کوپه شماره ٧

Saturday, February 09, 2008

با مدعی نگویید

امشب از اون شب هایی که می خوام غر بزنم. می دونم شاید خسته ام و بیمار اما نه دلم گرفته. از صبح دلم گرفته و حرف هایی که توش قلنبه شده. شاید باید از دورتر بگم.
ده سال پیش زمانی که سال آخر دانشگاه توی دوره لیسانس توی رشته تاریخ دانشگاه شهید بهشتی بودم و تازه عاشق رشته هنری به نام عکاسی. توی یکی از همون روزهایی که وقتم را در سالن مرجع کتابخانه مرکزی دانشگاه به ورق زدن کتاب ها و سیاه کردن ورقه های فیش گرم کرده بودم. مثل همین حالا برای یک تحقیق ده تا کتاب را می ریختم جلوم دنبال یک کتاب درباره اصفهان می گشتم (این ایده دکتر بیگدلی بود که توی سفر اصفهان هر کدام از ما درباره یکی از بناهای اصفهان خودمان صحبت کنیم. من باید درباره مسجد جامع اصفهان صحبت می کردم. ) می گفتم توی کتاب های قفسه های باز دنبال کتاب هایی بودم که بتونم از خلال آن ها بیشتر با این مسجد 1400 ساله آشنا بشم که چشمم به تعدادی کتاب افتاد. کتاب هایی که شاید بارها دیده بودم اما تا آن روز آن قدر نگاهم را جذب نکرده بود. کتاب هایی مصور درباره ایران. بی اختیار چند تایی را برداشتم و شروع به ورق زدن کردم. همان جا بود که با نام تهامی آشنا شدم که مجموعه ای از عکس های تاریخی ایران را جمع آوری کرده بود، با نصرالله کسرائیان و کتاب های دماوند، عشایر ایران، تخت جمشید و نام نیکول فریدنی با عکس های از طبیعت ایران. عکاسی که همیشه فکر می کردم خارجی است و بعد ها بود که فهمیدم ایرانی و متولد شیراز بوده. نام هایی که بعدها بیشتر درباره آن ها شنیدم. اسم کسرائیان و فریدنی بعدها در کنار نام های دیگری قرار گرفت که از عکاسی می شنیدم. اما این دو نام تا مدت ها برایم تداعی نام ایران و تصاویر بدیعی داشت که گرفته بودند و بخش مهمی از تاریخ عکاسی. شاید هم برای همین از همان زمان هدیه من برای دوستانی که در خارج از ایران زندگی می کردند کتاب این دوستان بود.
بعدها که خبرنگار شدم منظورم حدود سال های 80 به بعد بود، که در میان شاخه های مختلف هنری عکاسی را انتخاب کردم متوجه شدم که دو عکاسی که من می شناسم دو نفر از معتبرترین عکاسان کشور هستند که دو شاخه عکاسی ایران به آن دو مدیون هستند. بگذریم که شاخه ای که هر کدام از این دو عکاسی کردند را باید به نام آن ها نامید....
بگذریم این همه حاشیه را گفتم نه برای این که بخواهم درباره خاطره های خودم بگویم. نا گفته همه ما می دانیم که نیکول فریدنی یکی از عکاسان صاحب نام کشور است که سال های زیادی از عمر خود را صرف عکاسی کرده است. احتیاج نیست من به عنوان خبرنگاری که تنها 5 سال در حوزه عکاسی کار کرده است که درباره سبک پدر عکاسی طبیعت ایران صحبت کنم. نام نیکول نام بزرگی بود. این ها را گفتم برای این که امروز صبح که به حسب وظیفه و احترامی که برای این عکاس تازه درگذشته داشتم برای تشییع پیکرش به خانه هنرمندان رفتم. توقع داشتم جمع کثیری از دوستان عکاسی را که می شناسم در آن جا باشند. دوربین هایی که به احترام بنیانگذار یکی از شاخه های عکاسی گردهم می آمدند و حتی هنرمندان رشته های دیگر. توقع داشتم مثل زمانی که در جشنواره فیلم فجر قرار است یک کارگردان صاحب نام مثل کیارستمی یا هنرمندی چون رضا کیانیان، پرویز پرستویی یا گل شیفته فراهانی و ... قرار است مصاحبه مطبوعاتی داشته باشند و عکاسان اجازه نمی دهند که خبرنگاران سئوالات خودشان را مطرح کنند این جا هم عکاسان حضور داشته باشند. اما از این جماعت عکاس که هرروز هم به تعداد آن ها اضافه می شد جمع زیادی نیامده بودند. باور نمی کنم که کسی بگوید چون نیکول فریدنی عکاس طبیعت بود و تعداد عکاسان این شاخه کم است کمتر از 50 نفر برای تشییع جنازه آمده باشند. چون او نه تنها عکاس که بخشی از تاریخ عکاسی کشور بود. نمی دانم دوستان هنرمندی که خیلی عزیز و محترم هستند کجا بودند؟ باورش سخت از این جمع زیاد هنرمند همه به یک باره کار برایشان پیش آمده و صبح روز جمعه نتوانسته بودند برای بدرقه یکی از اهالی هنر بیایند. باور نمی کنم که گروهی که مانند دانه های تسبیح هستند و بیماری یا توهین به یکی از آن ها کلشان را بر می آشوبد و سر به شکایت بر می دارند که مثلا چرا در فلان برنامه فلان مسئول با ما بد صحبت کرده است، یادشان رفته باشد که یکی از دانه های این تسبیح برای آخرین بار بدرقه می شد. نه نمی خواهم از دوستان همکار خودم و بیشتر از همه از خودم گله کنم که چرا یادمان رفته که برخی از هنرمندانی که هیچ حاشیه ای ندارند هم هستند که احتیاج به احوالپرسی دارند. نظیر قدرت الله کسرائیان که در گمنامی و بی خبری درگذشت کم نیستند. مگر در سایر رشته ها کم هستند. نه ما فراموش کار تر از آن شده ایم. نه مرده پرستی کم است ما ریشه هایمان را فراموش کرده ایم. هرچند حافظ در این شامگاه پاسخ تمام این چسناله ها و غرولندهایم را داد:
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی ............

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 12:16 AM

|

<< Home