کوپه شماره ٧

Sunday, June 24, 2007

كاش خواب آشفته ملت تعبير نمي‌شد


سرطان سنه 1325 باغ امير لشگر قريه نياوران
امروز چندم سرطان است؟ نمي دانم اين ايام آن قدر مضطرب بوده‌ام كه حسابي حساب روزان و شبان از دستم رفته است. يادم رفته است كه تموز رسيد. نه استاد فقط من چنين حسي ندارم همه دارند. اطمينان دارم كه حال شما بهتر از اين كمينه نيست. گفته بودم كه چند روزيست اين دلم بي قرار در سينه آرام نمي گيرد نگو حادثه اي كه از آن بيم داشتيم در راه بود. اين چند روز از بس كه هول و هراس داشتم كه نتوانستم به قولي كه به شما داده ام عمل كنم و چند خطي از احوالات اين روزهاي خودم وباغ امير لشگر در نياوران بنويسم. اين روزها خودتان بهتر از هركسي مي دانيد خبرهاي خوشي از پايتخت نمي‌آمد. بيشتر از همه دل نگراني من شما بوديد كه با اين سر پرآتشي كه شما داريد مي ترسيدم كه بلايي سرتان بياييد. ديديد آخرش هم غيب گويي شما و خواب آشفته من به وقوع پيوست و به قول آقاجان خواب آشفته اي كه يكسال بود مي ديديد.
يادتان هست برايتان نوشته بودم چند صباح پيش يك روز دم دماي سپيده بود كه خواب ديدم شعله هاي آتش از ميانه ميدان بهارستان به آسمان زبانه مي‌‌كشد. من در آن ميانه تنها و يك لا لباس ايستاده بودم . انگار صحراي محشر بود هركسي به هر سويي مي دويد و راهي براي خود از آن هنگامه مي جست.
همين كمتر از يك هفته پيش بود كه خانم جان از خواب بيدار شد قلبش را گرفته بود و متصل مي گفت دلم گواهي بد مي دهد. حق داشت ده روز گذشته كه اخوي ميرزا حسين خان از پايتخت آمده بود براي اهل خانه نقل كرد كه چند شبي است كه جغدي شوم بالاي سر شمس العماره خانه كرده است و صداي ناله خوف انگيزش خواب را از چشمان اهالي خيابان ناصريه و درب خانه همايوني را گرفته است. ميرزا حسين خان مي گفت عصر روز قبلي كه امده است شنيده عصرگاه دسته اي كلاغ يكباره حمله كرده اند به بيرق سه رنگ شاهنشاهي و چشمان شيرش را در آورده اند. خانم جان كه اين را شنيدند رنگشان سرخ شد و سوار به تهران فرستادند به عقب آقاجان امير لشگر. خبرهاي خوبي نمي آمد. ملازمان مي گفتند خبر آمده از تهران كه شاه رفته باغشاه و نيروهاي فوج قزاق سرتاسر شهر بخصوص ميدان بهارستان و جلوي خانه ميرزا حسين خان مرحوم كه حالا دارلشوراي مشروطه شده كمين نشسته اند. كسي مي گفت لوله هاي توپ هاي دوربرد رو به عمارت مجلس است. بالاخره هم اون خبر شوم. صبح روز سوم تموز بود يا چهارم همين دو سه روز پيش ـ باورتان نمي شود حساب روزها از دستم در رفته ـ پيشقراولان خبر دادند كه آقاجان آمدند نياوران. اما چه آمدني خودتان كه بهتر از من مي دانيد تا به امروز نديده بودم آقاجان اين گونه پريشان احوال باشند. در جواب مادرجان گفتند خانم چه مي دانيد تنها با شليك چند گلوله سربي همه آرزوهاي ملت را بر باد دادند. تمام شد مشروطه را برچيدند. دلم فروريخت. از پشت در مي شنيدم كه آقاجان از حمله فوج قزاق و سيلاخوري به ميدان بهارستان و دارلشورا مي گفت. همين كه آقاجان از منسوبين كامران ميرزا پدر زن شاه است والا معلوم نبود چه به سرشان آمده بود. آقاجان مي گفت اين نامسلمونا به عمه شاه هم رحم نكردند. به خانه ظهيرالدوله ريختند و ملكه ايران با يك لا چادر از ميان بام ها به جاي امني رسيده است. خدا عاقبتمان را به خير كند. اقاجان از كشته شدن مردم و مشروطه خواهان مي گفت. من دلم پي شما بود. مادرجان از آقا سيد عبدالله و آقا سيد محمد پرسيد . من نام شما را مي جستم. هرچي گوش دادم شايد نام شما را بشنوم. دلم داشت از حلقم بيرون مي آمد. نمي دانيد چقدر نذر و نياز كرده ام. خاصه كه خانم سرور السلطنه مادرتان واسطه فرستاد از آقاجان سراغ شما را گرفت. نفهميدم آقاجان چه پاسخي داد. در اين يكي دور روزه حالم دست خودم نبود تا ديشب كه شما كلون خانه را به صدا در آورديد. چقدر پريشان بوديد. من پشت در اتاق پنج دري فالگوش بودم و شنيدم كه مي گفتيد كه شبانه چگونه از انجمن گريختيد و به سوي نياوران آمديد. مي گفتيد از يارانتان خبري نداريد. شما كه تعريف مي كرديد از محشر كبري ميدان توپخانه باورم نمي شد كه اين گونه آدم ها به جان يك ديگر بيافتند. دلم لرزيد زماني كه شما از كشته شدن ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل و ملك المتكلمين گفتيد. از زنجير كشيدن مشروطه خواهان و مجلسي‌ها، از شش در كردن زنان و دخترانشان، از هتك حرمت آسيد محمد و آسيد عبدالله. شنيدم كه آقاجان مي گفت خدا را شكر منزل فعلا نياوران هستند. خدا شما را نگهدارد آقا .» اما مي دانيد ميرزا يوسف خان چه چيزي بيشتر من را تكان داد. همين كه از آن زني تعريف كرديد كه ميان ميدان توپخانه به جرم كشتن ميرزاي واعظ مستبد تكه تكه شد. هرچند كه آقاجان معتقد بود شايد مرد بوده. شنيدم گريه مي كرديد دلم گرفت. نديده بودم مرد اين گونه به پهناي صورت گريه كند من هم پابه پاي شما گريه كرد. ميان گريه هاييتان شنيدم به از سرهاي بر دار مي گفتيد. تابلوي عاشورا برايم تداعي شد. از اين كه جان خودتان در خطر است. خدا شما را حفظ كند. مي‌دانيد چقدر برايتان وان يكاد و فالله خير الحافظين خواندم.
ديشب من شما را بعد از مدت‌ها مي ديدم.كاش آن قدر آشفته نبوديد تا من را مي ديد و مي توانستم برايتان حرف مي زدم. بي‌هراس از روزهاي بدي كه در آن به سر مي بريم. امشب به اين اميد مي نويسم كه شايد فردا صبح شما به بهانه‌اي به باغ ما سر زديد و باز ديدمتان.
آقاي مي دانم اين روزهاي سختي مي گذارنيدم اما دلم به فردايي كه باز از ميان خاكستر تلاش هاي شما آتشي به پا خواهد شد. اين دوره استبدادي طول نخواهد كشيد.
. ن: امروز سالگرد به توپ بسته شدن مجلس آغاز استبداد صغير است.اين براي آن حادثه است.
. پس پي نوشت: نوشين يكي از دوستان خوب دوران دبستان و راهنمايي من برام كامنت گذاشته و درباره دوستان مشترك گفته. اميدوارم دوباره به اين صفحه سر بزنه و اگه مي تونه يك آدرسي يا تلفني براي من بذاره يا ايميل بزنه تا بتونم باهاش تماس بگيرم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 4:10 PM

|

Saturday, June 23, 2007

نشستي براي بم


ما روزنامه‌نگاران كه خود، فرياد فراموشكاري بوديم، بم از يادمان رفت و زلزله فراموشمان شد و ندانستيم كه بم امروز، فرداي هر كدام از ما مي‌تواند باشد.
اعضاي انجمن بم بمان به عنوان گروهي از روزنامه‌نگاران كه با همكاري جمعي از عكاسان مستند اجتماعي نمايشگاهي از عكسهاي امروز بم را ترتيب دادند از شما همكار و دوست گرامي نيز دعوت مي كنند تا در روز يكشنبه 3/4/86 ساعت 17 تا 18 بعدازظهر در گالري لاله حضور پيدا كنيد.
در اين روز و اين ساعت قصد داريم تا فارغ از جناح‌ بندي‌هاي سياسي و گروه‌بندي‌هاي حرفه روزنامه‌نگاري دور هم جمع‌ شويم و با نقد وضع امروز بم، انچه را از دستمان برمي‌آيد تا فردا از بروز فاجعه اي ديگر جلوگيري كنيم، به بحث بنشينيم.
نشست روز يكشنبه با حضور جمعي از روزنامه‌نگاران، عكاسان، اعضاي انجمن‌هاي حرفه اي روزنامه نگاري و اساتيد اين حرفه برگزار مي‌شود.
پ. ن : اين يك دعوت رسمي است از تمام دوستان مطبوعاتي ، عكاس و علاقه مند كه با ما يعني گروه عكاسان و گروه كوچك بم بمان از شما دعوت مي كنيم در اين نشست شركت كنيد.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 4:30 PM

|

وقتی برق رفت ایمیل بزنید




هیچ فکر کردید برق رفت چه باید بکنید؟ این قبض های جدید برق را دیده اید یا نه؟ اگر ندیده اید حتما به آن نگاهی بیاندازید چون رویش یک نکته بسیار مهم در این مورد چاپ شده است. من که کلی معادله با آن حل کردم. پشت فیش بخشی است که «سامانه فوریت های برق تهران بزرگ » را معرفی می کند. منظور 121 است. در این قسمت نوشته شده است که به منظور اعلام قطع برق می توانید با یکی از سه روش زیر اقدام کنید:« تماس با تلفن 121، ارسال SMS به شماره 3000121 و ارسال EMAIL به آدرس khamoshi@tehran121.com ؟!
شگفت آور این جاست که تصویری که برای این کشیده است یک آقایی است که پشت یک کامپیوتر خانگی نشسته است. به نظرم باید این معضل را پاسخ دهیم که اساسا وقتی برق نیست چطور می توان کامپیوتر را روشن کرد و وصل به اینترنت شد تا این خاموشی رابه اطلاع سامانه فوریت های برق تهران برسانیم؟ چند درصد از همشهری های ما لب تاب یا سیستم برق اضطراری دارند که بتوانند در چنین موقعی از چنین امکانی استفاده کنند. بگذریم از این که هفته گذشته برق خانه خود ما به مدت 12 ساعت رفت و بعد از 25 بار تماس متوالی ـ بی اغراق 25 بارـ با شماره 121 و کلی دعوا و سر و صدا ماموران به منطقه اعزام شدند و بدون هیچ حرکت مثبتی رفتند و دوباره ....
این هم یکی دیگر از وجوه شخصیت شاد و لطیف ما ایرانیان است که روی برگه قبض برق لطیفه و کاریکاتور چاپ می کنیم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 9:08 AM

|

فحشاي مقدس 4


چند روزی است که به دلیل کامل نبودن اطلاعات تاریخی و کارهای زیادی که دارم نتونستم مطالب فحشای مقدس را ادامه بدهم. امیدوارم توی این هفته وقت کنم و این بحث را کامل کنم و بحث دیگری را که خیلی هم بی ارتباط با این موضوع نیست را آغاز کنم. در حین مطالبی که درباره ازدواج و موضوع ازدواج موقت در فرهنگ ها و تمدن های مختلف چشمم به مدرکی افتاد که نقل آن در ادامه مطالب قبلی به نظرم باید به آن اشاره می کردم.
هرودوت در تاریخ خود در بخشی که مربوط به آداب و رسوم بابلی ها است از رسمی نام می برد:« هریک از زنان آن دیار(بابل) باید یک بار در عمر خود به معبد آفرودیتا (ایشتار) رفته و با مردی بیگانه آمیزش کنند. بسیاری از زنان طبقه بالا از همخوابگی با دیگر افراد رو گردانند. در گردونه ای مستوری به معبد می روند و گماشتگان از دنبال آن ها روانه می شوند و در آن جا منتظر می مانند. عده ای از آن ها با دستار نخی بر سر، در درگاه معبد می نشینند و با ان هایی که پیش می آیند و نفراتی که فرا می روند جمع بس انبوهی تشکیل می شود به خاطر آن ها همه راهروها از هر سو علامت گذاری شده است تا مرد ها از آن طرف بروند و زنان دلخواه خود را برگزینند. همین که زنی در آن جا جلوس کند دیگر حق خروج و بازگشت به خانه را ندارد تا با مردی جلو بیاید و قطعه ای نقره در دامنش بیاندازد و او را به قصد همخوابگی بیرون ببرد. مرد در حین انداختن سکه باید بگوید :« از ایشتار خواستارم که رحمت خود را برتو نازل کند.» آن سکه ارزش چندانی ندارد ولی با همین نیت که انداخته شود مقدس است....
این یکی از شواهد تاریخی است که خود هرودوت که نزدیک به 2500 سال پیش حدود سلطنت داریوش دوم زندگی می کرده و به ایران سفر کرده بود از آداب بابلی نقل می کند.
پ . ن: من درباره ادامه این بحث یک مشکل دارم. آن هم این است که تقریبا درباره آداب ازدواج بیشتر ادیان بزرگ اطلاعات پیدا کردم الا دین یهود. توی این چند روز خیلی توی منابع مختلف در این مورد تحقیق کردم اما از آن جا که بیشتر منابع من تاریخی است مسائل فقهی و اصول دینی کمتر مورد توجه است اگر از دوستان کسی می تواند منبع یا منابعی در این مورد معرفی کند ممنون می شم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 9:06 AM

|

Thursday, June 21, 2007

خداحافظي از يك دوست




توي اين يك سالي كه حال همه ما خوب نيست عادت كرديم به خيلي چيزها، به بي حوصلگي، به رفتن ها

و آمدن ها، به اعصاب‌هاي خورد، به دعوا و آشتي‌ها، به نامهرباني‌ها، فراموشي‌هاي موقت و دائم، ... و به خداحافظي. خداحافظي و رفتن هاي دوستان، به نديدن و غريبه شدن، شايد هم به نزديك شدن . امروز هم يكي از همين روزهاي خداحافظي بود. هرچند اين خداحافظي با باره هاي ديگه فرق مي كند. اين بار خداحافظي نه از سر بي پولي و پيدا كردن كار جديد و بي حوصلگي نبود. خداحافظي يك دوست از سر اجبار بود.
اين دوست شيرينه مثل شكلات، شور مثل يك گوله نمك، شيطون اما ‌ نگاهش خيلي عميقه آنقدر كه گاهي وقت‌ها فكرت رو مي خونه. هيچي رو نمي شه ازش پنهون كرد. تو بدترين روزها خنده رو روي صورت جدي ترين آدم ها مي آره بدون اين كه بدونه كه به چي مي خندي. ... اين ها توصيف يك آدم فضايي و خارق العاده نيست اشتباه نشه اين ها وصف حسين پارياس همكاري دوست داشتني است ما توي خبرگزاري ميراث فرهنگي است. ديروز 30 خرداد 1386 براي بار چندم يك برنامه خداحافظي داشتيم. اين بار حسين براي چند ماه خداحافظي مي كرد چون از شنبه راهي خدمت زير پرچم مي شه و مجبوره كه به جاي عكاسي پيش فنگ و دوش فنگ و كلاغ پر انجام بده. البته به جاي گذاشتن عكس براي ما هم قصد داره پادگانشون رو به هم بريزه.به همين خاطر امروز براش يك مراسم خداحافظي گرفتيم اما همه از ته دل دعا كرديم اين چند ماه آموزشي هرچي زودتر بگذره.
يك سال و نيم پيش بود كه آمد. توي دو سه ماه اول هيچ كس نمي دونست كه اين پسر ساكت و مظلومي كه توي اتاق عكس به عنوان آرشيويست آمده چه آتشي است. اما كم كم استعدادهاش رو نشون داد. از دست كاري توي عكس هاي بچه تا مونتاژ عكس تاريخي و جديد. هرچند اومدن حسين همراه شد با آغاز روزهاي بدي كه هيچ كدوم ما انتظارش رو نمي كشيديم اما حالا كه فكرش رو مي كنم مي بينيم اون يكي از غنيمت‌هايي بود كه باعث موندن و تحمل كردن شرايط موجود بود. هرچند خيلي وقت ها مي دونستيم خودش كمتر از ما مشكل نداره اما تسكين خوبي بود.
حالا حداقل تا سه ماه آينده نمي تونه خيلي بياد. اما مطمئنم هر جاي كه هست موفق مي شه. براي حسين و همسرش تبسم آرزوي روزهاي خوب را دارم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 10:34 AM

|

Wednesday, June 20, 2007

چه كسي اولين را مي زند؟

مي ايستم و نظاره مي كنم
چه كسي اولين را مي زند؟
مي ايستم و نظاره مي كنم در سرزميني كه تو حق نداري
حق عاشقي, حق مالكيت بر بدنت، حق نگهداشتن خصوصي ترين روابط
چه كسي اولين را مي زند؟
كدامين دست در سرزميني كه حق نيست، به خود حق مي دهد كه اولين را بردارد از روي زمين و بر صورتت بزند؟
مي ايستم و نظاره مي كنم
چه كسي اولين را مي زند
كسي كه حكم داده ؟
حكم بر كدام قانون انسانيت؟
مي ايستم و نظاره مي كنم
چه كسي اولين را مي زند؟
دست‌هايم را پشت سرم مي گذارم و
مي ايستم و نظاره مي كنم
سنگسار انسانيت را در
سرزميني كه همه حق دارند
الا
همه
مي ايستم و نظاره مي كنم
چه كسي اولين را مي زند؟
شايد بعدي خود من باشم

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 1:39 PM

|

Saturday, June 16, 2007

روزمرگی


این روزها خیلی خسته ام. دلتنگی های این روزهای گرم آخر خردادی داره آوار می شه روی روزمرگی ها. علی رغم این که اين روزها فكر مي كنم بهتر از همیشه دارم می نویسم اما هیچ چی راضیم نمی کنه. خسته شدم از هر کاری که برای دلم نمی کنم. از شهری که توش جایی برای نفس کشیدن نیست. شهری كه آدم ها با سلام برای هم عادی می شن و با يك عليك سلام از همدیگه متنفر می شن و بعد بدون خداحافظي همديگر را تحقير مي كنن. از خودم خسته ام که مثل همه برای خودخواهی هام دل دیگران را می شکنم. تنها چیزی که آرومم می کنه خوندن كتاب هاي تاريخي است كه اين روزها باعث شده كمتر به خودم فكر كنم. دلم می خواد این درد نان نبود تا لباس روزمره گی هام رو در بیارم و بقچه کتاب هام رو بزنم زیر بغلم برم يك جايي برای دلم بخونم. براي خودم نه براي هيچ كس. اين روزها دلم مي خواد تنها باشم و به هيچ چيز فكر نكنم. نمي دونم چرا اين قدر درونم يخ زده وقتي هواي گرم چله تابستان آغاز شده است.
پ .ن : حالم خوب نيست رسما قاطي كردم و دارم يك تصميم مهم مي گيرم. تنها جايي كه مي تونم حرف بزنم همين جاست. پس اگه كسي ناراحت مي شه نخونش.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 11:04 AM

|

Thursday, June 14, 2007

نمايشگاه عکس گروهی بم امروز



آواز خوانده ايم از شهري با نخل هاي استوار و اسكلت هاي آهني نيمه تمام؛‌ شهري محصور در تپه ماهورهاي كوير؛‌ شهري كه سه سال و چهار ماه و چند روز پيش، همپاي برآمدن خورشيد، از حركت ايستاد و جايي ميان زمان متوقف شد.اندوه، آرام آرام از ميان آوارها سربلند كرد،‌ آواز خوان، خزيد زير پوست شهر و شد جزيي از آن. زندگي كه در توقف شهر، مي رفت كه فراموش شود، با شنيدن آواز حزين اندوه، بيدار شد،‌ دويد و باليد و از نو آغاز شد.زندگي اين روزهاي بم،‌ آواز ما است، آويخته بر ديوار هاي گالري لاله در قلب پايتخت، آينه اين روزهاي بم، با نخل هاي استوار و اسكلت هاي آهني نيمه تمام، جدالي ميان اندوه و زندگي.
نمايشگاه عکس گروهي از آثار اميد صالحی - حسين سلمانزاده - حسين فاطمی - محمد خير خواه -محسن شاهمردی - حميد صادقی - علی اکبر شير ژيان - هادی تبريزی - مژگان رمضانی - حامد عبدلی و حسن سربخشيان از تاريخ ۲۹ خرداد ماه در نگارخانه لاله تهران بر پا می گردد. اين نمايشگاه به استثنا جمعه همه روزه تا ۷ تير داير خواهد بود.
این یک دعوت است از همه دوستان برای شرکت در نمایشگاه و آن چه امروز از بم مانده در قاب تصویر عکاسان نام آشنا برای یادآوری حادثه لرزش زمین در سحرگاه پنجم دی 1382، یادآوری سه سال و چندماهی که بر این مردم گذشت و از نیامدن زندگی به آن ها، یادآوری این که این نه خشم طبیعت است که پدیده ای طبیعی است که بارها در خانه و همسایگی ما رخ داده است؛ یادآوری این که ممکن است خانه ما را هم سر بزند و این که به یادمان بماند که آن چه در بم ، اردبیل، رودبار، بویین زهرا ، طبس و ... رخ داد قابل پیشگیری بود و .... ما یعنی گروه عکاسانی که امروز بم را تصویر کرده اند و گروه کوچک بم بمان که برای زنده نگهداشتن خاطره بم گردهم جمع شدند چشمان شما را دعوت می کنیم به دیدن تصاویری که همه این ها را یادآوری ها را تکرار می کند.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 9:20 AM

|

Sunday, June 10, 2007

فحشاي مقدس 3

ببخشيد يك مقداري تاخير افتاد بين مطالب شايد به اين دليل بود كه توي اين چند روز علاوه بر كامل كردن بخش هاي بعدي مطلبي كه درباره فحشاي مقدس هست احتياج به وقت بيشتري دارم. بخصوص درباره اين واژه در اديان توحيدي. از طرف ديگر برخي از دوستان سئوالاتي را مطرح كردن كه پاسخ گفتن به آن ها احتياج به كمي تحقيق داشت. يكي از دوستان درباره فحشاي مقدس و تن فروشي سئوال كرده بود. به ويژه در مورد بحث گيشاهاي ژاپني و اشتباه گرفتن آن ها با فاحشه ها در دوران بعد از جنگ جهاني دوم. هرچند به نظرم اول بايد جواب آن دوستاني را بدهم كه در مورد تعريف فحشاي مقدس سئوال كرده بودند و تفاوت ان را با تن فروشي پرسيده بودند بدهم تا جواب اين مورد را هم داده باشم.
من در ابتداي طرح بحث فحشاي مقدس به اين موضوع اشاره كرده بودم كه در کنار پیمان دائمی ازدواج یک نوع دیگری از ازدواج در میان تمدن ها رواج یافت که شکل پیمانی آن مانند ازدواج تابع شرایط سخت وفاداری نداشت. اما شکل فحشایی که به معنای بی بند و باری بود نیز نداشت. این گونه ازدواج که در بیشتر آن ها در پناه دین و باورهای مذهبی شکل می گرفت در تاریخ «فحشای مقدس» می گفتند . این گونه ازدواج که در آغاز به عنوان خشنودی خدایان و جلوگیری از فساد اخلاقی بود؛ در هر جامعه متفاوت بود. در واقع اين نوع ازدواج تحت نظارت كامل مذهب بود. زناني كه در اين نوع پيمان بودند هرجايي نبودند براساس منابع تاريخي زنان معبد بودند. زنان معبد به هيچ عنوان خود فروشي نمي كردند. آن ها سهم كوچكي از نذرهاي معابد را دريافت مي كردند اما خود را در اختيار كاهنان و زايران معبد مي گذاشتند. در همان زمان زنان روسپي هم بودند همان گونه كه همچنان هم هستند. اين زنان در واقع با فروش بدن خود ارتزاق مي كنند. در حالي كه زنان معبد از بدن خود به عنوان كالا استفاده نمي كردند بلكه آن را وسيله اي براي باورهاي خود مي دانستند. برخي از اين زنان مدت كوتاهي در خدمت معبد بودند و از زنان سرشناس بودند. حتي در دوره اي از تاريخ دختران پيش از ازدواج براي تبرك زندگي زناشويي به خدمت معبد مي آمدند. شايد توضيح اين مطلب با ذهن امروزي مشكل به نظر بيايد. در كنار اين موضوع بايد يادآوري كنم كه تاكيد مي كنم اين زنان با مردي كه ارتباط برقرار مي كردند در پناه مذهب خود پيمان مي بستند. يك جور ازدواج موقت بود. به طور مثال در دوره مصر حتي گاهي سنت عقد كردن كه شكستن كوزه اي سفالي بود را براي يك نزديكي كوتاه انجام مي دادند.
اما دوستي درباره واژه Horodule پرسيده بود. البته بررسي دقيق اين كلمه احتياج به زبان شناسي و آشنايي با واژه ها دارد كه من متخصص اين رشته نيستم. اما در بسياري از كتب تاريخي از جمله جلد دوم تاريخ تمدن ويل دورانت اين كلمه به عنوان دختران معبد آمده است. در همان جامعه فواحش هم وجود داشتند كه هم البته من هنوز واژه لاتين آن ها را پيدا نكرده ام اما با Horodule هم ريشه نبوده است. اما در مورد گيشاهاي ژاپني بايد بگويم كه اين موضوع اشتباهي بود كه آمريكايي ها مرتكب شدند. در واقع با وقوع جنگ جهاني دوم به دليل شرايطي كه وجود داشت گيشا خانه ها و فاحشه خانه ها تعطيل شد. دوران سخت اقتصادي پس از شكست باعث شد تا گروهي از اين زنان به تن خود فروشي بدهند. از سوي ديگر با توجه به اين كه آوازه گيشاها و هنرهاي آن ها به سراسر دنيا رسيده بود بسياري از سربازان امريكايي به دنبال كشف اين جاذبه بودند. با توجه به اين كه اين افراد تفاوت ميان گيشاها و فواحش را نمي دانستند هر زني كه تن به خود فروشي مي داد را گيشا مي دانستند. اگر كتاب يا فيلم «خاطرات يك گيشا » را ديده باشيد اين نكته به خوبي در نيمه پاياني آن توضيح داده مي شود. هرچند كه چندين سال بعد از جنگ و با رونق گرفتن اوكياها گيشاها بار ديگر جايگاه خود را به دست اورند. در ضمن اين اصطلاح تعريف من از فحشا نيست بلكه كلمه مرسومي است كه در تاريخ در مورد ازدواج مقدسي كه برپايه عقايد مذهبي بود ناميده مي شد. در بيشتر منابع تاريخي از جمله تاريخ تمدن ويل دورانت، تاريخ جهاني دولاندلن، تاريخ ملل قديم مشرق البر ماله و ژول آيزاك به همين نام آورده شده است. البته اين منابع بخشي از منابعي است كه در اين تحقيق به كار گرفته شده است. اين موضوع به هيچ عنوان جنبه تقدس بخشي به موضوع ازدواج موقت و ديگر مسائل ندارد. چون خود من مخالف موضوع ازدواج موقت را در هر شكلي هستم. تنها شرحي تاريخي است مستند بر منابع دست اول و تحقيقي كه وجود دارد.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 5:30 PM

|

Thursday, June 07, 2007

فحشای مقدس 2


آیین های آمیزش های مقدس دسته جمعی
در بخش اول این مطلب با ارائه مسئله ازدواج آن را مهمترین دغدغة اصلي انسان بدوي به دلیل نیاز به بقا و زنده‌ماندن است، دانستیم. يكي از نمودهاي اين دغدغه، در توجّه مردم باستان به اجراي مراسم و آئين‌‌هاي باروري براي رشد گياهان و باززايش در طبيعت مشاهده مي‌شود. در اکثر قریب به تمدن های جهان اسطوره های زایش و خدایان باروری و آیین های که مربوط به خدایانی است که مرحوم بهار از آن ها به عنوان خدایان شهید شونده نام می برد. خدایانی که با مرگ و رستاخیز مجدد خود باعث زایش طبیعت می شدند. خدایانی مانند ایزیس، آدونیس و سیاوش ایرانی که همراه با زایش مجدد زمین به دنیا می آمدند. این زایش مجدد با جشن همراه بود. بيشتر جشن‌ها، مصادف با كشت يا برداشت محصول انجام مي‌شده‌اند يا هنوز هم انجام مي‌شوند. گياهان و غلات خداياني داشتند كه حامي آن‌ها بود يا حتّي خودشان ايزدي مهمّ شمرده مي‌شدند. در کنار این جشن ها برگزاری آمیزش های مقدس که به صورت دسته جمعی برگزار می شد؛ نیز برپا می شد. که مشهورترین آن ها آیین HIROS GAMOUS یا آمیزش مقدس بود.
آميزش مقدّس (هيروس گاموس)، زناشويي مقدّس و وصلت خدايان، نوعی ازدواج موقتی بود که یکبار در سال به طور دسته جمعی برگزار می شد. یونانی ها و مصری ها عقیده داشتند نرینه تا زمانی که با مادینه مقدس آمیزش نداشته باشد به لحاظ روحی ناقص خواهد ماند.
اجراي اين مراسم و برگزاري اين جشن‌ها، در طول تاریخ جنبة شهواني نداشته، بلكه نوعي مراسم باروري به‌شمار مي‌آمده است. در واقع اين مراسم تداعي‌كنندة اين موضوع هستند كه اگر آدمي به اجراي مراسمي بپردازد كه توجّه آن بر زايش و توليد مثل باشد، طبيعت و مخصوصاً گياهان هم تحت تأثير انسان، به امر توليد مثل و زايش و بارورشدن تمايل بيشتري نشان مي‌دهند. این آیین بعدها در برخی از گروه های مذهبی و فلسفی اروپایی ادامه یافت.
فحشای مقدس در یونان و تمدن غرب
یونان شبه جزیره ای در شرق اروپای امروزی است که شهادت بیشتر مورخان خاستگاه تمدن غرب است. یونان براساس منابع تاریخی سرزمین اساطیر و خدایان است. خدایانی که جنبه انسانی داشتند و جایگاهشان در کوه المپ بود. صحبت درباره تفکرات و اسطوره ها و خدایان یونانی از مجال این بحث گسترده تر است. تنها ذکر این نکته خالی از اهمیت نیست که علاوه بر خدایان اصلی یونانی که در المپ زندگی می کردند هر شهر نیز خدایان خاص خود را داشت. در هر شهر تعداد زیادی معبد وجود داشت که قوانین خود را داشتند. اما در بیشتر این معابد هیرودل ها خدمت می کردند. Horodule واژه ای یونانی به معنای کنیز مقدس یا روسپیان مقدسی که در معابد کار می کردند. دختران معابد که براساس نذر یا خواست خود در معابد به کار گرفته می شدند و به کاهنان و عبادت کنندگان خدمت می کردند و نیازهای جنسی آن ها را برآورده می کردند.
رومی ها که جانشین یونان شدند، در امور جنسی آزاد تر عمل می کردند و فواحش در این تمدن آزادی نسبی داشتند و شغلی رسمی به شمار می آمدند. اما در کنار این زنان زنانی بودند که در خدمت معابد در می آمدند. در معابد روم و پمپی تعداد زیادی زن بودند که در خدمت خدایان بودند.
گیشاها ژاپنی
شاید برای همه جالب باشد که یکی از نمونه های فحشای مقدس که همچنان در جهان امروزی وجود دارد وضعیت گیشاهای ژاپنی است. برخلاف تصور عمومی گیشاها زنان خود فروش نیستند. آن ها دخترانی هستند که از کودکی تحت تعالیم خاصی برای خدمت رسانی به مردان تربیت می شوند. در زبان ژاپنی گی به معنی هنر و مهارت و شا شخص است. ترکیب گی شا یعنی هنرمند.
گیشا ها قدمتی 200 ساله دارند. این دختران از کودکی در گیشا خانه ( اوکیا ) آئین گیشایی را آموزش می دیدند که عبارت بوده از : رقص سنتی ژاپن، نواختن ساز و دانستن موسیقی سنتی ، پذیرایی با چای، گل آرایی ، شعر خوانی و دانستن ادبیات برای خوش بیانی.
معمولاً یک نوآموز، پادوی یک گیشای حرفه ای می شود و پس از مدتی به یک گیشای در حال تعلیم ( مایکو ) تبدیل می گردد. که آرایش و لباسش با گیشای حرفه ای فرق می کند.لباس گیشا کیمونو است و رنگ و نقوش کیمونویی که یک گیشا می پوشد با فصل و با سن گیشا تغییر می کند.
گیشا بودن در فرهنگ ژاپن شغل با احترام و با ارزشی است و اشتباه گرفتن آن با فاحشگی ، پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمده ، در آن دوران فاحشگان برای جلب مشتریان آمریکایی ، مانند گیشا ها آرایش می کردند و خودشان را گیشا می نامیدند در حالی که یک گیشا نباید ازدواج کند یا اگر کرد باید از شغلش کناره بگیرد، او هیچ وقت برای پول تن فروشی نمی کند .
گیشا می تواند برای خود یک حامی داشته باشد ( دانا ) که معمولاً مرد ثروتمندی است که وی را با برقراری پیمان تحت سرپرستی قرار داده است. گیشا هیچگاه زن واقعی آن مرد نیست اما اجازه ندارد با مرد دیگری ارتباط جنسی برقرار کند.
فحشای مقدس در دوران های جدیدتر
پیش از پرداختن به بحث انواع ازدواج و موضوعات مربوط به زناشویی در تاریخ ایران که باید این نکته را اشاره کرد که بحث ازدواج موقت در عصری که ویل دورانت از آن به عنوان عصر ایمان یعنی ظهور ادیان بزرگی چون یهود، زردتشت، مسیحی و اسلام به صورت دیگری تغییر کرد و آیین های خاصی برای هر کدام از آن ها براساس شریعت وضع شد. اما از میان نرفت. در تک تک ادیان الهی بحث ازدواج موقت که به نوعی شکل تکامل یافته فحشای مقدس بود تداوم یافت که پرداختن به تک تک این آیین ها وقت بیشتری را می طلبد.
ادامه دارد

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 4:57 PM

|

Wednesday, June 06, 2007

فحشای مقدس 1


این روزها که بحث صیغه مطرح شده است این سئوال را برای خودم تکرار می کنم که آیا صیغه همان ادامه فحشای مقدسی نیست که در دوران های مختلف تاریخ تمدن بشری وجود داشته است؟ با توجه به این که مدتی پیش به طور مفصل در ادامه تحقیقاتی که درباره نمادهای زنانگی در تاریخ و اسطورها داشتم بخشی که به ازدواج مربوط بود در این مورد تحقیق کردم. در این چند روز بخش کوتاهی از این تحقیقات در این مورد را بررسی کردم. شاید برای دوستان هم خواندن برخی از این مسائل جالب باشد.
ازدواج و انتخاب زوج یکی از اساسی ترین مسائلی است که بشر از روز نخست خلقت به آن توجه داشته است. براساس روایات همه ادیان انسان به صورت زوج آفریده شده است. زن و مرد. آدم و حوا، روایات سامی و مشی و مشیانه ای زردشتی یه و حوه عبری و ... این موضوعی است که در بحث پیش از تاریخ و تمدن بشری نیز وجود داشته و لازمه حیات جوامع بوده است. براساس مطالعات انسان شناسی و دیرینه شناسی نیز ازدواج یکی از ابداعات نیاکان کهن ما است. به نظر می رسد اتحاد زن و مرد از قدیمی ترین اتحادهایی بود که بین آدم ها رواج یافت. موضوعی که در طول حیات بشری گذشته از تولید مثل و ارضای حس جنسی به شکل پیمانی مقدس در آمد. در واقع بشر تنها به ازدواج به عنوان ارضای شهوات نگاه نمی کرد و همین این موضوع را تابع شرایط خاصی کرد. بشر اولیه در آغاز عصر تمدن و قانون گذاری از نخستین قوانینی که پایه گذاری قانون همسری و ازدواج بود. این قوانین علاوه بر جلوگیری از برخی جریانات را گرفت. بشر پس از گذر از دوره های ابتدایی انتخاب همسر و یا اتحاد میان مرد و زن به عنوان موقت و دائم سلسله قوانینی را وضع کرد که امروز ما به آن ها از قوانین ازدواج نام می بریم. این قوانین در عصر گذر از توتمیسم و در سایه انواع آیین ها و مذاهب شکل های متفاوتی به خود گرفت و گونه های مختلف آن در سطح جهان آن روزی شکل گرفت که مهمترین آن ها ازدواج های دائم و موقتی بود. ازدواج دائمی علاوه بر تفاوت هایی که در تمدن ها و ادیان مختلفی وجود دارد در گذر تاریخ یک شکل به خود گرفت. پیمانی که میان یک مرد و یک زن بسته می شد و که هر رابطه ای خارج از این پیمان میان هر کدان با مرد یا زن دیگری روی می داد به عنوان زنا پیمان شکنی بود. در کنار این پیمان دائمی یک نوع دیگری از ازدواج در میان تمدن ها رواج یافت که شکل پیمانی آن مانند ازدواج تابع شرایط سخت وفاداری نداشت. اما شکل فحشایی که به معنای بی بند و باری بود نیز نداشت. این گونه ازدواج که در بیشتر آن ها در پناه دین و باورهای مذهبی شکل می گرفت در تاریخ «فحشای مقدس» می گفتند . این گونه ازدواج که در آغاز به عنوان خشنودی خدایان و جلوگیری از فساد اخلاقی بود؛ در هر جامعه متفاوت بود. درباره سابقه این گونه ازدواج اطلاع چندانی موجود نیست. اما براساس منابع تاریخی در نخستین تمدن های بشری بخصوص اقوام سامی بین النهرین قوانینی در این باره وجود داشته است.
در دوره سومر : سومری ها یکی از قدیمی ترین اقوامی هستند که در جامعه بشری در منطقه میان دو رود دجله و فرات نزدیک به شش هزار سال پیش از میلاد مسیح زندگی می کردند. در سده چهارم پیش از میلاد مسیح اور ـ انگو قانون مذهبی سومری را براساس نام شمش خدای بزرگ سومری منتشر ساخت. شمش خدای بزرگ بین النهرین که مظهر آن خورشید بود. در شهر نیپور معابد باشکوهی برای او خدایانی زوج به نام انلیل و نیلیل ساخته بودند. در این تمدن خدای باکره ای یا خدای زنی با عنوان ایشتار می پرسیدند که در دوران بعد از سومری نیز در بابل پرستش می شود. ایشتار نماد باروری و جزو خدایان زایش است که نمونه های زیادی در تمدن های دیگر چون آفرودیت و ونوس یونان و رومی، ازیسس مصری ، ننه آب های عیلامی و آناهیتای ایرانی وجود دارد. در معابد این خدایان علاوه بر کاهنان مذهبی عده ای زن وابسته به معبد بودند که بعضی از آن ها خدمتگزار و برخی دیگر در سمت همسر خدایان بود. این زنان که اکثرا زیباترین دختران شهرها بودند برای مدتی موقت و یا دائمی در خدمت معبد مشغول بودند و در سایه خدایان نیازهای جنسی کاهنان و عبادت کنندگان را برآورده می کردند.
عیلام:عیلامی ها یکی دیگر از قدیمی ترین اقوامی هستند که تقریبا همزمان با سومری ها در منطقه ای آن سوتر از بین النهرین و از منطقه ای که امروزه به عنوان اروند رود می شناسیم تا داخل فلات ایران زندگی می کردند. براساس یافته های باستان شناسی این اقوام از نخستین اقوامی بودند که پیش از آریایی ها در ایران ساکن شدند و منطقه آن ها تا شهر سوخته در زابل امتد اد داشت. خدای بزرگ عیلامی ها این شوشیناک بود که نگاهبان شهر شوش پایتخت عیلامی ها بود. در معابد اینشوشیناک زنانی در خدمت بودند که به فحشای مقدس مشغول بودند.
مصر:تمدن مصر یکی دیگر از تمدن های بشری است که در سایه رود نیل شکل گرفت. در این تمدن خدایان با مظاهر مادی گوناگون پرستش می شد که مشهورترین آن ها ایزیس و اوزوریس خواهر و برادری بودند که در اساطیر از به عالم مردگان می رفتند و باز می گشتند و با یکدیگر ازدواج می کردند.این دو نماد رود نیل و دلتای آن بودند.در مصر نیز در برخی از دوران ها دختران و زنان دارای اهمیت زیادی بودند جمعی از دختران در خدمت معبد در می آمدند .
فحشای مقدس در دیگر تمدن ها: این رسم در بسیاری از معابد دنیای کهن وجود داشته است. دختران معبد در بابل که دوره بعد از سومری ها در بین النهرین ساکن شدند؛ وجود داشتند. زنانی که در معبد ایشتار و بعل خدای بزرگ بابلی ها به خدمت گرفته شد و زنای مقدس را انجام می دادند. براساس گفته هرودوت بر هر زن بابلی واجب بود که در مدت زندگی یکبار در معبد ایشتار بنیشیند و با یک مرد بیگانه ارتباط جنسی برقرار کند. علاوه بر این فحشای مقدس رواج داشت.
در میتانی و فنیقیه در منطقه ای که امروز لبنان و سوریه است بود، نیز زیباترین دختران و پسران به ازدواج مقدس معبد در می آمدند.
فحشای مقدس در شرق:در هند کهن معابدی وجود داشت که زنان خود را نذر و وقف آن می کردند. گاهی زنان متشخصی بودند که ثروت زیادی داشتند و به انواع هنرها آراسته بودند.... ادامه دارد
این بحث طولانی است که اگر قرار باشد در یک پست به آن پرداخت از حوصله خارج می شود، قسمت دوم این بحث ادامه فحشای مقدس در تاریخ و ازدواج از دید ادیان الهی و ایرانیان و حکومت های غربی مورد بررسی قرار داده می شود.
پس پی نوشت: درباره منابع این تحقیق هم خواهم نوشت.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 11:54 PM

|

Friday, June 01, 2007

در این نیمه گرم جوزا که باد تموز می وزد چه خبر از دل پایتخت


قصبه نیاوران جوزای 1325 باغ امیر لشگر
سلام
به جهت جسارت من را می بخشید که دست به قلم بردم و این رقعه را برای شما نگاشتم. اما چه کنم که این دوری و دلتنگی ها ناگزیرم کرد که به آن چه از خودتان آموخته ام عمل کنم و حالیه که میرزا حسین خان اخوی را آقاجان امیرلشگر به پایتخت احضار کردند و به واسطه این که اطمینان دارم ایشان بعد از دست بوسی با آقاجان به دیدار شما می آیند به بهانه بازگرداندن این کتابی که شما به امانت به من سپرده بودید نامه را در جوف آن همان جایی که خودتان پنهانی آموختید برایتان بفرستم تا هم حال شما را بدانم و دلتنگی هایم را برایتان به عرضتان برسانم. ببخشيدم حضرت استاد كه كمي هول شده‌ام. آخر خود شما كه مي دانيد تا امروز براي هيچ كس ورقه اي ننوشته ام و اصلا نمي دانم چه طور بايد نوشت. آن چه هم به كاغذ مي آيد تعليمات خود شما است كه گفته بوديد بايد ساده نوشت. اما خيلي سخت است. آخه شما دارالفنون رفته ايد و فرنگ ديده ايد و به لسان فرنگي احاطه داريد. صدها كتاب و آرتيكل فرنگي خوانده ايد و قواعد نگاشتن را نيك مي دانيد و متصل در كاغذ اخبار مي نويسيد. رسمتان با اين كمينه كه دورتر از شاه عبدالعظيم را نديده و همه عالم را به قول شما محدوده بهارستان و حوالي آن مي داند و از نياوران سرسبزتر جايي را نديده توماني ده عباسي توفير مي كند. اگر نبود همين تعليمات شما در باب لسان فرنگستاني و سواد و خط فارسي اين قدر جسارت نمي دانستم.
حال و احوالتان در این هوای رو به نیمه جوزا که بادهای تموز در تهران می وزد چگونه است. مه لقا خانم همشیره اتان را دو هفته پیش در مجلس روضه خوانی که در باغ عموجان دیدم. بسیار مسرور شدم که شنیدم حالتان خوب است. هرچند خانم سرورالسلطنه مادر بزرگوارتان دلواپس قیل و قالی بودند که در تهران به راه افتاده است بودند و می گفتند شما خیلی درگیر کارهای پلتیکی هستید و هر روز مشروطه خواه تر از دیروز می شوید. مادرتان می گفتند که کاش نگذاشته بودند شما قدم در مدرسه دارلفنون بگذارید و از آن سو به فرنگ بروید و این قسم مستفرنگ شوید. اما می دانم که ایشان به داشتن پسری چون شما می بالند که این گونه به علم العلوم جهان آشنا است و حرف هایی بزرگی می زنید که کمتر کسی می فهمند. مادرجان به ایشان گفتند آقاجان امیرلشگر از خدا می خواهند پسری چون شما داشته باشند. برای همین این قدر میرزا حسین خان را معاشر شما کرده اند. البته من هم مانند ایشان دلواپس هستم شنیدم که وضع تهران خوب نیست. هرچند ما در این باغ نیاوران هستیم و دور از تهران اما خبرهای تهران به این جا نیز سرایت می کند. از نوکرهایی که پیوسته میان تهران و این جا در رفت و آمدند شنیدم شاه همچنان دارد با مشروطه مخالفت می کند. همین هفته پیش هم که آقاجان برای سرکشی به ما آمده بود این جا با چند تن از دوستان خود در اتاق پنج دری مجلس کرده بودند. یواشکی گوش ایستاده بودم که شنیدم می گفتند شاه به پالکونیک قزاق دستور تجهیز داده و این افسر جدید لیاخوف را فرمانده بریگاد قزاق کرده. یکی از معاشران آقاجان می گفت فوج سیلاخوری در تهران مستقر شدند. شما می دانید سیلاخوری ها کی هستند؟ من عقلم همین قدر می رسید که این فوج رحم و انصاف ندارند. شنیدم که آقاجان می گفت کار خوبی کرده اند که حرم خود را به باغ نیاوران آوردند. می گفت خیلی های دیگر هم همین کار را می کنند. دلم گواهی بد می دهد. شنیدم که شما و دوستان خود حلقه ای برای حفاظت از مشروطه تشکیل داده اید. تو را به فاطمه زهرا مراقب خود باشید. خودتان که می دانید شاه کنونی نواده همان شاهی است که به قول خودتان آن طور مربی خود امیر نظام بزرگ را رگ برید و وزیری چون میرزا حسین خان سپهسالار را با آن همه خدمت ارزنده خانه نشین و دقمرگ کرد. باور کنید هر شب که می خواهم بخوابم چهار قل و ون یکاد برایتان می خوانم و برایتان فوت می کنم. به مادرجان اصرار کردم همین هفته برویم امامزاده قاسم نذرتان کردم سلامت باشید. ما که این جا جز دعا خواندن کاری از دستمان بر نمی آید. راستی یادم رفت بگوید چنانچه استادم از من خواسته بود متن فرانسه اشعار لامارتین را به پایان برده ام. این کتاب شاتوبریان هم که به من سپرده بودید را بارها خوانده ام. حالیه به دور از چشم اهالی خانه دارم طبیب اجباری را که ترجمه اش کرده اید را می خوانم. از نوکرها هم خواسته ام پنهانی روزنامه های مخفی را برایم بیاورند. به اميد خواندن آرتيكل يا نوشته‌اي از شما. چند روز پیش روزنامه ای به دستم رسید به نامی هول انگیز صوراسرافیل. از روزنامه هایی بود که آقاجان از تهران آورده بود و در اتاق خود جا گذاشته بود. مطلبی در آن خواندم که دلم را لرزاند . متنی بود نوشته فردی دخو نام از تجارت سهمگین آصف الدوله حاکم خراسان. در فقره فروختن دختران قوچان. به تمام وجود لرزیدم یک لحظه خودم را جای آن دخترکان بیچاره گذاشتم. می دانم استادم از من بیشتر در این قسم موارد می دانند. نمی دانید چقدر دلم می خواهد باز بنشینم و از حرف های شما درباب کلمه مقدسه حریت و مشروطه و برابری بشنوم. کاش کمی به دور از دنیای پلیتیک سری به باغتان در نیاوران می زدید تا چشم ما نیز به جمالتان روشن شود. ببخشیدم که این نامه را این جا باید به پایان برسانم شب از نیمه گذشته و اهالی منزل متوجه غیبت من می شوند.
راستی از مه لقا خانم شنیدم که مولد شما همین روزها در ماه جوزا است . به قول خودتان مولد یعنی این که یک دور سال به سال های زندگی و معرفت بیشتر می شود. به هر حال شما نیز یکسال به پختگی نزدیک تر شدید به قول خودتان. برایتان دعا می کنم موفق باشید و سالم بمانید و یا شما زودتر به نیاوران بیایید و یا ما بازگردیم به تهران و بار دیگر استاد را ببینیم.
قصبه نیاوران باغ امیر لشگر جوزای سنه 1325
پ. ن: مي خواستم اين داستان بدون پي نوشت باشه. اما از آن جا كه شايد دوستان ممكن است اشتباه كنند كه اين يك نامه حقيقي است لازم است توضيح بدم اين بخشي از يك داستان بلند است كه اين روزها فكرم را حسابي مشغول كرده. البته بخشي از آن را نوشتم. اين هم يك بخش كوچك ( يكي از داستان‌هاي آن است.) همين

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 11:22 PM

|