کوپه شماره ٧

Wednesday, January 30, 2008

مجله زنان

همیشه فکر می کردم که ملتی که گذشته خودشان را نمی شناسند نمی توانند آینده خودشان را بسازند. اما از دیروز به این فکر می کنم که تکلیف ملتی که امروزش را انکار می کنه چیه؟ این یکی هم به خودش و هم به گذشته و آینده اش خیانت می کنه.
از پریروز که مجله زنان به جرم عجیب و بی سابقه سیاه نمایی تعطیل شده همش دارم به این نکته فکر می کنم و به این که مصداق این سیاه نمایی کدام نوشته ی زنان است؟ مگه این که از قتل های ناموسی گفتن یا از زنان سوخته ایلام سیاه نمایی است؟! یا از این که در مورد دختران خیابانی یا نجات زنی که برای حراست از خود کسی را کشته سیاه نمایی است؟
از پریروز که زنان تعطیل شده جعبه ای که شماره های مختلفش را از سال اول تا این آخری که درباره خوابگاه دختران هست را نگه داری می کنم آوردم و هی ورق می زنم و خاطرات گذشته ام را مرور می کنم. از روزهایی تلخی که بر آرین گذشت تا جریان لیلا که خانواده اش برای تهیه پول دیه قاتلینش همه زندگیشان را فروختند تا مصاحبه با خانم خاتمی و از اون جا تا ازدواج منداییان و بعد جریان ورود به آزادی، یاد روزهایی که از پس محفوظات کتابی ام درباره فمنیست و حفظ کردن تئوری های سیمون دوبوار و بتی جین فریدن از طریق نوشته های افسانه نجم آبادی توی مجله زنان با زنانی آشنا شدم که بعدا مادران من شدند: بی بی خانم استرآبادی، محترم اسکندری، صدیقه دولت آبادی، نورالهدی منگه و ...یاد این که این روزها منتظر بودم شماره مجله روی گوشیم بیافته و باز شیوا زنگ بزنه و بهم بگه برای روز زن ایران باستان توی شماره نوروزش مطلب بهشون بدم و بعد سر کلماتش با ویراستار دقیق مجله که اسمش را یادم رفته بحث و جدل کنم و گل کردن رگ تاریخی من. یاد روزهای تابستان 83 و اون ساختمان نه چندان نوساز کوچه زیبا نرسیده به خیابان قائم مقام همان جایی که چند قدم آن طرف ترش یک روزی دفتر مهرانگیز کار بود. یاد روزهایی که جلسات زنان ایران را آن جا برگزار می کردیم. محیط آرام مجله زنان و سر و صدای ما 15، 16 نفر که گاهی همه باهم حرف می زدیم...
از پریروز که مجله زنان تعطیل شده همش دارم با خودم کلنجار می رم برای این که اون شماره آخر را روی بقیه مجله ها بذارم و مثل آن یکی کارتن که با مجله های کارنامه که خیلی دوستش داشتم و هر ماه می خریدمش نه فقط به خاطر گلشیری به خاطر همه داستان ها و شعرهای خوبش، مثل گزارش فیلم هایی که چندین سال صرف جمع کردنشون کردم، مثل کیان، مثل کارتن روزنامه هایی با نام های متعدد درش را ببندم و روش بنویسم بایگانی و بذارم کنار خاطره مرد امروز، چند شماره ای که از وقایع اتفاقیه دارم، قانون، مجلد صوراسرافیل، یک دوره ناکامل از باختر امروز.
امروز این حس بیشتر شد به خاطر این که مطلبی درباره نخستین روزنامه های ایران خواندم که اگر وقتی بکنم و این روزمرگی های این روزها بگذارد حتما می نویسم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 11:40 PM

|

<< Home