کوپه شماره ٧

Wednesday, April 08, 2009

گمشده

نمي‌دونم، نمي‌دونيم من و تو. همه حرف‌ها جايي ميان دل من و گوش تو گم شده. جاي نمي‌دونم كجاست و نمي‌دونم چه جوري مي‌شه پيداش كرد. نمي‌دونم... نمي‌دونيم من و تو. از پيش تو حرف مي‌زنم چون مي‌شناسمت؛ توي اين مدت كوتاهي كه تو هستي و اما خودتو و من از هم دريغ مي‌كني؛ توي دقايقي كه من به انتظار تو هستم و تو منتظر تا من حرفي بزنم توي تمام سكوت‌ها و انتظارهايي كه گذشت خوب شناختمت مي‌دونم كه تو همه نمي دوني. اگه مي‌دونستي منم مي‌فهميدم. فكر مي‌كنم همراه با حرف‌هايي كه گم شده خودمون هم جايي گم شديم. من تو رو گم كردم، تو خودتو، تو منو گم كردي و منم خودمو و ما همديگرو. چقدر بازي با كلمات زماني كه حرفي براي گفتن نيست و گوشي كه بشنوه بامزه است. نمي‌دونم، نمي‌دونيم من و تو همه زندگي گم شده....
راستش وقتي دستم رفت روي صفحه كليد، فكر كردم بايد حرف‌هاي زياد رو برات بنويسم. حرف‌هايي كه بايد مي‌شنيدي و هيچ وقت زماني كه صداي نفس‌هاي گرمت بيني امو نوازش مي‌ده نگفتم. حرف‌هايي كه وقت‌هايي كه نبودي بارها توي ذهنم توي گوشت زمزمه كرده بودم اما وقتي پوست دستت روي گونه‌هام مي رفت فقط اسم بود كه توي گوش خودت تكرار مي‌شد. خيلي زودتر از اين‌ها بايد همه اين حرف‌ها و دلتنگي‌ها را برات تكرار مي‌كردم اما مي‌دوني عزيزم تو اين بارم اونا رو نخواهي شنيد چون با تكرار نام همه حرف‌هايي كه مي‌خواستم بگم را توي نامت گم كردم........
پ.ن: بام بارون و مي‌خوام برم تا ته خيس شدن. كاش حرف‌هام گم بشه.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 5:53 PM

|

<< Home