کوپه شماره ٧
Wednesday, September 12, 2007
اشك من قطره بارون بهار
هوا سرد شده يا من يخ كردم. نمي فهمم چرا اين طوري ميلرزم . شهريور تازه از نيمه گذشته و فصل خرما پزان تمام نشده پس چي شده كه امشب من سردم شده. بايد بنويسم اما نمي تونم قول دادم چيزي را به جايي بدهم؛ اما نمي تونم. همه مطالب جلوم بازه و نوشتن اين ها برام كاري نداره. موضوع آن قدر آشناست كه ميتونم بدون اين كه به رفرنسهام نگاه كنم رفرنس بدم و پاورقيهاشو درست كنم اما چرا نمي تونم بنويسم. كلمات را گم كرده ام و اين سرماي زمهريري كه به جانم افتاده رهايم نميكنه. پتو به خودم ميپيچم اما فايده نداره. اين سرما تنها آتش ميخواهد.كبريتي كه به خودم بكشم و بعد داغ بشم. حالم به هم ميخوره از همه چي. از كار كردن دائمي و از اين كه نه گفتن بلد نيستم، از اين كه ميذارم هركسي هرچي دلش ميخواد بهم بگه. زندگيم شده كار و كار و كار بي هيچ دلخوشي. كاش به اندازه يك كوله بار سفري براي خودم از اين همه كار كردن سهمي مي بردم. اونوقت راه غروب رو مي گرفتم و تا تهش مي رفتم. تا جايي كه خودم و تحقيرهايي كه به روحم مي شه رو فراموش كنم. تا جايي كه كسي رو نشناسم. آره حالم از خودم به هم مي خوره. با خودم هم رو راست نيستم جايي كه بايد از خودم دفاع كنم ساكت ميشم و اجازه ميدهم هركسي شعورم را به تمسخر بگيره. جايي كه بايد به فكر خودم باشم به فكر ديگران ميافتم. نه فكر ميكنم اين همه دكترم تلاش كرد براي اين كه اين والد قوي و سر سخت وجود من را ضعيف كنه نشد. اه لعنت به اين سرما كه وجودم را پر كرده و نميذاره دستم روي صفحه كليد حركت كنه. دلم خواب ميخواد يك خواب آرام و بي دغدغه. خوابي كه بيداري نداره. چقدر درونم خاليه. از خودم متنفرم از تكرار چهره ام درون آيينه. كنار آيينه يك تيغ است كاش جراتش را داشتم ميخوام ...........نه ميرم كنار پنجره . كسي در گوشم ميخواند:« من چرا غمگينم، اين چيه كه مثل درد توي دلم ميجوشه؟ اين چيه كه مثل يك بغض تو دلم مي شكنه؟ اين همه غم به چه كارم ميآد؟ تن من ميلرزه، دل من ميلرزه تن من دل من دل پاك دشت ......... »دل من سرد شده تن من سرد شده. نه من ماهم نه پلنگ پس چرا دل من ميلرزه، اين چيه كه مثل بغض توي سينهام ميپيچه؟ من دارم ميلرزم من دارم ميسوزم. اين چيه مياد پايين.
هوا سرد شده يا من يخ كردم. نمي فهمم چرا اين طوري ميلرزم . اما وجود خاليه. چقدر حس تحقير دارم.
پ.ن: خسته ام اما تا ته شب مي خوام صداي ماه پلنگ را بشنوم. چقدر دلم براي كسي تنگ شده كسي كه سالهاست درون آيينه ام گم كردم.
Labels: دل نوشت
<< Home