کوپه شماره ٧
Friday, July 11, 2008
داستان های شهر خاکستری و برج شیشه ای ما 2
بگذریم از این حاشیه ها تو فکر آقای ایده آل و دوستاش و ماهایی که از هر طرف جمع شده بودیم این بود مواظب عتیقه ها باشیم. عتیقه هایی که سینه به سینه به ماها رسیده بود. از پدر پدر پدر به بچه بچه بچه. شهر ما می دونید که یک شهر عتیقه است. دست به خاکش که بکشی همین طور اشرفی و طلا می ریزه بیرون. البته خیلی ها فکر می کنن این اشرفی ها یک پول سیاه نمی ارزه. اما حرف مفته. آخه کی ارزش این کرور کرور اشرفی رو می دونه که زیر خاک این شهر خوابیده. البته اون فرنگی ها چشم آبی خوب می دونن که این ها چقدر می ارزه. هی میان و توی آثارخونه هاشون رو پر می کنن از این سنگ و گیگلی های ما. ما اومده بودیم نذاریم کسی دست به خاک اشرفی نشونمون بزنه. داستان برج شیشه ای ما هم از همین جاها بود که شروع شد.
از اون جایی که چند تا ( چند تا که می گم اولش خیلی کم بودند اما بعد یکی یکی زیاد شدن.) اومدن حرفاشونو بلند بلند بزنن. گاهی با کاغذ اخبار و گاهی هم با این حساب هندسه های جدید. اولش خیلی سخت بود خیلی ها از صداهای ما خوششون نمی اومد اما حرف می زدیم. چقدر صدا که حبس شد و کاغذ اخباری که پاره پاره شد.......
دارم می زنم به حاشیه قراره داستان های برج شیشه ای رو بگم قرار هم نیست بزنم تو حاشیه مدیر کل و این ها.
داستان ما از اون جایی شروع شد که رئیس کل خواست تا سفری ها بیان و کنار عتیقه جاتی قرار بگیرن. اون وقت بود که ما فکر کردیم که آقای ایده آل میاد و می شه رئیس کلش و بعد نون ما می افته تو روغن. اما رئیس کل پسته خندان رو که از تبار از ما بهترون بود گذاشت مدیر کل سفری ها و عتیقه جاتی ها. آقای ایده آل هم شد دست راستش. از اون جایی که ما عتیقه جاتی ها باید دنبال سفری ها می رفتیم شروع به بزرگ شدن کردیم و دیگه اون خونه اجاره ای برامون تنگ شده بود. هر روز یک آدم جدید به خونه اجاره ایمون نزدیک کوه میامد و اون جا دیگه قد همه ما جا نداشت. پس خانم همه چیز خوب هم به این فکر افتاد و بیاد یک جای بزرگ پیدا و کنه اونجا بود که قصرشیشه ای رو که اون روزها خیلی بزرگ بود پیدا کرد.... ادامه دارد
پ.ن: راستش داستان های قصر شیشه ای ما تازه از یک قسمت دیگه شروع می شه. می دونم دو قسمت حاشیه رفتم اما لازم بود تا شما با فضای شهر ما آشنا بشین. تو قسمت بعدی قصد دارم اهالی رو معرفی کنم و بعد برم سراغ داستان های هر کدومشون.
Labels: برج شیشه ای
<< Home