کوپه شماره ٧

Sunday, December 07, 2008

رازيي كه تويي


بي‌حاشيه و با فونت زر برايت مي‌نويسم. من رازي دارم كه به‌‌ هيچ كس نخواهم گفت؛ حتي به تو عزيزترينم. اصرار نكن كه خودت گفتي اين راز را مخصوصا به تو نگم. من رازي دارم رازي كه به تو مربوط است اما آن را براي خودم در پنهاني‌ترين پستوهاي وجودم پنهان كرده‌ام.
من رازي دارم كه اين روزها فكر كردن به آن لحظاتم را پر كرده. رازي كه خيلي‌ها اين روزها گمش كردند و من در يك لحظه كنار تو كه مثل خيلي‌ها فكر مي‌كردي گمش كردي پيداش كردم و همان جايي كه گفتم قايمش كردم. همان زماني كه تو نگاهم كردي و گفتي بعضي حرف‌ها را هيچ وقت به زبان نياور من ديدم كه راز تو همان جاست ميان چشماني كه مانند زبانت دروغ نمي‌گفت. حالا فهميدي چرا اين لحظه فراموششم نمي‌شود.
من يك راز دارم رازي كه چون حتي نمي‌توانم به تو بگويم بايد فراموش شود در همان پستوهاي وجودم در ميان سينه‌ام، ميان شيارهاي مغزم.
من يك راز دارم عزيزم رازي كه خود تويي اما من اين راز را به هيچ كس نخواهم گفت حتي به تو.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 3:16 PM

|

<< Home