کوپه شماره ٧

Saturday, May 12, 2007

چرا علاقه اي به حجابم ندارم


اين روزها كه بحث امنيت اجتماعي و مبارزه با حجاب مطرح شده چون موضوع مورد علاقه ام نبود خيلي برام مهم نبود درباره اش بنويسم. اما اتفاقي كه هفته گذشته در مورد پدر انيمشن ايران و جنجالي كه برخي از دوستان درباره هتك حرمت يك دختر محجبه در دانشگاه هنر مطرح كردند، مثل خورشيد خانم من رو هم با اين سئوال مطرح كرد كه واقعا پريشان شدن چند تار موي يك دختر اين گونه پيراهن عثمان مي‌شود و آن وقت هتك حرمت هرروزه صدها دختر ايراني در خيابان به اسم قانون و مبارزه با مفاسد اجتماعي مهم نيست؟ شايد براي اين كه اين دختر همنام يكي از تئوري پردازان از راه رسيده جناح راست است مهم تر از هزاران دختري است كه هر روز با ترس و لرز از خانه بيرون مي آيند و هزاران دشنام را مي شنوند براي اين كه كمي آن طوري كه دلشان مي خواست لباس پوشيدند. وقتي اظهار نظرهاي تندي كه همفكران خانواده اين دختر را درباره خواندم خيلي دلم مي خواست بپرسم كه وقتي دست زدن يك استاد شصت هفتاد ساله به موهاي مي تواند كار آدم را به بيمارستان بكشاند، كشيدن بازو، به هم زدن روسري و موهاي زير آن و شنيدن صدها توهين و تحقير با آدم چه خواهد كرد؟ حتما اين دختر مهم تر از ده ها زني است كه در خيابان از ترس شعارهاي آتشين و ضد بي حجابي همفكران خانواده اش يا فرزند مرده به دنيا آوردند و يا بچه اشان را سقط كردند. چون آن دختر مانكن نبود و چادري بود و آن زنان اعتقادي به حجاب برتر نداشتند. اما فكر كردم چه فايده از شنيدن اين جواب هاي تكراري. ياد يك خاطره افتادم و اين سئوال را براي خودم طرح كردم كه چرا لباس پوشيدن به عرف حكومتي را دوست ندارم؟ سئوالي كه چند سال پيش در يك گفتگوي دوستانه نتوانستم به آن پاسخ درست بدهم.
چند سال پيش در يك جايي با يك دختر مالزيايي و مصري صحبت مي كردم. برخلاف آن دو كه حجاب كامل و درستي داشتند من گره روسري ام را شل بود و موهايم از دور و بر روسري بيرون ريخته بود. يادم هست دختر مصريه كه اسمش امل بود (همان آرزوي خودمان) از من پرسيد آيا از اين كه روسري سر مي كني راضي هستي يا نه ؟ خوب منم براي اين كه خودم را از تك و تا نياندازم دستي به روسريم كشيدم و گفتم:« خوب من مسلمانم و براساس قانون كشورم روسري سرم مي كنم. » هر دوشان نگاهي به من انداختند . امل گفت:« من هم مسلمانم، اما حجاب را خودم انتخاب كردم و هم اعتقاد دارم و هم از روسري سر كردن خيلي راضيم.» اون دختر مالزيايي هم گفت:« من هم اگر حجاب دارم سال ها در موردش فكر كردم و بعد اين جوريش را انتخاب كردم. » و شروع به تعريف اين كه چه طور حجاب را انتخاب كردند. من آن زمان كه حرف مي زدند به اين فكر كردم كه برخلاف آن دو من اصلا حجاب را دوست ندارم چون برخلاف آن دو حجاب را انتخاب نكردم انتخابش كردند. امل مي گفت توي مصر چون آزادي زيادي براي انتخاب پوشش هست اين روزها گرايش زيادي به حجاب وجود داره.» اين نظر اون بود. بحث كشيده شد به موضوع ايران و اين كه چرا اين قدر دخترهاي جوان علاقه دارند با تيپ هاي عجيب و غريب و با پوششي يا به قول جديد مانكني بياند بيرون. آن جا بود كه من ياد اين حقيقت تلخ افتادم كه زنان ما در دو برهه تاريخي در يكصد سال پيش يك بار به زور چادر از سرشان برداشته شد و يك بار ديگر به جبر بر سرشان گذاشته شد. ما گروه دوم بوديم و مانند گروه اول كه خانه نشيني را رويه خود قرار دادند بي اعتنايي و تنفر از حجاب را در برنامه خود قرار داديم. اين در حالي است كه درست در فاصله ميان دو اجبار ما دوره اي را داشتيم كه زنان آزاد در انتخاب خود بودند و درست در دهه پنجاه گرايش زيادي به حجاب بود. نمونه اش مامان خودم كه در آن دوران چادر را انتخاب كرده و خيلي هم مقيد به رعايت آن است. برخلاف خود من كه وقتي نه ساله شدم در مدرسه سر كردن مقنعه اجباري شد. ......
پ.ن: قرار بود يك چيزي بگم و يك چيز ديگه شد. مثل انشاهاي دوران مدرسه.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 3:10 PM

|

<< Home