کوپه شماره ٧
Sunday, August 09, 2009
17 مرداد
با يك روز تاخير نميدونم چرا دارم اين پست را مينويسم؟!
هفدهم مرداد هم گذشت. مثل هفده مرداد پارسال، پيرارسال... مثل همه روزهايي كه مي آيند و ميگذرند و فراموش ميشوند. مثل 16 مرداد كه رفت يا همين امروز 18 مرداد كه اونم داره تموم ميشه. مثل فردا كه 19 مرداده و اونم خيلي زود خواهد گذشت. اصلا فرقي هم مثل هفده مرداد با روزهاي ديگه هست؟ بله مي دونم 17 مرداد براي ما كه خبر و كار در مطبوعات را انتخاب كرديم قراره يك روز خاص باشه. از همون ده دوازده سال پيش كه محمود صارمي خبرنگار خبرگزاري جمهوري اسلامي توي مزارشريف به شهادت رسيد مقرر شد كه پسوند خبرنگار كنار اين روز قرار بگيره. اما فقط همين يك نام كنار شماره يك روز هيچ طول و عرض ديگهاي هم نداره و نخواهد داشت. آخه اصلا توي مملكتي كه خبرنگاري شغل به حساب نميآيد و خبرنگارا حشرات الارض هستند و زندانها پر از همكاران ما داشتن روز خبرنگار اتفاق مهمي به شمار ميآيد؟ اي بابا به توصيه دوستان ديگه قرار نيست اين جا مطلب تند بنويسم. سياسي نويسي هم تعطيله بگذريم. داشتم از 17 مرداد امسال ميگفتم. امسال 17 مرداد مثل همه روزهايي كه طي ميكنيم بدون خبر اومد و قصد كرد كه برود. ما هم كه خودمان را درگير روزمرگيهاي هميشگي كرديم اصلا داشت يادمان ميرفت كه روز خبرنگار هم هست. اما خوب بعضي از دوستان نگذاشتند يادمان برود كه خبرنگاريم و روز خبرنگاري هم هست. راستش از اون روزي كه دادگاه اول متهمان حوادث اخير برگزار شد حدس زديم بايد يك روز مهم در پيش باشد. در اين دادگاه خوب خيلي از دوستان همكارانمان بودند. وقتي خبر بازداشت چند نفر ديگه از دوستانمان را در روزهاي منتهي به اين روز مهم شنيديم به تقويم رجوع كرديم ببينيم كه چه روز مهمي در پيش است. پنج شنبه كه رفتيم پشت در انجمن صنفي روزنامه نگاران و با اون پلمپ بزرگ روي درش رو به رو شديم تازه دوزاريمون افتاد كه روز خبرنگار نزديك شده و اين هم هديهاي از دادستاني است براي روز خبرنگار. وقتي توي اخبار تلويزيون ديديم كه ميترا لبافي ميكروفنشو برداشته و توي واحد مركزي خبر گشته و جمعي از خبرنگاران عزيز كرده آقاي ضرغامي مثل مراتي و نجف زاده رو جمع كرده كه از تجربياتشون بگن ديگه باورمون شد روز خبرنگار در راهه، وقتي در كنار تبريكاتي كه از سوي نهادهاي دولتي از فكس گرفته تا اس ام اس ميآمد توهينهاي امام جمعه مشهد را به خبرنگاران خوانديم تقويم نگاه نكرده فهميديم كه روز خبرنگار رسيده. بعد با چشمهاي كبود احمد زيد آبادي در دادگاه به شغلي كه انتخاب كرديم فكر كرديم و بغضمان تركيد. بغضي كه چند ماهي است روي صفحه هاي روزنامه ها و پنجره هاي وب نريخته. بعض از اين كه وقتي نميتواني روي قانون آزادي قلم بنويسي اصلا خبرنگار بودن چه معني داره؟ بغض كه بعد از ديدن عروسي كه در دل خبرنگاران بيست و سي را از پخش به اصطلاح اعترافات متهمين برپاست و اونوقت از اين كه اون ها هم اسم خبرنگار روي خودشان گذاشتند از خودت از قلمت خجالت ميكشي. از اين كه داري هنوز مينويسي و صدها نفر از دوستات بيكار خانه نشين شدن ديگه نوشتنت نمي آد. بغض ميكني از اين بابت كه يك روز قسم خورده بودي پا بذاري جاي پاي سيد حسين فاطمي و ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل و امروز حتي جسارت نداري كه از روزنامه نگار عزيزي كه با تن بيمارش در زندان مانده – سعيد حجاريان عريز را ميگويم – بنويسي. از اين كه چرا اصلا بايد نوشت وقتي بيشتر شماره هاي دفترچه تلفنت و PHONE BOOK موبايلت مال كساني است كه امروز نيستيند يا در زندان هستند و يا خبرهايي از ممنوع الكار شدنشان هست؛ از دوستاني كه ترك وطن كردند؟؟؟... وقتي حتي نميشود نام كشتهگان اين حوادث را بنويسي اصلا نوشتن چه معني ميدهد.
نه مثل اين كه باز نشد كه اين نامه رنگ و بوي سياسي و حرفهاي غمگين را نگيرد. همش تقصير اين صفحات خالي روزنامه سفيديهاي جاي جاي آن است كه داغ يك خبر بر دلش مانده شايد هم تقصير بي خبريهاي اين روزها است. دارم به اين فكر ميكنم كه دكتر علي شريعتي زنده بود ديگر نميگفت قلم توتم من است.. دكتر جان دست ما را قلم كردند و قلممان را گرفتند.
پ.ن: اين كه چرا اين مطلب را ديروز ننوشتم دليل اساسيش اين بود كه روزمرگيها وقتي براي نوشتن نگذاشت همين
Labels: وب نوشت
<< Home