کوپه شماره ٧

Thursday, August 09, 2007

یک روز برای من


بچه که بودم همیشه در کنار عشقی که به تاریخ و ادبیات داشتم یک حس غریب برای خبرنگار شدن داشتم. مثل خیلی از دوستام توی روزنامه دیواری کار می کردم. این حس حتی زمانی که داشتم انتخاب رشته می کردم با من بود. برای همین انتخاب سومم ارتباطات بود و همیشه چه دور بودم از رسیدن به این آرزو. برای همین شش سال پیش درست در روز 16 آذر 1380 زمانی که مطلب سه قطره خون که شرحی بر حکایت شهادت سه آذر اهورایی دانشگده فنی دانشگاه تهران توی صفحه سیاوش نوروز چاپ شد؛ فکر نمی کردم یک روز به جای این که کار پژوهشی تاریخ را ادامه بدم، بیافتم توی کار خبر. حتی اون روز که گزارش سه بخشی دارلفنون مدرسه ای به وسعت فرهنگ توی تاریخ 26 اردیبهشت سال 81 در روزنامه ایران چاپ شد، باور نمی کردم به جای کتابخونه باید توی جایی به نام تحریریه کار کنم. حالا پنج ساله درست پنج سال که با همه خوبی ها و بدی ها، با همه ترس ها و امیدهایش، با همه لحظات شاد و دردناکش اسمی رو با خودم یدک می کشم به نام خبرنگار. هرچند بعد از این سال ها هنوز مطمئن نیستم که خبرنگار هستم یا نه؟ همونطور که علی رغم تلاش زیادی که کردم نمی دونم تونستم به مفهوم واقعی این کلمه باشم یا نه؟ یا اصلا خبرنگار خوبی باشم. امروز روز خبرنگار بود. می خوام قالب ها را بشکنم. گفتن این که خبرنگارا امنیت شغلی ندارند، یا مرثیه خوانی در گورستانی که نام آشنای روزنامه هایی که یک روز امیدمان بودند و تنها اسمی از آن ها مانده و یادگاری الصاق شده به تاریخ آخرین شماره اشان با شماره کلاسه و ردیف توقیف حرف تازه ای نیست. روزنامه هایی که عمر بعضی از آن ها به یک ماه هم نرسید. در این گورستان یک بازی تمام نشدنی در جریان است. می خوام چشمام رو ببندم و به یاد نیارم که به بیکاری و بی اعتمادی به جایی که هستیم عادت کردیم. عادت کردیم به تلفنی که آب سردی به پیکره تحریریه می ریزد. همان که یک کلمه قرمز دارد: توقیف. از توهین ها و تحقیرهایی که به خبرنگاران می شود، از سایه تفرعن همکارانی که از تو پایین ترند به هزاران دلیل موجه نمی خواهم چیزی بنویسم. دلم می خواد یک امروز خودم نقد کنم. امروز فرصتی شد که به این فکر کنم بهترین خبری که تهیه کردم چه خبریه؟ به این که تلخ ترین خبری که نوشتم کدام خبر بود؟ این که دوست دارم چه خبری را بنویسم و آرزوم چیه؟ این تلنگری بود برای نقد خودم. از این که ببینم چقدر در عرصه ای که انتخاب کردم موثر بودم.
بعد التحریر : امروز چندین بار در معرض چند سئوال قرار گرفتم که بهترین خبری که دادم چه خبری بود، تلخ ترین خبرم ، آرزوی نوشتن چه خبری را دارم و نهایتا آرزوم در کار خبری چیه؟
بهترین خبری که نوشتم خبر پیدا شدن عدل مظفر بعد از 27 سال در کتابخانه مجلس بود. نمی دونم می دونید که لوح عدل مظفر که ماده تاریخ امضای مشهورفرمان مشروطه بود؛70 بر سر در مجلس شورای ملی نصب بود. این لوحه بعد از انقلاب به همراه دو شیر و خورشید سر در مجلس به پایین کشیده شد و 27 سال کسی از آن خبری نداشت. یادم هست که مدت های زیادی به دنبال این لوحه از این و آن سئوال کردم نهایتا به کتابخانه مجلس رسیدم و متوجه شدم این لوحه بعد از پایین کشیده شدن در یک گونی به مخزن کتابخانه رفته است.
اما تلخ ترین خبری که نوشتم گزارش تشیع جنازه خبرنگاراَن سی 130 بود. زمانی که این گزارش را می نوشتم گریه می کردم. تیترش اول این بود: بدرقه کسانی که آفیش مرگ شدند اما بعد عوض شد: وداع آخر در قطعه خبرنگاران
یک بار دیگه روز خبرنگار آمد. روزی که به حرمت شغلی نام گرفته که در عین خوبی چهره بدی هم دارد. می دونم هنوز مهر توقیف چند روزنامه خشک نشده و تبریک گفتن به همکارانی که در کنار روزنامه ای که توش کار می کردند آرزوهایشان را گم کرده اند خیلی سخته . اما باز هم روز خبرنگار به همه کسانی که قلم توتمشان شده است و کسانی که سر و جان برای آزادی گذاشته اند مبارک.
پ . ن : این مطلب به دلیل اتفاق ناگواری که امروز در خانه ما رخ داد کمی با تاخیر نوشته شد.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 12:55 AM

|

<< Home