کوپه شماره ٧

Monday, March 12, 2007

حال همه ما اين جا خوب نيست. تو باور مي كني


حال همه ما اين جا خوب نيست. تو باور مي كني
شادي جان سلام اين نامه خطاب به توست. اميدوارم زماني كه نامه را مي‌نويسم تو از بندي كه به دست و پايت زدند رها شده باشي. امروز درست يك هفته است از روزي كه تو و محبوبه را به همراه بقيه از جلوي دادگاه انقلاب تااوين برده‌اند. يك هفته است كه اگر چه در يك شهريم اما خبري از تو نداريم. درست يك هفته است كه دريا صبح منتظر است تا صداي آرام تو از خواب بيدارش كند و راهي مدرسه اش كند. امروز درست يك هفته است كه تو آن جا توي بند 209 اوين ماندي. از جمع 33 نفره شما تنها تو ماندي و محبوبه.
دوباره از اول آغاز مي‌كنم شادي عزيزم دوستم، سلام خوبي؟ نمي‌دانم مي‌شود آدم در سلول‌هاي سرد بند 209 اوين در حالي كه دلش نگران دريا ست خوب باشد يا نه؟ حال ما كه بي تو خوب نيست و دل نگرانيم. دلمان شور تو را مي‌زند. شور محبوبه را كه بي‌خبر در نزديكي تو در يكي ديگر از درهاي بسته 209 است، دل نگران دريا كه همه غصه هايش را پشت چشمان مضطرب و دل كوچكش پنهان كرده و نمي‌دانيم كي طوفاني مي‌شود، نگران حسين كه در نبود تو آرام و قرار ندارد، نگران مريم كه يك هفته است صداي محبوبه را نشنيده، دلواپس محيا هستيم كه از كنار تلفن تكان نمي‌خورد.
شادي جان دلم گرفته. دلم مي‌خواهد با يك دوست حرف بزنم. دلم مي‌خواهد تلفن بزنم به تو و ميان مشغله‌هاي زيادي كه داري وقتت را بگيرم و دردل كنم همين طور كه اين چهار پنج ساله اين كار را كردم. مي‌خوام از روزهاي اول آشناييمان بگويم. از دريچه هايي كه دوستي تو براي من باز كرد. از آن روز ارديبهشتي نزديك نمايشگاه كتاب كه قرار بود كارگاه دفاع از مولف براي بچه‌هاي زير سي سالي كه كتاب منتشر كرده بودند برگزار كنيم. آقاي سيدآبادي به من شماره تلفني داد و گفت زنگ بزن به شادي صدر. اسم شادي صدر را شنيده بودم در روزنامه‌ سروش نوجوان، در روزنامه صبح امروز و... زنگ زدم و تو با من قرار گذاشتي. از تو چه پنهون با تعريفي كه از تو شنيده بودم توقع داشتم با يك خانم وكيل جا افتاده رو به رو شم. تو آمدي با حسين و دريا كه آن روزها هنوز يكسالش نشده بود و همه تصورات من را به هم زدي. يادت هست كتاب عدالت از نگاه سوم شخص مفرد تازه تمام شده بود. برايم امضا كردي. چقدر دلم مي‌خواست بيشتر با تو آشنا شوم. مرداد تلخ 80 از راه رسيد و من روزهاي بدي داشتم. همان روزهايي كه با دلتنگي درگير پايان نامه‌اي بودم كه هيچ وقت تمام نشد. در همين روزها بود كه يك روز گيسو به من پيشنهاد كرد يك روز باهم به دفتر تو بياييم. همان دفتر خيابان سعدي. تو چقدر صميمي و راحت با من برخورد كردي. صفحه نوپاي زنان ايران را به من نشان دادي و گفتي دوست داري با ما كار كني؟ آره چرا كه نه اما چه كنم. تو به عهده خودم گذاشتي و من از سرگذشت فراموش شده زنان شروع كردم. يادم هست آن روزها هر مطلبي به جايي مي دادم قلع و قمع مي‌شد. اولين مطلب درباره توبي خانم آزموده بود. مي‌دانستم روزنامه نگاري با دقت تو حتما مطلب را رد مي‌كند. اما تو حتي يك و جابه جا نكردي. باورم نمي‌شد. وقتي ازت پرسيدم چرا گفتي براي چي؟ مطلبت خوب بود. از همين جا يك سال و نيم سرگذشت زنان و بعد هم يك دوره تجربه زنانه. این آغازی برای باز شدن هزاران دریچه به روی من بود. هزاران راهی که می ترسیدم بروم و جراتش را به من دادید. بايد اعتراف كنم كه در اين پنج ساله علي‌رغم اين كه من و تو همسن بوديم اما هميشه از تو ياد گرفتم. من و تو و شادي قديريان و گيسو همسن بوديم. من و تو شادي هر سه چند روز تفاوت سني داريم اما من هميشه عقب تر از شما بودم. تلاش كردم به شما ها برسم خیلی هم تلاش کردم اما شما ها همیشه چند قدم جلوتر بودید و من شاگردی در این راه. توی دو سال گذشته از روزی که تو ترجیح دادی به جای این که در روزنامه بنویسی رفتی به دنبال عشقی که از سال ها پیش به تغییر رشته دادی انسانی خواندی و بعد دانشکده حقوق دانشگاه تهران. یادم هست گفتی می خواهم جایی باشم بیشتر مفید باشم. رفتی و شدی وکیل زنانی که در راه مانده بودند. زنانی که در انتظار مرگ مانده بودند. چقدر خوب توانستی در رشته خودت خوب بدرخشی. شنیدم زنان زندانی وقتی شنیدند تو توی اوین هستی خوشحال شدند خانم وکیلی که توانسته چندین حکم اعدام قطعی را نقض کند را از نزدیک ببننند. حتما خوشحال می شوند تو وکالتشان را قبول کنی. وکالت خانم وکیلی که برای اثبات بی گناهی زنان دربند حقی دریافت نمی کند و تنها خوب دفاع می کند. نمی دونی چقدر وقتی شنیدم توی وکالت حاجیه و لیلا تونستی حکم سنگسار و اعدام را لغو کنی به داشتن دوستی مثل تو افتخار کردم. یکی از دوستام که توی دادگاه لیلا آمده بود از دفاعیه خوب تو گفت. دورغ چرا من کلی پز دادم که دوست خودمه. می دونم این روزها سر می آد و بالاخره تو را در کنار خودمان می بینیم. باور ندارم بتونن وکیل خوبی مثل تو را زیاد نگه دارند. این نقض عدالت است. مگه شما غیر از برابر سازی حق زنان خواسته دیگری داشتید. جرم بزرگ تو مگه غیر از آن بوده که دنباله راهی را که صد سال پیش بی بی خانم استرآبادی و دیگران برای احقاق نیمه دوم این سرزمین گرفتی. شادی جانم می دانم که می دانی این روزهای بد می گذرد و باز دور هم جمع می شویم و از روزهای خوب فردا خواهیم گفت. از زنان بی پناهی که انتظار تو را می کشند. باور ندارم که این قرار بازداشت ها دوام زیادی بیاورد. به امید فردا صبح که خبر آمدن تو و محبوبه به خانه می نویسم. به امید دوباره شنیدن خنده هایت، به امید تمام شدن انتظار دریا و حسین. بااین امید بازهم می نویسم از تو و کسانی که مانند تو برای واژه ای ممنوع به نام زن تلاش کردند. از اول تاریخ نانوشته زن ایرانی می نویسم. شاید توانستم دوباره همانطور که تو و بقیه دوستانم به من توصیه کردید برای دلم بنویسم و بشم تاریخ نویس این زن ایرانی باشم. این بار داستان تو را در کنار دیگر زنان می گذارم.
شادی عزیزم برای تو از اول می نویسم حال همه ما اين جا خوب نيست. تو باور مي كني
دوستت دارم فرزانه
پی نوشت: از معصومه ناصری معذرت می خوام که بدون اجازه از عکسش استفاده کردم
پس پی نوشت : گیسو تو همیشه چقدر راحت حرف دلت را می گی

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 12:29 AM

|

<< Home