها اطمينان كرد و به قول معروف آنتن كلاس بودند و كوچكترين حركت خلاف تو را گزارش ميدادند. يادمه توي دوره دبيرستان ناظمي داشتيم به نام خانم مظاهري كه خيلي ريز نقش بود اما 1400 دانشآموز دبيرستان شهيد باهنر ازش حساب ميبردند. يك سيستم بريا_ استالين داشت. از طريق چشم و گوشهايش 1400 دانش آموز سركش را كنترل ميكرد. يك همكلاسي داشتيم كه اسمش يادم نيست_ البته اگر اسمش يادم هم بود نمي نوشتم _ اين وكيل دست راستش بود انگشت در دماغ ميكرديم خانم خبردار ميشد. يكي ديگه هم بود بهش ميگفتيم سماق اون خودش سر دسته خلافكارهاي مدرسه بود اما آنتن خوبي بود و به هيچ كس رحم نميكرد. خيلي نامرد بود. اما خداييش ما نامردتر بوديم چون پشت گوش اين سيستم نوار و عكس رد و بدل ميكرديم و لوازم آرايش به مدرسه ميبرديم. نامه دوست پسرا_ قرار كوچه پشت مدرسه. يك مژگان خوشه چين توي كلاسمون بود كه نوارهاي لوس آنجلسي را برامون ميآورد اول دشت يك بار ده تا نوار جديد اندي و كوروس اگر اشتباه نكنم خداحافظي اندي كوروس را آورده بود. يك دفعه خانم مظاهري براي گشتن كلاس آمد. من به جز نوار بيست تا عكس ممنوعه هنرپيشههاي و عكس خانوادگي توي جلد كتابم بود. نميدونم چه جوري اون روز نوارها را در برديم اما لحظههاي بدي بود. فكر اخراج كمترين خيالي بود كه توي سرمان مي پيچيد.
<< Home