کوپه شماره ٧
Monday, January 14, 2008
پسرک عاشق شده
از آن روزی که سرش را روی سینه ام می گذاشت و برایش قصه می گفتم صدایش فرق می کرد.دیگر اسمم را بی غلط صدا می زد و من نفهمیدم که کی یاد گرفت بی غلط صدایم بزند. نفهمیدم کی قد کشیده و بلند شده و کی پشت لبش سبز شده!
حالا پسرک عاشق شده، چقدر دیر این را از چشمانش خواندم. چشمانی که روزی معصومانه ترین نگاه دنیا را در خود پنهان کرده بود. چرا نفهمیدم که پسرم از آن روزی که سرش را روی سینه ام نمی گذارد و صدایش می لرزد و اسمم را درست می گوید بزرگ شده.چرا نفهمیدم پسرک ساده من دلش لرزیده و عاشق شده.
Labels: داستان نوشت
<< Home