کوپه شماره ٧

Wednesday, September 29, 2010

یک جای جهان یک صندلی منتظر ماست


29 سپتامبر 2010 مسیحی، 7 میزان سنه 1389 خورشیدی

تهران که امشب اولین بارون پاییزیشو تجربه کرد

سلام رفیقم، خواهر، دوستم، عزیزم

خوبی؟ می پرسم و می دانم که حال این روزهای تو و زندگی شبیه روزهای پاییزی گاهی بارانی و گاهی آفتابی است. می دانم چون این روزگاری است که این روزها در کنارش نفس می کشم. می دونی از مقدمه نوشتن بدم میاد و بیشتر نوشته هامو بدون مقدمه می نویسم.... بی مقدمه می گم که خیلی خوشحالم و به همون اندازه دلم گرفته رفیق... از همون لحظه که روی پاکت سفید با تمبری که تصویر درخت هایی گم شده در غروب را داشت خط شکسته و آشنا و دوست داشتنی رو دیدم که نوشته بود برسد به دست... توی نامه نقشه جهان را برایم گذاشته بودی به امید روزی که دوباره جایی از این نقشه باز همدیگر را ببینیم. نامه را بو کردم با این که هزار کیلومتر سفر کرده بود هنوز بوی تو و طعم دستان پراز واژه تو را می داد، چه طعم خوبی داشت. بوی یک رفاقت قدیمی و کهنه که مثل شراب چند ساله طعمش می چسبه من سطر سطر نامه را لاجرعه سرکشیدم و مست مست شدم. آن قدر که همان جا کیفم را برداشتم و پیاده رفتم بر ولی عصر را تا چهارراه طالقانی و سر کوچه هتل جهان و کوچه جمشید جم پایین اون پنجره ای که یک سالی و شش ماهی هست رو به من باز نیست... و آن پنجره من را برد تا یک روز هفده مرداد تلخ و گر گرفته؛ روزی که در انتهای ناامیدی که به یک اتاق کوچک ختم شد، اتاقی که دریچه ای به زندگی تازه بود و گذر این دریچه دخترکی را دیدم با چشمان سبز که همیشه بارانی بود که سبزی اش سبز بماند وخنده ای که وقتی می شگفت همه جهان پر از انرژی می شد. اره درست گفتی هشت سال بیش و کم است که آن اتاق کوچک دو چشم سبز همیشه خیس را به من داد که امروز حتی بعد از یک سال و شش ماه دوری که فقط از دریچه لرزان مانتیتور به من دوخته می دانم اگه تنهای تنها باشم جایی اون طرف آب های گرم و سرد دنیا رفیقی هست که شاعری رو خوب بلده و عاشق شدن رو با هم تمرین کردیم از عاشقی نترسیدیم و از شکست هایمان کوه نساختیم رفیق...

رفیق دلم حتی برای خطتت تنگ شده بود و چه حالی داد این نامه و خطتت توی این غربت این روزها که دلم روشن شد...نامه بوی کلمات آشناتو می داد ...

روی نقشه جهانی که فرستادی یک جایی رو علامت زدم به امید این که روزی همدیگر رو در این نقطه مرکزی جهان ما ببینیم....مهم نیست کجاست هر جا هست موعود ماست ...

پ.ن: بازم برام بنویس و می نویسم برات

posted by farzane Ebrahimzade at 4:16 PM

|

<< Home