کوپه شماره ٧

Saturday, October 02, 2010

اعترافات سهمگین یک قاتل


با کمال تاسف باید بگویم که شما دارید نوشته های یک قاتل را می خوانید... بله، متاسفانه باید بگویم که من یک قاتلم. یک قاتل که با خونسردی هر چه تمامتر جان یک موجود زنده رو گرفته. جان یک موجود زنده اونهم به جرم این که زیبا بود. زیباتر از من. برای همین دست انداختم گردن نازکش را گرفتم و در دستم فشار دادم. این قدر که راه نفسش بسته شد. البته این باعث مرگش نشد...

من قاتلم... بله ببخشید که این قدر راحت اعتراف می کنم. قتل کردم ، مال کسی را که نخوردم. از دیوار خانه کسی هم بالا نرفتم. چرا باید احساس ندامت کنم؟ فقط همین چند دقیقه پیش با کمال بی رحمی این موجود زیبا را در میان دستام گرفتم و رگ حیاتش را جدا کردم. حتما می پرسید دلم نسوخت؟ نه دلم نسوخت آخه اون طفلکی زبان نداشت که ناله کند برای همین چرا باید دلم بسوزد که این طور فجیع کشته شد؟!

داشتم می گفتم که من قاتلم. یک قاتل سنگدل و خونسرد که به جای احساس ندامت از کشتن آن موجود کوچک با آن جسم حقیر در حالی که می دونستم اگر کمکش کنم می تونم نجاتش بدم، در کمال آرامش بدن ظریفش را تکه تکه کردم و روی زمین ریختم... نمی بینید این جاست رد خونش همین جا روی دستم مانده... باور نمی کنید عطر بدن زیبایش هم همچنان روی پوستم مانده است.

بله داشتم می گفتم دست به صفحه خودتون نزنید این تصویر یک قاتل است. قاتلی که بدون هیچ ندامتی داره اعتراف می کنه که جان یک موجود زنده را گرفته و این بار اولی نیست که دست به چنین اقدامی غیر انسانی زده و احتمالا بار آخر هم نخواهد بود... آخر من هر وقت که دلم می گیرد یا یک گل زیبا می بینیم خم می شم می بوسمشو و بعد از شاخه جداش می کنم. هر وقت هم که دلم می گیره یا دارم حرف می زنم بی توجه به این ببینم چه موجود زیبایی رو دستم گرفتم گل بیچاره رو توی دستم تکه تکه می کنم... امروز عصر هم دلم گرفته بود و طفلکی گل رز قرمزی که روی میز بود... تکه تکه شد و تکه تکه هاش همراه کاغذهای خورد شده نوشته های نیمه کاره ام رفت توی جاسیگاری که پر از سیگارهای نیمه سوخته ای بود که روی فیلتر سفیدش ردی از یک رژ قرمز همرنگ گل سرخ مانده بود....دیدید که من چه قاتل سنگدلی هستم....

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 3:04 AM

|

<< Home