کوپه شماره ٧
Tuesday, September 04, 2007
تاريخ را پيروزشدگان مينويسند
ما همه شكار مرگ بوديم و خود نميدانستيم. داوري پايان نيافته است. بنگريد كه داوران اصلي از راه ميرسند. آنها يك دريا سپاهند. نه درود ميگويند و نه بدرود؛ نه ميپرسند و نه گوششان به پاسخ است. آنها به زبان شمشير سخن ميگويند!
....
جمله بيهوده! به مرگ نماز بريد كه اينك بر در ايستاده است. بيشماره؛ چون ريگهاي بيابان كه در توفان ميپراكند و چشم گيتي را تيره ميكند!
زن: آري، اينك داوران اصلي از راه ميرسند. شما را كه درفش سپيد بود اين بود داوري؛ تا راي درفش سياه آنان چه باشد!
آخرين پاره مرگ يزدگرد بهرام بيضايي
پ .ن : براي من كه عاشق تاريخ و تئاترم خواندن نمايشنامه هاي بهرام بيضايي مانند تكرار درس هايي است كه بايد زمزمه كنم. يك عادت هميشگي كه اگر چند روزي تركش كنم انگار چيزي گم كرده ام. دلم مي خواهد بارها بنشينم و آرش يا طومار شيخ شرزين را يك نفس بخوانم يا همراه بشم با زينب و سر از توپخانه در هنگامه ندبه خواني در آورم. اما امروز دلم مي خواهد چندين بار و پشت سر هم مرگ يزدگرد را بخوانم به ويژه پاره آخر.
پس . پ: اين خطاب به اون فرد ناشناسيه كه پيام هاي شخصي اش را در اين وبلاگ مي گذارد. دوست عزيز كه شما را نمي شناسم من خودم مي دانم كه چه چيزي را براي چه كسي بنويسم احتياج به يادآوري شما نيست. اگر شما پيامي براي كسي داريد چرا از راه هاي ديگري براي ابلاغ اين پيام استفاده نمي كنيد. شرمنده ام كه بگويم كامنت هايي را كه خطاب به ديگراني است كه دسترسي به آن ها ندارم و مربوط به نوشته من نيست را تاييد نمي كنم.
Labels: وب نوشت
<< Home