کوپه شماره ٧

Saturday, November 10, 2007

کات به روز 19 آبان 1386 خورشیدی




داخلی، شب: سحرگاه است و زندان زرهی در این روزهای میانه پاییز عجیب سرد است. اما او سردش نیست. از آن مرداد سیاه شاید هم پیشتر از آن بود که این سوزش سینه امانش را بریده است. کات
نور ضعیف ، داخلی، شب: سحرگاه است و او به روزهای که گذشته می اندیشد. به روزهایی که همراه با او با مرادش با آن مردی که تنها آمد و تنها ماند، همراه بود. به روزهای جنگ بزرگ. کات
داخلی، راهرو، شب:سحرگاه است و سپیده در راه . با رفت و آمدی که در آن بیرون در راه است و دستانی که او را به سمت جایی می برد، می داند که سپیده فردا را نخواهد دید. هرچند این سوزش سینه راحتش نمی گذارد. چشمانش را می بندد . کات
خارجی ، رو به روی دیوار زندان زرهی، شب :سحرگاه است و او با تنی گرم در آن خنکای نوزدهم آبان ماه ایستاده و در اندیشه یک نام وطنم ایران. نفسی تازه کرد و ناگهان سوزش سینه چندین برابر می شود. کات
خارجی ، روز ، گورستان ، نوزدهم آبان 1386: تا چشم کار می کند ردیف نامنظم گورها . صدای کلاغ ها و باد در هم می پیچد . هیچ انسانی نیست و یک گور سپید رنگ با تاریخ نوزدهم آبان 1332 خورشیدی و کات.
تکراریه که بگم در میان شخصیت های تاریخی ایران یکی از محبوب ترین شخصیت های من دکتر حسین فاطمی جوانترين وزير امورخارجه تاريخ يکصد و پنجاه ساله ايران. مردي که به شهادت دکتر محمد مصدق ايده نخستين ملي شدن صنعت نفت را در خانه دکتر محمود نريمان ارائه کرد و تا آخرين لحظه حيات دمي از اين ايده جدا نشد. نخستين وزير امورخارجه اي که به خود جرات داد تا اعلام قطع روابط سياسي با انگلستان را اعلام کند و در سفارت خانه را ببند. امروز همزمان با پنجاه و چهارمین سالروز شهادت دکتر فاطمی بود. از چند روز پیش تصمیم گرفتم که هر جور شده برم ابن بابویه و سری به گور دکتر فاطمی بزنم. ظهر بود که با پروانه عزیزم رفتیم و بعد از مدت ها گشتن بالاخره آن گور سفید را با نوشته های قدیمی اش پیدا کردیم. حال و هوای ابن بابویه امروز عجیب بود. سکوت عجیبی که همراه با صدای کلاغ ها و باد همراه شده بود. سکوت تلخی که با خلوتی که بر سر مزار دکتر فاطمی بود همراه می شد. انگار هیچ کس یادش نبود که امروز چه روزی است. تنها چند شاخه گلایل سفید روی گور سلطنت خانم فاطمی خواهر دکتر بود. همین. از این همه تنهایی و فراموشی دلم گرفت. نمی دونم چرا یاد خاطراتی افتادم که از سحرگاه نوزدهم آبان 32 شنیده بودم. از مرگ با تب چهل درجه .... از مردی که پنجاه و چهار سال پیش برای وطنش کشته شد و امروز فراموش شده است.
پ.ن:دلم می خواست همه احساسی را که امروز در ابن بابویه تجربه کردم را بنویسم اما خبر تغییر مدیر موزه ملی را بعد از یازده سال حس نوشتنم را گرفت. برای من که حداقل هفته ای یکی دو تا خبر از موزه ملی داشتم حوزه مهم و دوست داشتنی بود، تغییر مدیر یعنی تعطیلی این حوزه خبری. فردا مراسم تودیع آقای کارگر مدیر موزه ملی و معارفه مدیر جدیده. حرف های زیادی هست که توی احتمالا آخرین گزارشی که از موزه ملی ایران دارم می نویسم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 11:18 PM

|

<< Home