کوپه شماره ٧

Friday, February 27, 2009

شکار روباه

بذارید تاریخ هر چی می خواد بگه. من در پی اون نیستم که به تاریخ رشوه بدم.....
سیامک صفری وقتی با اون قیافه بیمار و رنجور این حرف ها را می گفت می شد یک دفعه رفت تا اون سوی تاریخ به سال 1210 قمری به روزی که آغا محمد خان قاجار؛ درست زمانی که هیچ کس فکر نمی کرد که شاه قاجار بین این همه شهری که توی ایران هست بیاد و قریه تازه شهر شده طهران را که چسبیده به ری باستان پایتخت کنه تاجگذاری کرد. امشب به دعوت یک دوست خیلی خوب رفتم شکار روباه را دیدم. توی بعد از ظهر یک پنج شنبه سرد و بعد از چند روز تعطیلی بدون سر و سامون دیدن این نمایش با اون متن و کارگردانی خوب و بازی های شاهکارش خیلی چسبید. دیدن بدون قضاوت آغا محمد خان قاجار روی صحنه تنها می تونه این قدر استادانه باشه. شاید باید گفت که به هفت سال انتظارش می ارزید. دکتر علی رفیعی و همراهانش در طی دو ساعت روی صحنه شاهکاری را خلق کرد که به قدرت رسیدن شاهی رو تصویر می کرد که 26 یا 27 سال زندانی و اسیر دربار وکیل الرعایا بود و در همان دربار مهمترین وجه شخصیتش یعنی مردانگی اش را ازش گرفتن و 20 سال تلاش کرد تا تکه تکه های پاره پاره ایران را به هم بچسبونه و تنها دو سال سلطنت کرد. اعتراف می کنم اگرچه این تئاتر قرار نبود و به و تاریخ بگه و مقید به اون نبود اما نگاه من تاریخ خونده ای که بیشترین تحقیق و مطالعه ام در حوزه تاریخ قاجاریه است را نسبت به آغا محمد خان تغییر داد. فکر کردم که یک بار دیگه باید تاریخ ظهور قاجاریه را از اول تا کشته شدن بنیانگذارش در شهر شوشی بخونم.
شکار روباه صرفنظر از متن و پرداخت خوب و کارگردانی و فضاسازی متفاوت از متنش یک ویژگی دیگه هم داشت اون هم بازی های خوبش بود. بخصوص بازی سیامک صفری که مثل همیشه و شاید بیشتر از همیشه خوب بود. آنقدر که با گریم عجیب و شبیه به تصاویر به جا مونده از سر سلسله قاجاریه می شد فکر کرد که روح آغا محمد خان به تالار وحدت آمده. هدایت و افشین هاشمی هم همین طور مثل همیشه روی صحنه خوب بودند. بازی هومن برق نورد هم خیلی خوب بود. ستاره اسکندری در نقش عمه آغا محمد خان و پانته آ بهرام در نقش مادر فتحعلی شاه هم جای خودش....
در مورد شکار روباه خیلی حرف دارم اما ترجیح می دهم توی فرصت دیگه ای بنویسم.
پ.ن: این روزها حس عجیب و غریبی دارم. حس خاصی که باید پارسال توی همین روزها توی وجودم پیدا کردم اما اون موقع این قدر که حالا بهش فکر می کنم با این که خود خواسته بود بهش فکر نکردم. شاید برای این که با این که خود خواسته بود اما مثل برق اومد و قبل از این که حتی بهش فکر کنم مثل باد تموم شد و من توی بهت رفتنش موندم. اما اون حس یک بار دیگه مثل نسیم اومد و طوفان توی وجودم به راه انداخت.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 12:06 AM

|

<< Home