کوپه شماره ٧
Sunday, February 04, 2007
چهل سال حضور بر پرده نقره ای
گفت آره، مگه خودت چل سال پيش معركه نگرفتي؟! نمايش افعي طلايي، توي تالار بيست و پنج شهريور، تو سنگلج. يادت رفته. يادت رفته اون بالاخونهء كوچيك نزديك يوسفآباد، سر كوچهء رشت. تو بودي وچند تا همسن و سال خودت. با اون ارمني ساده دل. سركيسيان رو ميگم. همون كه متد استانسيلاوسكي رو به شما ياد داد با اون سادگيش. از اون جا شروع شد يا قبلترش. هر چي بود ادامه داشت مگه نه. گشتي و گشتي تا رسيدي به گروه هنر ملي. يادته چقدر با رفيقات بحث ميكردي. بيژن ميگفت: «بايد تئاتر را به شكل غربي آموخت. و تو چه اصراري داشتي براي نمايشهاي ايراني. آخه از بچگي با سياه بازي و تعزيه زندگي كرده بودي. توي خيابون شاپور. هدايت بود، يا آل احمد، اما نه جهانبگلو بود كه بهتون گفت: «پايههاي تئاتر ملي بايد از دل ادبيات خود ما شكل بگيره.» تو نوشتي، عباس نوشت و بيژن تو افعي طلايي رو آوردي روي صحنه، بيژن شهر قصه و عباس محلل هدايت رو و بعد تالار سنگلج و ادارهء تئاتر. از اين جا شروع شد. بعدش ساعدي اومد. دكتر آذري كه توي قهوهخانهها مدام مينوشت و اين نوشتنها شد گاو،هالو و... مهرجويي. از آن جا شد پرده نقرهاي و حالا سالهاست و تو همچنان روي صحنه و پرده ماندهاي.
این مطلب بخشی از مطلب بلندیه که برای بزرگداشت علی نصیریان توی روزنامه سرمایه نوشتم. یک مصاحبه ام با نصیریان دارم که قرار بود امروز روی سایت بره اما به دلایلی فردا که مراسم بزرگداشت برگزار می شود منتشر می شه.
Labels: وب نوشت
<< Home