کوپه شماره ٧
Monday, September 17, 2007
دارلفنون تهران

توي همون دوران بود كه كلاسهاي نمايشنامه نويسي و نمايش ايراني را ميگذراندم و با تاريخ تئاتر به طور جدي مواجه شدم و باز يك نام آشنا را ميشنيدم دارلفنون. به عنوان جايي كه براي اولين با تئاتر اجرا شده و اولين آمفي تئاتر كشور.
اسمي كه در آثار بهرام بيضايي و حميد امجد خيلي پررنگ بود. به خصوص در همان سالها نمايش شب سيزدهم امجد روي صحنه رفت و آن ديالوگ فراموش نشدني كه كامران ميرزا ميگفت:« تجدد، هيچ نباشه يعني همين كه هر آدمي چيزي به گردن دارد كه دارلفنون بهش ميگن مسئوليت...»
سال 77 يا 78 بود كه توي باشگاه خبرنگاران جوان بودم كه قرار شد يك گزارش تحويل بدم و من پيشنهاد كردم درباره دارلفنون كار كنم. اين شد كه علي رغم همه حرفهايي كه شنيدم بالاخره راه خيابان ناصرخسرو را پيش گرفتم و رسيدم همون اول خيابان كنار ساختمان بلند مخابرات كشور چشمم خورد به تابلوي موزاييكي قديمي كه نوشته شده بود دارالفنون 1269 قمري.
بخوام بگم آن موقع چند روز طول كشيد تا مجوز ورود به دارلفنون و ديدن آن جا را به دست آوردم مثنوي هفتاد من كاغذ است. اما همين قدر بگم كه آن روزها دارلفنون خيلي غريب بود. بعداز ظهر پنج شنبه اي كه براي اولين بار رفتم دارلفنون. ساختماني غريب كه اما آشنا به نفسهايي صدها هزار دانش آموزي كه در آن تدريس كرده بودند و امروز نام خيلي از آن ها را ميشناسيم. سال 81 درست 26 ارديبهشت 81 بود كه براي اولين بار نخستين مطلب من در روزنامهاي سراسري آن هم روزنامه ايران كه آن روزها اعتباري داشت منتشر شد. مطلبي درباره دارلفنون در سه قسمت كه تيتر اولين قسمت آن اين بود :« مدرسه اي به وسعت فرهنگ» مطالبي كه در زمان خودش خيلي تاثير گذار بود. نه براي اين كه من نوشته بودم براي اين كه نامي را تكرار كرده بودم كه دغدغه خيلي ها بود. مدرسه اشان بود. بعد موضوع بازسازي و تبديلش به موزه مطرح شد. توي اين سالها چندين بار ديگه رفتم دارلفنون آخرينش همين ماه پيش بود. هربار هم كه ميرم دلم بيشتر ميگيره. مدرسه پير شهرم را ميبينم كه داره از بين ميره.
اين همه مقدمه براي اين بود كه بگم چند وقت پيش به درخواست يك دوست عزيز قرار شد برم يك گزارش از دارلفنون براي روزنامه شرق تهيه كنم. همون موقع يك بار ديگه رفتم مدرسه را ديدم. دلم بيشتر گرفت. البته آن مطلب نه به خاطر تعطيلي روزنامه شرق كه به دلايلي شخصي آن زمان منتشر نشد. چند روز پيش يك دوست ديگري ازم خواست براي مجله شهروند مطلبي درباره دارلفنون بنويسم . آن مطلب با تغييرات زيادي اين هفته توي شهروند منتشر شده. البته اين بخشي از اداي دين من نسبت به مدرسه كهن سال و 157 ساله تهران است. به بهانه ي اين مطلب و آغاز سال تحصيلي تصميم گرفتم توي روزهاي آينده چندين مطلب درباره تاريخ مدرسه در تهران بنويسم و اين جا بذارم. البته يكي دو تا مطلب قبلا جاهاي ديگهاي منتشر شده اما اميدوارم دو سه تا مطلب تازههم به اين مجموعه اضافه بكنم.
پ . ن: اين عكسها عكسهايي است كه توي آخرين ديدارم از دارلفنون.
پس پ . ن: مطلب فحشاي مقدس من در سايت كانون زنان منتشر شده است. اين جا مي تونيد ببيند.
Labels: تاريخ مدرسه
<< Home