کوپه شماره ٧

Thursday, May 08, 2008

بلدنا بلدکم





بیروت عزیز برای تو می نویسم. هرچند که باور نمی کنم که این چیزهایی که این جا می بینم پاره های وجود تو ست که دارد در میان شعله های جنگ می سوزد. بیروت عزیز دو روز پیش که از تو خداحافظی کردم به فکرم نمی رسید که تنها ساعتی بعد تو را چنین ببینم اگر چه همان زمان هم تو در شرایط عادی نبودی و دلشوره ای بزرگ وجود زیبایت را گرفته بود. حالا من این جا تنها چند صد کیلومتر دورتر از تو نشسته ام و دلم شور می زند. دلم شور تو و فرزندانت را می زند. فرزندانی که اگر از گروه ها و ادیان مختلف بودند اما تو را دوست داشتند. نگران فاروقم با آن نگاه دوستانه اش. دلم شور زینا و سارا را می زند که در این روزهایی که ما در کنار تو بودیم چقدر مهربانانه همراهیمان کردند. برای خالد، زیاد، علی، زهرا، نجوی که در کافه کنارم می نشست و درس می خواند.........آخ دلم شور امل کوچک با آن چشم های مهربانش که از یک بار بی خانمان شدن خانواده و کشته شدن پدرش در غزه حرف های زیادی داشت. از همه بیشتر دلم شور خود تو را می زند که می سوزی و باز می مانی. کاش می شد از همین جا به تو همه فرزندانت بگویم برایتان آرزوی آرامش و صلح دارم و به زبان خودتان خواهم گفت بلدنا بلدکم یا حبیبی بیروت

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 9:43 AM

|

<< Home