کوپه شماره ٧

Saturday, February 17, 2007

سلطان مار


داروغه : واقعا چقدر حکومت کردن به ما برازنده است. کاش می شد نسخه هایی از خودمان را تکثیر کنیم و به سراسر جهان بفرستیم. تا همه جا حکومت کنند. دیروز خودمان را در آینه می دیدیم، از جبروت خودمان خودمان خوشمان آمد. کاش اینجا آیینه ای بود....
امروز حس خودن نمایشنامه رو داشتم دست بردم توی کتاب خانه و سلطان مار را برداشتم. نوشته بهرام بیضایی در سال 1344 که برای اولین بار در سال 1348 با بازی فهیمه رحیم نیا در نقش خانم نگار، فیروز بهجت محمدی در نقش سلطان مار، بهمن مفید در نقش داروغه، حسین کسبیبان در نقش سیاه و هنرمندان دیگری مانند رقیه چهرآزاد، حسین محجوب، جمشید لایق، فردوس کاویانی و ... با کارگردانی بهرام بیضایی در تالار سنگلج به صحنه رفته بود. یک جور مجلس تقلید و بازی تخته حوضی جدید است. با گوشه کنایه های سیاسی اجتماعی که هیچ وقت کهنه نمی شه. حکایت اصلی داستان به دنیا آمدن سلطان مار و حکومتش و عاشق شدن به خانم نگار است. یک جای نمایش سلطان مار شهر و دیار خودش رو ترک می کنه و داروغه به جاش می شینه و حکومت می کنه. پر از دیالوگ های ناب مثل اون دیالوگ بالاست. از این دیالوگ و اولین تک گویی شاه خیلی خوشم اومد. اون جایی که خودشو معرفی می کنه و می گه: چاکرتان شاه سرزمین وسیعی هستم. یک سرش جابلصا و جابلقا و سر دیگرش چین و ماچین...
و ادامه می ده: من بنده شاه خیلی عادلی بودم، و خیلی زیاد با مردم مهربان بودم. در عصر من چنان آرامشی حکمفرما بود که دیگر داشت کفر همه در می آمد. من مجبور شدم برای آن که حوصله رعیت سر نرود چند بار عیله خودم توطئه هایی ترتیب دهم. حتی یک بار هم لازم شد علیه خودم انقلاب کنم. من به افتخارات باستانی علاقه مندم. همه جا روی کتیبه ها یادگاری نوشتم. من حامی هنرمندان هم هستم. دستور دادم که شعرا در مدحم شعر بگویند....
سلطان مار در کتاب نمایش جلد دو هم منتشر شده است.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 10:20 PM

|

<< Home