کوپه شماره ٧
Monday, March 05, 2007
برای همه دوستانم
سی و دو ساعت است. درست سی و دو ساعت است که می خواهم حرفی ، کلامی بنویسم اما .... این دقایق لحظه عجیب ضرب آهنگی دارد گاهی تند و گاه کند است. اما حالا به احتضار افتاده، مثل لحظات بد پشت اتاق عمل. از دیروز که خبر دستگیری 32 نفر از فعالان زن را شنیده ام سرم درد می کند. اسم ها را دائما چک می کنم همه اسم ها آشناست و بعضی اسم ها آشناتر. دلم شور می زند. روی موبایل به دنبال شماره ها می گردم اما موبایل همه خاموش است. شادی صدر، ساقی، آسیه، نسرین، پرستو، سارا و... سرم درد می کند. وبلاگ هایی که آپ دیت نشده را زبر و رو می کنم. اورمزدان ، وارش، زن نوشت .... چرا کسی چیزی نمی گوید چرا کاری از دست من بر نمی آید. خبر می پیچد : همه را گرفتند. با خودم می پرسم چرا؟ چه سئوال احمقانه ای چرا ؟؟؟؟ صدای تلویزیون می آید کسی فریاد می زند : انرژی هسته ای حق مسلم ما. می خندم حق ... حق مسلم دوستان من، من چیست؟ حق ما نیمی از آزادی؛ نیمی از سهم عدالت، نیمی از زندگی، نیمی از بودن نیست؟ مگه همه حرف همه این نبود این جرم است؟ کسی توی اخبار با انتقاد از سیستم قضایی آمریکا ازاقدام غیر حرفه ای برای ندادن ویزا به نمایندگان جنبش زنان در ایران برای شرکت در کنفرانس زن شکایت می کند. به نام ها نگاه می کنم نمایندگان جنبش زنان ایران که میهمان اوین هستند. کسی پیدا نمی شود که از سیستم قضایی کشور خودمان برای زندانی کردن 32 نفر از جنبش زنان ایران انتقاد کند. 32 ساعت است و هیچ خبری نیست. کسی می گوید این هزینه هایی است که باید پرداخت. اما تا کی صد سال کافی نیست برای دادن هزینه. مگه هشتاد سال پیش توی میدان توپخانه خانم اسکندری و بقیه را به جرم اعتراض به انتشار مکر زنان گرفتند و ..... . این هزینه ها تمام نمی شود. این عکس را که می بینیم بیشتر دلم می گیرد. یادم می افتد دریا، آوا، آرتا و اروند 32 ساعت است مادرانشان را ندیده اند. باید کاری کرد اما ........کاش کاری از دست ما جز نوشتن بر می آمد.بغضم را فرو می خورم و می نویسم. برای همه دوستانم می نویسم برای شادی صدر، آسیه امینی، نسرین افضلی، برای سارا و ساقی لقایی، برای پرستو دو کوهکی و همه کسانی که می شناسمشان. برای دریا، آوا، آرتا و اروند.
<< Home