کوپه شماره ٧
Thursday, July 31, 2008
بی عنوان
دلم گرفته رفیق این آخرین باری است که برای تو می نویسم. این بار آخر را برای این می نویسم که به یاد بیاورم یک روز چقدر دل هایمان به هم نزدیک بود. یادت هست هر روز وقت هایی بود که با هم بودیم. یادت هست چقدر از زوایای قلبمان همدیگر را خبر می کردیم. می دانی که چه می گویم همان روزهایی را می گویم که مثل شیشه بودی برای من اما امروز نمی شناسمت. خیلی وقت است که دیگر نمی شناسمت. گاهی وقت ها فکر می کنم شاید کاری کردم که تو رنجیده ای. اما یادم نمی آید. می دانی خیلی وقت است که عادت کردم عادت دیدن یادگاری های تو را فراموش کنم. از آن زمانی که برایت غریبه شدم از آن روزی که سفری شدی. می دانی خیلی حرف ها بود که می خواستم رو در رو بزنم. اما نمی خواهم یاد روزهایی که تنها تو بودی که به حرف هایم گوش می دادی را با گله هایم خراب کنم. رفیق از یاد نمی برم که بدترین و بهترین روزهای زندگی این تو بودی که همدوشم بودی. دلم می خواست این همدوشی تا همیشه دنیا برای هردوی ما بماند اما گریزی نیست که تو دلت را بریدی و یادت رفته از دوستانت. برو بسلامت اما یادت باشد که قرار نبود سفر پایان راه ما باشد.
Labels: دل نوشت
<< Home