کوپه شماره ٧

Saturday, December 29, 2007

حس یک آدامس دارم

وقتی با تو هستم فکر می کنم همه چیز هستم و خودم نیستم.
گاهی وقت ها فکر می کنم آدامسم. یک آدامس با هر طعمی که تو دلت می خواد. آره عزیز برای تو آدامسم؛ آدامسی که هر وقت دلت بخواد می جویش و وقتی دلت نخواست و چونه ات ازم خسته شد از دهنت در می آری، شاید هم تف می کنی توی سطل زباله یا خیابان. البته گاهی هم لای یک کاغذ می پیچی شاید باز به دردت خوردم.
برات مثل یک آدامسم. آدامسی با طعم نعناع که برای هضم غذا و بوی دهانت می جویی. توت فرنگی که بدی به دست یک بچه، یا دارچینی که اعصابتو آروم کنه، یا اکالیپتوس برای باز کردن راه تنفست. گاهی هم از سر عادت با حرف هات بادم می کنی و تا در زمان ترکوندنم فکر کنم خیلی برات مهمم و بهم عادت داری.
وقتی با تو هستم همه چیز هستم جز خودم.
برات شبیه ورق سفید هستم. مثل یک ورق سفید که هر وقت که می خواهی چیزی بنویسی روم می نویسی. دست هاتو روی تن سفیدم می کشی با قلم رنگیت خط خطیم می کنی. یک وقت خوشحال می شی قلمت آبی یا سبز می شه. آن وقت لمس تنت با قشتگترین کلمات دنیا همراهه. وقتی غمگینی سیاهی تلخ که تلخ ترین ها روی وجودم می کشی. وای به روزی که عصبانی می شی، سرخ می شی. شایدم بنفش پررنگ آن قدر خط می کشی و بد می گی که فکر می کنم از تمام رگ هام خون می آد. یک وقت هام که بهم احتیاج نداری یک جایی می ذاریم. وقتی هم که زیادی دستمالی و خط خطی شدم پاکم می کنی. گاهی هم مچاله و لهم می کنی و روی یک ورق تازه می نویسی.
آره عزیزم من برات همه چیز هستم الا خودم. هرچند این روزها حس می کنم بیشتر شبیه آدامسی هستم که ازم خسته شدی. انداختیم دور اما چسبیدم کف کفشت تو این جوری فکر نمی کنی؟!

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 7:54 PM

|

<< Home