کوپه شماره ٧
Friday, September 07, 2007
مرا به نامي كه صدا نمي زني
مرا به نامي كه صدا نمي زني
صدا بزن
حتي اگر ستاره اي نباشد
در آسمان
حتي اگر خورشيد اول دي ماه
كه بر شب پيروز شد
ديگر نباشد
مرا به نامي كه صدا نمي زني
صدا بزن
صدا بزن كه مي خواهم يك شب
بي دغدغه به دقيقه هايم دخيل ببندم
به نام تو
دلم كمي از هواي نفس كشيدن
مي خواهد
به باغ بهارانه خود بكشانم
تا خودم را تازه كنم
روي شاخه اي كه اولين بارنگاهم جوانه زد
مرا به نامي كه صدا نمي زني
صدا بزن
صدا بزن
كه صدايت پژواك نام من است
طنين نامي كه تا كنون
به زبان تو نيامده
صدا بزن
مرا به نامي كه صدا نمي زني
صدا بزن
پ . ن: دوست شاعري دارم كه پروانه وار زماني كه بهش احتياج دارم با يك بيت شعر به رويا مي برد. دوستي هميشه عاشق كه جنس عاشقي هايش با من كه وجودم اين جايي و زميني است تفاوت دارد. دوستي كه برخلاف من بلده عاشقانه ها و نفرت ها را در قاب كلمات بريزد و غزلي بسازد. هميشه وقتي دلتنگم شعري كه برايم مي فرستند و من و پاسخي كه در جواب شعر اون مي دهم گاهي ابن بازي دوستانه ساعت ها طول مي كشد و من دوستم بدون اين كه بدونيم يك شعر را با هم تكرار مي كنيم.
اون بعد از ظهر شهريوري دلتنگ به كسي كه ديگر هيچ وقت نخواهد بود گفتم مرا به نامي كه صدا نمي زني صدا بزن........ همراه با پروانه اين شعر شكل گرفت
Labels: شعر نوشت
<< Home