کوپه شماره ٧

Sunday, February 17, 2008

احوالات فرهنگی


این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر
داشتم روزنامه ها و مجله ها را دنبال اخبار یکساله سینما و خبرهای مربوط به وقایع اتفاقیه سنتوری ورق می زدم که توی یکی از هفته نامه ـ که اسمش بماندـ خوندم که خدا رو شکر عمو صفار( منظور نویسنده که البته فامیلش حتی با ص یا ه شروع نمی شد وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود) دومین (درستش سومین )جشنواره فیلم رو هم به سلامت و خوبی به پایان برد. بی اختیار خنده ام گرفت. هنوز ترکش های اولین و دومین جشنواره فیلمی که در دولت نهم برگزار شده، تمام نشده دومیش با حرف حدیث هایی به اندازه حداقل نیمی تمام حرف و حدیث های بیست و شش سال گذشته برگزار شد و باقی قضایایی که ادامه دارد آن وقت این همکار عزیز از خوبی می گوید. بگذریم. وارد مقولات کلان فرهنگی نشویم بهتر است.
این روزها روزهای خوبی برای فرهنگ نیست. بگذریم از خبر کتاب هایی که در نیمه راه چاپ مانده اند، کتاب هایی که ممیزی شدند، کتاب هایی که خمیر می شوند. داستان روزنامه ها هم تکراری شده. کسی حوصله ندارد یادش بیاید که صنایع دستی و میراث فرهنگی روزهای بدی را می گذراند. سینما و تئاتر هم که پر از گذرهای تنگ و مشکل هستند. یکیش همین جریان جشنواره و سنتوری.
بالاخره بعد از این همه شعاری که برای مقابله با قاچاق فیلم های سینمایی داده شد فیلم سنتوری هم به خیابان های تهران یافت و به جای آن که تبلیغ آن بیل بورد های شهرداری را تزئین کند به قول دوستانی که دیدند صاف تر و کامل تر از جشنواره در شهرمان مثل سونامی منتشر شد. نکته جالب این جاست که علی رغم این که بیش از سه روز از پخش این فیلم می گذرد و با تمام خواهش هایی که از سوی هنرمندان شده است هنوز در همه جای شهر این فیلم به راحتی به فروش می رسد و کسی ممانعت نمی کند. موضوع زمانی جالب می شود که آقای اربابی که مسئولیت اداره نظارت و ارزشیابی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است و همان کسی است که تابستان در حالی که فیلم مجوز اکران داشت اجازه پرده رفتن این فیلم را نداد بعد از ظهر در مصاحبه ای که با یکی از خبرگزاری ها داشته مسئولیت و گناه پخش غیر قانونی سنتوری را به گردن تهیه کننده فیلم انداخته که بدون مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فیلم را به جشنواره های بین المللی فرستاده است. به نظر می رسد که این جا همیشه شاکیان مقصرند. ما همیشه به خودمان حق می دهیم که گناه خود را به گردن دیگران بیاندازیم. کسی نیست از ایشان بپرسد که آقای مسئول اگر همان مرداد سنتوری با تمام جرح و تعدیل های وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی چند هفته ای بر پرده نقره ای بماند؛ دیگر این همه حرف و حدیث باقی می ماند و لازم بود شما تهیه کننده ای که سرمایه اش بر باد رفته است را متهم کنید. حرف های آقای اربابی را که می خواندم بی اختیار این شعر شاملو به یادم آمد که برای علیرضا اسپبهد گفته. شاید خیلی هم مرتبط نباشه.
صحنه چه می تواند گفت
به هنگامی که از بازیگر و بازی
تهی است
این جا مطلق زیبایی به کار نیست
که کاغذ دیوار پوش نیز
می باید
زیبا باشد
در غیاب انسان جهان را هویتی نیست،
در غیاب تاریخ
هنر
عشوه بی عار و دردی ست،
دهان بسته
وحشت فریبکاران از لو رفتن است،
دست بسته
بازداشتن آدمی ست از اعجازش،
خون ریخته
حرمتی به مزبله افکنده است
ما به ازای سیرخواری شکم باره ای.
هنر شهادتی ست از سر صدق:
نوری که فاجعه را ترجمه می کند
تا آدمی
حشمت موهون اش را بازشناسد.
نور
شب کور...
نور
شب کور...
نور
شب کور...

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 12:36 AM

|

<< Home