کوپه شماره ٧
Wednesday, January 17, 2007
يك نگاه زنانه
يك نمايشه يه شعره/ كه به ياد تو ميمونه/ بيا صحنه رو عوض كن / با يك بازي زنونه/ يكي بود يكي نبوده/ دل عاشقي كبوده/ قصه زن توي دنيا / قصه عشق و سجوده/
يك جور تازه نگاه كن / مثل يك زن به زمونه/
عشقه نام يك درخت است نام گياهي كه به دور گياهان ديگر ميپيچد. گياهي كه مي ره به سمت بالا. عشق را از عشقه گرفته اند و آن گياهی است که در باغ پديد آيد در بن درخت ... اول ، بيخ در زمين سخت کند ، پس سر برآرد و خود را در درخت می يیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گيرد و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود . اما نه عشقه يك روايت است از زندگي زني كه تاريخ او را ميشناسد. زني كه تاريخي را ساخت.
اين مطلب را ديشب بايد مينوشتم اما اگه اين ميگرن لعنتي ميگذاشت. ديشب توي آخرين روز جشنواره تئاتر فجر تنها تئاتري كه اجراي اول خود را روي صحنه ميرفت ديدم. اجراي نمايش عشقه به كارگرداني مشترك حبيب رضايي و محمد رحمانيان. با اين كه تا نيم ساعت قبل از اجرا هنوز معلوم نبود به صحنه ميرود يا نه اجراي خوبي بود. اجرايي كه به يادم آدم مياورد كه ميشه يكبار ديگه از جشنواره لذت برد. بستر كلي نمايش حرفي تاريخي بود. نمايشي كاملا زنانه. نمايشي به حرمت نام زن. در اين مدتي كه با تئاتر آشنا شدم نمايشنامههاي زيادي از محمد رحمانيان ديدم يا خوندم . نمايشنامههايي كه در همه آنها زن محور اصلي است. مثل شهادت خواني قدمشاد مطرب يا حتي فنز اما اين عشقه يك نمايش كاملا زنانه و كاملا فمنيستي بود. شايد بهترين شاهد اين دليل بجز اين كه در اين صحنه تنها يك مرد كه ميرفت و باز ميگشت و نقشهاي مختلف را بردوش ميكشيد با بازي علي عمراني و سعيد ذهني كه به عنوان آهنگساز در بخشي از صحنه پشت دستگاه موسيقي ايستاده بود هيچ مردي داخل صحنه نبود. همه بازيگران و همسرايان زن بودند. زناني كه بار اصلي نمايش را بر دوش مي كشيدند. از اون شاخص تر بحث تاريخي بود. محمد رحمانيان خوب تاريخ را ميشناسه و با توجه به اين كه براي نوشتن هر نمايش بدون تحقيق طرح هم نميزنه غناي كارش بالاتر ميره. روايت تاريخي اون يك روايت كامل مذهبي وبا كمترين پيش داوري تاريخي بود. مي تونم بگم از ده تا اجراي ايراني و خارجي كه توي اين جشنواره ديدم تنها اجرايي بود كه از ديدنش پشيمون نشدم. بازيهاي خوبي هم داشت مثل هميشه مهتاب نصير پور آن قدر روان بود كه يادت ميرفت اين بازي كاملا با فاصله گذاريه. ستاره اسكندري و بهناز جعفري هم كه حرف نداشتند. بازي شيرين سيما تيرانداز رو هم نمي شه ناديده گرفت. يك دختر كوچولو هم بود مليكا اسلافي كه خوب نقشش را بلد بود و علي عمراني با آن انعطاف غير قابل توصيفش. از بازي آشا محرابي هم خوشم ميآد. ساخته شده براي بازي توي تئاتر. به كسايي كه دوست دارند يك نمايش خوب ببينند توصيه ميكنم تا ده روز آينده اين نمايش را از دست ندهند. البته مرگ دستفروش و شوايك هم كارهاي خوبي است اگر ميخواهيد كارگرداني خوب ببينند اين دو تا نمايش هم توي سالن قشقايي تا چند روز آينده روي صحنه هستند. اما بازم مي گم عشقه يك چيز ديگه اي است از دستش نديد.
راستي اين يادداشت من درباره عشقه
اين هم آدرس سايت گروه پرچين
Labels: دل نوشت
<< Home