کوپه شماره ٧

Sunday, September 23, 2007

سي و يكم شهريور


تا سه چهار سال پيش هر بار كه 31 شهريور مي‌آمد و ياد هشت سال دفاع مقدس و آن روز و شب هاي پر از ترس و هراس زنده مي‌شد، به بچه‌هايي كه در اين نوزده سال از سال 67 تا امروز به دنيا آمدند غبطه مي‌خوردم كه نمي‌دانند جنگ و زندگي در سايه مرگ يعني چه؟ خوشحال بودم كه كيان و كيميا خواهرزاده‌هايم از صداي بوق ممتدي كه به همراه «توجه، توجه؛ علامتي كه هم اكنون مي‌شنويد... » نمي‌ترسند. از اين كه نمي‌دانند جنگ يعني خوابيدن در پناهگاه يعني دربه دري ، يعني صف‌هاي طولاني نفت در سرماي زمستان، يعني تب و ذات الريه، يعني .. خوشحال بودم كه يك نسل از نسل‌هاي اين سرزمين سايه شوم جنگ را نديده‌است. اما اين روزها مگر مي‌شود روزنامه‌ها و خبرگزاري‌ها را نديد و به ياد جنگ نيافتاد. مگر مي‌شود زماني كه نيروهاي مسلح پشت سر هم بيانيه آمادگي مي‌دهد و آن سوي دنيا نشسته‌گان تهديد مي‌كنند به اين فكر نكرد كه اين سرزمين را نفرين جنگ كرده‌اند. تمام نسل‌هاي اين سرزمين جنگ را به خود ديده‌اند. به ياد مي‌آورم كه نخستين روزي كه به مدرسه رفتم صداي هواپيماهاي بيگانه را بالاي سر شهرم شنيدم. همانطوري كه پدرم دوسال بعد از ورود متفقين به ايران به دنيا آمده بود و پدربرزگم كه از ورود نيروهاي روس و انگليس در اولين جنگ بين‌الملل به شهر مشهد خاطره داشت و پدر پدربزرگم كه خاطره‌اي تيره از جنگ هرات را به ياد مي‌آورد و پدر پدر پدر بزرگم كه خاطره جنگ‌هاي ايران و روس و پدر پدر پدر پدر ...... نه اين سرزمين هيچ گاه از حمله دشمنان در امان نبوده است . كاش حداقل يك نسل از اين مردم سايه شوم جنگ را نبينند و زير سايه مرگ نباشند. كاش فردايي كه ترس سايه اش را بر اين خاك نياندازد بياييد.
پ. ن: اين مطلب را ديشب نوشته بودم و مي خواستم بذارم اين جا اما همان طور كه مي‌بينيد اين جا داره پوست مي‌اندازه و يك خورده در دست تعميره. احتمالا امشب به كمك آرمان دوست عزيزم كوپه شماره هفت با شكل و شمايل جديد مي آيد. يكي دو تا مطلب ديگه هم هست كه بعد از تغيير قالب مي‌ذارم. فعلا

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 4:50 PM

|

<< Home