کوپه شماره ٧
Friday, January 02, 2009
نامهاي از يك قاتل به مقتول پيش از اقدام به قتل
الان دستم رو روي سرت ميكشم و ميخوام اعتراف كنم كه تو را ميكشم. همين فردا صبح؛ همين فردا صبح قبل از اون كه آفتاب از پشت كوهها سر بزنه تو رو ميكشم. ميدونم كه داري به حرفهام گوش ميكني. پس همه حرفهام خطاب به توست. تويي كه كشته ميشي به جرم اين كه تنها زمان خوبي را براي زندگي كردن انتخاب نكردي. ميدونم شايد يك روزي به من خواهي گفت كه اين انتخاب تو نبوده كه گناه و اشتباه شما من را به اين دنيا آورد. قبول دارم كه خوب هم ميدونم اگر ما مجاز به انتخاب بوديم شايد دنياي خوبي كه در آن زندگي ميكرديم رو ول نميكرديم تا به اين دنياي بد بياييم. با همه اينها چارهاي ندارم. باور كن كه اگر هر وقتي جز حالا اومده بودي زنده ميموندي.
امشب شب آخريه كه تو زندگي ميكني و نفس ميكشي. از آن جايي كه شنونده خوب و بيآزار هستي در كنار اعتراف به گناهي كه قراره مرتكب شم حرفهايي رو ميگم كه تا به حال و بعد از اين به هيچ كس نميگم. اين حرفها را ميزنم و تو را براي آخرين بار خواب ميكنم. اعتراف به اين كه خيلي دوستت دارم بيشتر از اين كه هر كسي را دوست داشته باشم. از همان لحظه كه حست كردم كه شايد خيلي قبلتر از آن كه تو به وجود بيايي و همراه من نفس بكشي دوستت داشتم. از همان زموني كه توي خوابهاي من مياومدي. با اين همه اما تو رو ميكشم. برات اعتراف ميكنم كه خيلي ساله كه انتظار ديدن و لمس كردنت را كشيدم. انتظار بوكشيدن تن نازك و نرم تو را كه بوي تازگي ميدهد. اما اين حسرت را به دل خودم خواهم گذاشت حق حيات را از تو سلب ميكنم. سپيده نزده اين جرم را انجام ميدهم تا كسي از آن خبردار نشه، بخصوص اون. ميدوني كه چه كسي را ميگويم هردوي ما خوب ميشناسيمش و مقصر ديگري براي مرگ توئه. هرچند كه در اين جنايت تنها من مقصرم نه اون و تنها قرباني فقط تو.
ميدوني كه آدمهايي كه از گناهشان فرار ميكنند گناهكارتر از آدمهايي نيستند كه پاي اشتباهشان ميايستند. اينها رو اون گفت.
عزيزم چرا اين قدر آرومي و فقط گوش ميكني؟ چرا دوست داري دلمو بسوزوني. فكر ميكني شايد ترديد كنم؟ نه من چشمامو ميبندم و اين جنايت را انجام مي دم. ترديد نميكنم. ترديد براي كشتن تو كه چارهاي ندارم. اين تصميم را همان موقعي گرفتم كه آن علامت به اضافه را كنار نام تو ديدم. پس كاري كن كه بعدها دلم برايت تنگ نشود. هرچند كه همين الان هم كه سرت را در ميان دستانم گرفتم و نوازش ميكنم هم اين دلتنگي با منه. برات اعتراف ميكنم كه تو ميوه تلخ يك لحظه خوشي گناه آلود هستي. لحظهاي مشترك ميان او و من و تو بايد تاوان اين گناه را با مردنت بدهي. چون اون وجود تو رو قبول نكرد.
بخواب گلم به تو قول ميدم كه مرگت آرام و بيدرد خواهد بود. تو به آرامي خوردن يك قرص خواهي مرد و بعد من روحت را ميان وجودم دفن ميكنم. فقط عزيزم تلاش نكن كه زنده بموني. باور كن كه كشتن تو براي من از زنده موندنت مهمتر است. اگر مقاومت نكني باور كن كه مرگي بيدرد خواهي داشت.
نوازش كردن تو چقدر دلنشينه. نگات نميكنم تا راحتتر تو رو بكشم. دلم برات ميسوزد كه حق حيات را ازت ميگيرم و هيچ دادگاهي من را به جرم كشتن تو محاكمه نميكنه. كه به غير از تو و من و او كه خود را از اين جنايت دور كرد،نخواهد فهميد. هيچ قاضي عادلي تو من را به مرگ يا مجازات ديگري محكوم نمي كند. فقط وجدان خودم و تنها تاوان اين كشتار بيرحمانه درديه كه در زمان كشتن تو قراره تحمل كنم. تنها گريه كن بر جنازه تو هم خودم خواهم بود. حالا عزيزكم راحت بخواب و نبين كه من اين قرص را كه اسباب كشتن توئه ميخورم. بخواب و تا سپيده نشده بازگرد به همان دنياي خوبي كه پيش از اين بودي. بخواب كودك به دنيا نيومده من و بگذار تا من به راحتي تو را بكشم. هرچند كه بهدنيا آمدن تنها حق تو در اين دنياي است.
دوستت دارم و در نهايت احترام ميبوسمت قاتل تو
Labels: داستان نوشت
<< Home