کوپه شماره ٧
Monday, December 25, 2006
از اون پنجم دي دو سال گذشته

همش از اون نوك افتادهاش شروع شد. فكرش توي سرم بود. اما قصد جدي نداشتم. عمل بيني را ميگم. حتي زماني كه دو تا خواهرام و دخترعموهام به فاصله خيلي كمي عمل كردند هم قصد نداشتم به تركيبش دست بزنم. به قول همه ايرادي هم نداشت فقط يك كم سرش افتاده بود پايين. اما كم كم يك حس عجيب نسبت به اون شروع شد. تو آيينه كه مي ديدمش حس مي كردم ايراد بزرگ صورتم اين بيني زشت با اون نوك افتاده اش است. يكي دو بار مطرحش كردم همه بهم خنديدند و گفتند چيكارش ميخواي بكني؟ اما پاييز 83 توي يك بعد از ظهر سرد توي راه خونه تا خبرگزاري تصميم گرفتم بيني ام را عمل كنم. اونموقع خبرگزاري توي نياوران بود. بدون اين كه به خونوادهام بگم – چون خبر از مخالفت شديدشون داشتم- رفتم دكترهاي مختلف. آخرش گيسو بهم دكتر يكي از دوستاش را معرفي كرد. دكتر يوشي توي خيابان ميرعماد. از كارش خوشم اومد. بخصوص كه خيلي دنگ و فنگ نداشت. بعد از آزمايشهاي متعدد و عكس اين ها قرار عمل براي 5 دي قطعي شد. يك هفته مونده به عمل به خونواده ام گفتم. با مخالفت هم رو به رو شدم. بابام كه تا صبح 5 دي يكسره تكرار ميكرد نبايد عمل كني. اما من بودم و حرفي كه زده بودم. صبح پنجم خرداد با مامانم رفتم كلينيك. دلم شور دو تا چيز را مي زد: مخالفت بابام و مطالبي كه گذاشته بودم براي سالروز زلزله بم و تولد بهرام بيضايي. فكر مي كردم اگه به هوش نيام اين ها آخرين مطالبم است. توي اتاق عمل آخرين چيزي كه يادم هست به دكتر گفتم كناره هاي بينيم دست نخوره. وقتي بهوش آمد يادم هست كه صداي مامانمو شنيدم. كلافه بودم و مثل مار بخودم مي پيچيدم. اولين چيزي كه خواستم يك آيينه بود. براي اين كه مطمئن شم اين حتما عمل كردم.....
حالا دو سال از آن روز گذشته. بيني ام كاملا شكل خودش رو پيدا كرده . به نظرم عمل سختي نبود. به نظر خيلي ها بينيام اصلا معلوم نيست عمل كرده است. خيلي يادم نيست قبل عمل چه شكلي بوده. عكسهام هست خيلي تغيير محتوايي نكرده اما سر افتادهاش رفته بالا. حالا وقتي توي ايينه نگاه ميكنم هنوز از خودم ايراد ميگيرم اما از بينيم نه. فكر ميكنم اگه تغييري هم نكرده اعتماد به نفسم را برده بالا. به هركي قصد عمل داره ميگم اگه بينيات روي اعصابته اين كار رو بكن. فكر ميكنم اون همه اضطراب و دردسر به صاف شدنش مي ارزيد.
Labels: دل نوشت
<< Home