کوپه شماره ٧

Friday, March 09, 2007

نه خواهرم داستان ساده ای است


هزاره هزاره پیش از به هم پیچیدن دو نام، دو گیاه یکی نرینه و دیگری مادینه موجودی خلق شد، موجودی دو گانه نیمی زن و نیمی مرد. نه رفیق نه نمی خواهم هزاره هزاره داستان بگویم. این داستان را بارها باهم خوانده ایم. حکایت ساده ای است. می خواهم حکایت زنانی را بگویم که تاریخ ها تاریخ تلاش کردند و سهمشان گوشه ای تاریک خانه ماند و نامشان را از داستان این سرزمین خط زدند. هرچند که تو این داستان را بهتر از من می دانی. آسمان آسمان حرف های ناگفته مادرانی که پسرانی برای تحقیر خود به دنیا می آوردند. از زنانی که سکوت ها سکوت را تاب نیاورند و فریاد کشیدند. حکایت ساده ای است. حکایت مادرها مادر؛ مادر مادر من، مادرم و خودم و دخترکم که روزی به دنیا می آید و او هم همراه با نسل خود برابری را فریاد می کند. حکایت من سخت نیست داستان تکراری بی بی خانم استرآبادی است، حکایت نورالهدی منگنه، محترم اسکندری، صدیقه دولت آبادی، حکایت طوبی خانم آزموده.... نه چرا این قدر دور بروم حکایت ساده ای از دوستانم است 32 ستاره ای که در زندان کردند، حکایت یک رفیق، داستان ها داستان است از بست نشینی در سفارت روسیه و قران خواندن؛ حکایت پناه بردن به زاویه مقدسه عبدالعظیم، نه حکایتی تازه از لقانطه است. لقانطه ای که امروز نشانی از آن نیست اما مجلس هنوز همان جاست....
همه این ها خواهرم حکایت دلتنگی است در شهری که دهانت را می بویند.
پ. ن
توی این چند سال نزدیک 17 اسفند حال و هوای دیگه ای داشتم. آماده شدن برای برگزاری برنامه های این روز، فرستادن ایمیل و اس ام اس برای دوستان و یادآوری این که امروز روز جهانی زن است. یک روز برای همه زنان جهان و یا یادآوری خاطرات کهنه و دوری از هشت مارس های ایران و جهان. اما هشت مارس 1385 برای من یک معنای دیگه ای دارد. هشت مارسی که بدون حضور بعضی از دوستانم بود. بدون حضور شادی صدر، محبوبه عباسقلی زاده، ژیلا بنی یعقوب و .... برای همین برعکس هر سال برای کسی تبریک نفرستادم. دیدم وقتی توی جایی زندگی می کنم که صد ساله آره امروز درست یک صد ساله زنان دارند تلاش می کنند تا حقوق برابر داشته باشند؛ اما هنوز هزینه پرداخت می کنند، در جایی که هنوز وضعیت دوستانم نامعلوم است چرا باید به زن بودن افتخار کنم. چرا باید خوشحال باشم که روز زن در این جا وجود دارد. برای همین تصمیم گرفتم به جای نوشتن های معمول از زنان سرزمینی بنویسم که نام زن ممنوع است. از خواهران مادری که تنها برای فریاد زدن حق برابری به زندان می افتند. این نوشته رو برای شادی صدر می نویسم که آشنایی با او باعث شد بفهمم فمنیسم واقعی یعنی برابری حق من ، یعنی زندگی مساوی. امیدوارم هر چه زودتر از زندان بیاید.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 12:03 AM

|

<< Home