کوپه شماره ٧
Friday, April 10, 2009
بازی تموم شد
از همین حالا بازی رو تموم شده به حساب بیار. فرقی نمی کنه فکر کنیم کدوم برنده ایم کدوم بازنده. این بازی اصلا بازی برد و باخت نبوده که قرار باشه یکی ببره و اون یکی ببازه. تازه اگه بازی برد و باخت بدونیم هر دو از اولش بازنده بودیم. اما هر چی بوده و هر چی بود و شاید هست و قرار بود باشه رو همین جا می گذاریم و هر کدوممون راه خودمونو می ریم به همین سادگی. سخت نيست نه؟ منو و تو يك بار اين راهو تا تهش رفتيم هيچ اتفاقي هم نيافتاده. اون بار تو خواستي و اين بار منم كه ميخوام تمومش كنم و ميكنم بي هيچ حرف و توضيحي. از خودت ياد گرفتم كه بگم توضيحي وجود نداره وقتي قراره بريم خوب ميريم. مثل وقتي كه قراره با هم باشيم هستيم. اصلا بعضي حسها توضيح نداره كه به دنبال توضيحش باشيم. تا يك ماه، يك هفته نه اصلا تا همين ديروز پريروز ميخواستم باهات با همون شرايطي كه تو خواسته بودي بمونم و قسمي كه خورده بودم را نشكنم. اما از امروز شايد هم از همين لحظه ديگه نميخوام. هيچ فرشته اي ديو نشده هيچ ديوي هم فرشته نشده. اينو تو گفتي اما منم آدمم. آدمي مثل همه آدمها خاكستري با تناليته هاي نزديك به سفيد و سياه. حالا سياهي ام بيشتر شده چراش مي ماند براي خودم اما داستاني براي تو ندارم. اصلا نميخوام ديگه شهرزادت باشم چون تو هم شهريار من نبودي و نيستي
پ.ن: پست قبلي و همه شهرزادهايي كه تا حالا نوشتم را پس ميگيرم و جاشون اين داستان رو ميذارم. همين بيهيچ حرف و توضيحي. توي دوره هر كسي از اين افت و خيزها زياده. هر كدوم ما داشتيم و خواهيم داشت پس هيچ نوشته اي عجيب نيست. گاهي پيش ميآد كه به خاطر طرف مقابلت و بيشتر به خاطر خودت ميزني به كاسه كوزه دنيا و همه چيز تموم ميشه. ميشه گذاشتش به پاي تجربهاي تلخ و با شيرينيهاي خودش، شايدم يك خواب بيتعبير. الان بيشتر از همه دنيا از دست خودم عصبانيم.
Labels: دل نوشت
<< Home