کوپه شماره ٧

Tuesday, June 17, 2008

عشق لاتی

وقتی که گف دوس ات دارم خندیدم و گفتم جدی می گی؟ گفت آره به جون خودت. گفتم جون ننه ات. تو منو دوس داری؟ چاییدی. گف: آره با به همین سوی چراغ به همین راسه بازار خاطرخواتم. حاضرم تا اون سر دنیام بگی بیام. گفتم من از این خالی بندی ها زیاد شنیدم. تو این راسه مثه تو زیادن. امروز عاشقی و فردا فارغ. کافیه یه چشم ابرو خوشگل ببنید اون وقت ما رفتیم لا دست اونای دیگه. گف: خیلی سخ می گیری. به مولا می خوامت. می خوام ما از اون بی معرفتا نیسیتیم. باور کن جون ننه ام. می خوای ننه رو بفرسم خواسه گاری ببینی ما مرام داریم. بی شرف که نیسیم. خندیدم و باز گفتم چاییدی. ما و عشق و عاشقی بیخیال لوطی. گف: آره به خدا جون تو ... نه جون ننه از همون روز اول که توی بازارچه زیر گذر دیدمت دلم لرزید. نمی دونم اون نیگات چی بود که این طور آتیش به جونم زده. باور کن از همون روزه که خواب به چشام نیومده. تو صداش یک زنگ خاص بود. تا حالا توی صدای هیچ مردی این طوری ندیده بودم. دلم لرزید. دل من خیلی وقت پیش برای اون لرزیده بود. اما او ندیده بود. بش گفتم لوطی تا اون روز کجا بودی؟ هان تا اون روزی که دلت لرزید چرا منو ندیدی. اون روزی که زدی دلمو شکستی و رفتی خونه معروف محله که هر کی از کنارش رد می شه تف می اندازه و مردا شبا و یواشکی می رن توش. چشمامو ندیدی؟ بش گفتم داش خیلی دیر اومدی دل ما خیلی وقت بود مثل کفتر چاهی پریده از بوم خونه شما شما ندیدی.
این را رو گفتم و از کنارش گذشتم و نذاشتم گریه اشو ببینم. اما شما که غریبه نیستید دلم خیلی می لرزید. از کنارش رفتم و نمی خواسم ببینه منم دارم می رم تو همون خونه معروفه که هر کی از کنارش رد می شه تف می کنه

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 12:01 AM

|

<< Home