کوپه شماره ٧

Saturday, December 23, 2006

اين روزها دلم عجيب دلتنگ تاريخم



اين روزها عجيب دلم براي تاريخ تنگ شده. روزمرگي‌ها آن قدر آوار شده است كه يادم رفته عهد پيماني بس طولاني و قديمي با او داشته ام. يادم رفته روزي عاشقش بودم. هر چند فقط تاريخ نيست من عشق را از ياد برده ام. چقدر دلم تنگ شده براي زخم‌ها، غم‌ها و شادي‌ها، براي روزهاي خوبي كه نديده و شبهاي بدي كه از سر گذرانده. دلم لك زده براي همراه شدن با داستان هاي مينوي قوم نجيب در شب هايي گريز از دياري كه ديوان و ددان آن را سرد كرده بودند. براي خوابيدن با داستان‌هاي زير نور ماه از تولد گيهان در سايه دو تا شدن زروان ، زايش اورمزد و در هم پيچيدن مشي و مشيانه براي تولد كيومرث. لحظه وداع با معشوق اساطيريم كه به همراه خويشانش به باختر رفت و عموزادگانم كه در پاي درياچه كاسپين به راه شرق رفتند و خاندان خودم كه سه پاره در سايه آفريدون و ايرج قدم به خاك اهورايي گذاشتند. مي خواهم همپاي رستم با داغ سهراب و سوگ سياوش سووشون كنم. قدم بزنم در باغ هاي هگمتانه و چشمانم را ببندم بر تاول سكندري بر چهره پرسپوليس. صداي تيشه فرهاد را از بيستون مي خواهم. آرزو مي كنم از ري تا بلخ سفر كنم پابه پاي نابغه شرق و پاك كنم خون‌هايي كه بر چهره وطن و تاريخم از حمله ترك و تاتار ريخته. بگريم براي تمام دردهاي سرزمين تكه تكه شده ام. از حسرت ديدن چوگان از بالاي عالي قاپو و تعزيه اي در تكيه دولت كه در دلم مانده است. هوس كردم قدم زنان از لاله زار تا ناصري و ارگ سلطنتي بروم بي هراس ماشين‌ها و دارو فروشان. كاش مي شد باز بچه ها را در دارلفنون مي ديدم كه در مقابل نعره هاي مشروعه خواهان كه مي گفتند ما دين نبي خواهيم مشروطه نمي خواهيم بگويند مشروطه حكم خداوندي است. دلم تنگ شده براي همه مردان و زنان تاريخ اين سرزمين براي كيومرث، جم، فريدون، ايرج، رستم و سياووش، گردآفريد و فرنگيس براي هوخشتره، ماندانا،‌كوروش، داريوش، براي بيست و پنج اشك ، اردشير پسر پاپك، براي آذرميدخت و خسرو انوشيروان؛ براي طاهر ذواليمينين، منصور، ابوريحان، خواجه نظام الملك،‌تركان خاتون، عطاملك و چهانگشايش، خواجه رشيد الدين فضل الله، سعدي حافظ مولانا و منصور حلاج براي شاهرخ و گوهرشاد، براي شاه عباس و زندان قهقه، براي آغا محمد خان و كريم خان و دلتنگ سلطان صاحبقرانم. براي درد اصلاح طلبي ميرزا حسين خان و اميركبير و سيد حسين فاطمي. دلم مي خواهد دل سير معايب الرجال بي بي خانم را بخونم و همراه محترم اسكندري و نورالهدي زنگنه برم توپخونه.... اين روزها دلم عجيب دلتنگ تاريخم.
پي نوشت:
مدتي است كه كتاب تاريخي كمتر مي خوانم. حس مي كنم اطلاعات تاريخيم كم مي شود و جا ماندم از نظرات تاريخي جديد. حس مي كنم بايد دوباره از نو بخونم. از ابتداي تاريخ اگر وقتي به دست آورم.

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 3:40 PM

|

<< Home