کوپه شماره ٧

Saturday, October 27, 2007

خاکستری دیدن

دانشگاه که می رفتم توی قضاوت ها همیشه تلاش می کردم یک دفتر چه داشته باشم و بدها و خوب ها را در آن یادداشت کنم. اما از یکی از استادان خوبم آموختم که زمانی که رشته علوم انسانی را انتخاب کردی باید آدم ها راخاکستری ببنیی. کاری که اکثر ما نمی کنیم و ذهنمان تخته کلاس مدرسه است که دو ستون بدها و خوب ها دارد و گاهی در این قضاوت ها بی انصافی می کنیم. دیروز به ضرورت کاری داشتم چند تا مجله جدید حوزه فرهنگ و هنر را برای معرفی ورق می زدم. یکی از این مجلات «ماهنامه ادبیات داستانی» از سری مجلات حوزه هنری سازمان تبلیغات بود. دقیقا شماره 110 سال سیزدهم منتشره در شهریور 1386 که نمی دونم چرا آبان به دست من رسیده بود. داشتم مجله را ورق می زدم که توی صفه 22 و 23 آن به مطلبی با عنوان «بازخوانی یک پرونده » برخوردم که درباره سیمین دانشور و به اصطلاح زندگی نامه این بانوی داستان نویسی کشور بود. خوب در ظاهر این مطلب یک زندگی نامه درباره نخستین زن داستان نویس ایران و خالق جزیره سرگردانی بود. اما در میان سطورش می شد به نوعی انگ زدن و تخریب شخصیت خانم دانشور را حس کرد. نویسنده مطلب که هویت مشخصی ندارد با غرضی آشکار از کلمات استفاده کرده است. در صفحه 22 پارگراف دوم بعد از این که اظهار نظری درباره ریاست گروه ادبیات شدن دکتر دانشور در زمان پهلوی دوم می شود، نوشته:« سیمین دانشور در دوران فعالیت در دانشگاه تهران از حمایت هوشنگ نهاوندی و دکتر عزت الله نگهبان رئیس دانشگده ادبیات برخوردار بود. از جمله در سال 1350 هنگامی که مشمول تصفیه ساواک واقع شد، توسط رئیس دانشگاه تضمین گردید و به فعالیت ادامه داد.»
بلافاصله بعد از این مطلب به استناد گزارشی با تاریخ مشخص اما بدون منبع ابراز می کند:«سیمین دانشور این روزها خیلی خوشحال است. » و دو نقل قول از دکتر دانشور در خصوص حضورش در دانشگاه تهران و عدم شرکت در مراسمی که با شرکت محمد رضا پهلوی و همسرش دانشگاه برگزار می شود، شرکت نمی کند.
نویسنده این پرونده در ادامه علت آزادی دکتر دانشور را منتسب به نفوذ سرهنگ خسرو دانشور ـ برادر سیمین ـ در ساواک می کند. بعد هم شتابزده درباره آشنایی وی با جلال آل احمد می نویسد:« سیمین دانشور که سومین دختر از شش فرزند خانواده بود؛ در یک اتوبوس مسافربری با جلال آل احمد آشنا شد؛ که این آشنایی منجر به ازدواج این دو در اردیبهشت 1329 گردید. پدر جلال به علت بی حجابی سیمین، با ازدواج آن ها مخالف بود؛ و روز عقد آنان از باب اعتراض به قم رفت و ده سال تمام به خانه جلال پا نگذاشت.»
به زعم نویسنده این مطلب علت محبوبیت سیمین در میان جوانان همسر آل احمد بودن است. اما نکته ای که تمام این اتهام نامه را کامل می کرد آخرین بخش از نوشته این مطلب بود که پیش از سالشمار زندگی دکتر دانشور آمده بود. در صفحه 23 سطر 10 این مطلب نوشته شده بود:« سیمین دانشور در تشکیل کانون نویسندگان که به همت جلال آل احمد به وجود آمد، شرکت جست و تقاضای تاسیس آن را به نام خود به مراجع ذی ربط ارسال کرد. ولی به رغم ادعای مبارزه و مخالفت با حکومت تک حزبی، با ملاقات هایی که با او شد، عضویت حزب رستاخیز را پذیرفت، و با خط خود در ردیف 149 دفتر ثبت نام دانشگده ادبیات و علوم انسانی، که برای حزب رستاخیز دایر شده بود، نام خود را ثبت کرد.»
این که انگ زدن و تخریب چهره های فرهنگی چند سالی است که مد روز شده است و گروهی سعی دارند با له کردن افراد خود را بالا بکشند نه نکته تازه ای است و نه موضوعی مخصوص به یک گروه فکری و سیاسی. ادیباتی موسوم به ادبیات کیهان که سعی می کند نظرات مخالف را با تخریب چهره افراد ساکت کنند؛ این روزها خاص راست و چپ نیست کار همه ما شده است. اما من در این جا نه قصد پرداختن به این موضوع را دارم و نه می خواهم با ادبیاتی شبیه همان ادبیات پاسخی بدهم. امیدوارم که نویسنده این مطلب اگر احیانا این مطلب را دید به این نکته توجه کند که برخی از چهره های فرهنگی را حتی اگر من و شما دوست نداشته باشیم جزیی از تن پیکره ای خسته به نام ایران هستند که اتفاقا برخلاف نظر من و شما بر سابقه فرهنگی خود تکیه کرده است. سیمین دانشور یکی از کسانی است که در عمر 86 ساله خود برای توسعه فرهنگی این سرزمین از هیچ تلاشی فروگذار نکرده است. این عین بی انصافی است که وقتی درباره چنین انسانی صحبت می کنیم از چنین ادبیاتی استفاده کنیم. به نظر می آید نویسنده این مطلب نه تنها داستان های خانم دانشور را نخوانده است؛ اطلاعاتی درباره اتفاقی که در سال 55 و 56 در ایران رخ داد ندارد. به استناد منابع تاریخی و مکتوباتی که در روزنامه های آن سال ها منتشر شده است؛ پهلوی دوم بعد در دهه پنجاه بعد از ملغی کردن تمام احزاب و راه اندازی نظام تک حزبی به شیوه حزب بعث عراق و سوریه ( با نامی دقیقا ترجمه بعث به فارسی یعنی رستاخیز) در سخنرانی مشهوری اعلام کرد که از این به بعد هر ایرانی برای زندگی در ایران باید عضو حزب رستاخیز شود. اگر غیر این باشد باید پاسپورت بگیرد و از ایران خارج شود. به همین استناد کسانی که ماندن در ایران برایشان مهم بود مجبور به عضویت در حزب رستاخیز شدند. اما نکته ای که نویسنده این مطلب به آن توجه نداشت این بود که درست بعد از پیروزی نهضت مردم ایران در سال 57 یکی از گروه هایی که در وقوع این انقلاب موثر بودند یعنی کانون نویسندگان به دیدار امام خمینی رفتند و اعلام همراهی کردند. این مطلب در روزنامه های سال 58 منتشر شده است. سیمین دانشور در کتاب ساربان سرگردان ص 273 نیز به این دیدار اشاره می کند. بعد هم ذکر این مطلب ضرروی است که در این مطلب شما به نخستین زن فارغ التحصیل رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران و یکی از ارکان ادبیات معاصر ایران اشاره کرده اید کاش کمی از انبوه منابع تاریخی که در مورد زندگی ایشان وجود دارد استفاده می کردید. در ضمن برادر سیمین دانشور در سازمان نقشه برداری کشور شاغل بود. مشکل همه ما این است که یادمان رفته انسان ها همه خاکستری اند و همه را با شمشیر سیاه و سفید خودمان قضاوت می کنیم.
البته در این شماره از مجله ادبیات داستانی که در لوگوی آن به عنوان تنها مجله تخصصی ادبیات داستانی آمده است؛ مطلبی چندین صفحه ای به قلم محمد رضا سرشار(رضا رهگذر) سردبیر مجله درباره ادبیات معاصر ایران به ویژه نقش زنان در ادبیات منتشر شده است که ترجیح می دهم درباره آن مطلب و برخی از نکاتی که به آن ها استناد شده است؛ در مجال دیگری و با استناد کامل بنویسم.
پ.ن: درباره این نوع قضاوت ها بخصوص ازنوع تاریخیش بعد می نویسم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 1:05 AM

|

<< Home