کوپه شماره ٧

Thursday, May 17, 2007

براي وقتي دلتنگي زياد مي شود

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی/ دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو/ ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت/ صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل/ شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست/ ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست/ ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی​غمی
دمی در عالم خاکی نمی​آید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم/ کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق/ کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
پ. ن : براي روزهاي دلتنگي تنها حافظ و خيام آرام مي كند و قفل به زبان مي زند

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 10:33 AM

|

<< Home