کوپه شماره ٧

Tuesday, December 02, 2008

حلالیت


می گه: می خوام راه دوری برم. می خوام برم زیارت بزرگون و اون سرزمینی که لیاقت می خواد بری توش.
می گم: خوب به سلامت. این سفری است مثل همه سفرها.
می گه: به هر حال هر بدی و خوبی دیده حلال کن.
تو دهنم پر می شه بگم: همه اون همه بدی ها و زخم زبون ها با یک کلمه تمومه.
اما نمی گم و می ایستم و بقیه حرف هاشو می شنوم که می گه: ایشالله قسمت تو. یعنی بطلبد. نمی دونی چه حس خوبی داره. البته می دونی که باید بطلبه. اون باید نصیبت کنه.
دستشو می بره به سمت آسمون. هیچی نمی گم. انگار نه انگار که خودم قبل از اون این راه را رفتم . چه دلیلی داره اون یا هر کسی بدونه که به قول اونا طلبیده و قسمتم شده. به چشماش نگاه می کنم که فکر می کنه قراره یکی از مقربین بشه و می گذارم از خوبی های این سفر و این که توی این سن و سال نصیبش شده و از پاک شدن گناهاش بگه.
وقتی حرفاش تموم می شه بهش می گم: خوش به حال ما گناهکارها که لازم نیست برای رسیدن به خونه خدامون بدی هامونو برای خودمون و دیگران توی ترازو بذاریم و بعد خودمون را راضی کنیم که نه دل کسی رو شکستیم و نه گناهی کردیم. خوش به حال ما گناهکارا که نشانه کسی که می پرستیم یه قطعه سنگ وسط یک حیاط سفید رنگ نیست و همه جا همراهمونه. خوش به حال ما که همیشه خدامون همراهمونه و احتیاج نیست در جایی دور به دنبالش بگردیم. خوش بحال ما گناهکارها که خدامون همیشه به یادمون نیست و قرار نیست یک ماه و شاید هم کمتر بطلبمون....................
پ.ن: چند روز پیش یکی از آشنایان که به ظاهر خیلی مومن و معتقد است و در ظاهر به قول مامانم می نمی خوره و منبر نمی سوزه اما تا بخواهید دل آدم ها را با زبان و دلش آزار می ده آمد خداحافظی. از این آدم به خاطر حرف ها و تهمت هایی که زده بود دلگیر بودم. اما وقتی گفت حلال کن نمی دونم چرا نتونستم توی چشماش نگاه کنم و بگم حلالت نمی کنم. فقط گفتم خوش بگذره و در دلم میان حرف های او که می گفت ایشاالله شما را بطلبد گفتم قرار نیست ببخشمت. یعنی بعضی دردهاست که به این راحتی خوب نمی شه. جای زخم حرف هایی که زده بود هنوز می سوخت و من جراتشون نداشتم که بگم برو اما حلالت نمی کنم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 2:02 AM

|

<< Home