کوپه شماره ٧

Monday, November 24, 2008

احمد آقالو


مرد آرام و تنهاي تئاتر و سينما و بيشتر تلويزيون هم رفت. احمد آقالو را مي گويم با آن تن صداي خاص و بازي‌هاي مخصوص به خودش در حالي كه همه ما فراموشش كرده بوديم و مدت‌ها بود سراغش را نگرفته بوديم رفت.
طعنه جالبي روزگار دارد. ديشب همين طور بدون دليل رفتم توي رديف كتاب‌هاي كتابخانه‌ام خروس رحمانيان را برداشتم و يك بار ديگر با كاكا نقشبند و ماه جان و ليلما همراه شدم و باز از داستان ماه جان و دلالي‌ها و مرگ عجيب كاكا نقشبند يا آن روز سرد زمستاني افتادم كه به چه بدبختي توانسته بودم بليت اين تئاتر را بگيرم و بعد در ميان هياهوي جشنواره نمي دونم چندم فجر تئاتر توي صحنه در تالار چهارسو روي زمين نشسته بودم و اين تئاتر را ديدم و باز حس عجيبي كه با تئاتر دارم به سراغم آمد. هنوز از حس و حال بيرون نيامده بودم كه پاي اينترنت ديدم كه كاكا نقشبند دوست داشتني هم رفت و به خاطره‌هاي ما پيوست. يك دفعه ياد آخرين باري كه از نزديك احمد آقالو را ديدم افتادم. روز سردي در بهمن سال 86 كه به دعوت محمد رحمانيان رفته بودم سر آخرين تمرين‌هاي مانيفست چو. همان موقعي كه بعضي‌ها نذاشتن اين تئاتر اجرا شود تا امسال كه قرار است دي ماه بي حرف پيش به صحنه برود اما حالا بدون احمد آقالو اما با حضورش. بگذريم احمد آقالو اون روز اومده بود تا در تمرين باشد. با اين كه بخش‌هايي كه اون بازي مي‌كرد قرار بود تلويزيوني پخش شود اما سر تمرين‌ها حضور داشت. مريض بود اما همچنان مسلط تئاتري را كه به زبان انگليسي اجرا مي شد را بازي مي‌كرد. يادم هست زماني مي‌خواستم بيايم آقالو هم از ساختمان كارنامه بيرون آمد. البته بعدش هم بازي درخشان او در تله تئاتر پسران آفتاب و دل سگ محمد يعقوبي. يادم افتاد از شهادت خواني قدمشاد مطرب در تهران.
راستش ديشب كه خبر را خواندم خيلي دلم گرفت. بيشتر از اين كه باز بعد از مدت‌ها يادمان افتاده كه يك زماني كه بازيگري به نام احمد آقالو هست و حتما فردا كه امروز است كلي با سوز و آه در روزنامه‌ها و خبرگزاري‌ها يادش مي‌كنيم و البته در تشييع جنازه كلي آدم مي آد كه با هنرپيشه‌ها عكس بگيره و بعد تمام. دلم گرفت براي اين كه در تمام اين سال‌ها جز محمد رحمانيان و يعقوبي و هما روستا چه كسي در بدترين شرايط و در عين بيماري ياد احمد آقالو افتاد؟ كدام يكي از ما از خودمان پرسيديم اين بازيگري كه اين طور در نقش‌هايش خوب بازي مي‌كرد، كجاست و چه مي‌كند؟ مي دونم دارم غر مي زنم. اما بيشتر از اين كه به همه غر بزنم به خودمه. موضوع من الان احمد آقالو نيست؛ مشكل من اين جبر تاريخي و فراموشي عميقي است كه ما داريم و درد مرده پرستيمان همين.
بگذريم هربار همه اين حرف‌ها را با خودم مرور مي‌كنم اما چه فايده بازهم يادم مي‌رود.

پ.ن: اين روزها اصلا خوب نيستم. منتظرم اما مي دانم انتظارم پايان ندارد.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 5:22 PM

|

<< Home