کوپه شماره ٧

Saturday, October 25, 2008

به خاطر کوزه به سرها

آدم باید بتونه پایین یک تپه دراز بکشه، با گلوی پاره و خونی که آرم آروم می ره تا بمیره. همین موقع اگه یک دختر زیبا یا یک پیرزن با یک کوزه قشنگ روی سرش از کنارش بگذره باید بتونه خودشو بلند کنه و ببینه که کوزه صحیح و سالم بالای تپه می رسه......
به خاطر کوزه به سرها. عاشق همین تیکه های سالینجرم. چند وقتیه در اقدام هایی انتحاری وقت هایی که بین نوشتن ها به دست می آرم به قصد مرگ یا فیلم می بینیم یا کتاب می خونم. یه مدتی هم هست که افتادم به سری خوندن و سری فیلم دیدن. با این که ستون کتاب های نخوندم روز به روز داره بلندتر می شه اما بعد از تموم کردن کتاب های هانریش بل و اروهان پاموک رفتم سراغ سالینجر و یک بار دیگه از ناتور دشت تا فرنی و زویی را دوباره خوندم. تفریبا همه کتاب ها و داستان هایی که داشتم و البته در ایران چاپ شده. بین همه آثار سالینجر یکی داستان یک روز خوب برای موز ماهی و فرنی و زویی رو بیشتر از همه دوست دارم. بخصوص اون قسمت زویی فرنی و زویی رو که خواهر و برادر با هم بحث می کنن. مثل هر کتاب دیگه هر بار هم که می خونم چیزهای تازه ای کشف می کنم.
پ.ن: می خوام بین نوشتن آخرین بخش های کتابی که دارم می نویسم شروع کنم به خوندن کارای یوسا.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 1:26 AM

|

<< Home