کوپه شماره ٧

Friday, November 03, 2006

برای کودکی که با من متولد شد

دستم را روی شکمم می کشم و صدایت می کنم: عزیز دلم می خواهم برای تو بنویسم برای تو که سال هاست در وجود من خانه کردی. می کشم تا لمست کنم. دستهایت، پاهایت، و انگشتانی که داری. می خواهم برایت بنویسم برای کودکی که هیچ گاه نداشته ام. صدایت می کنم حتی حالا که تو را ندارم ؛ حالا برای تو می نویسم. برای کودکی که هیچوقت به دنیا نمی آید. اما می دانم تو از لحظه تولدم با من بودی. از همان لحظه ای که چشمانم را رو به دنیا گشودم. برای تویی که معلوم نیست کی خواهد آمد. شاید باید سال های پیش می آمدی شایدم زمانی نزدیک تر از حالا می آمدی. عزیزم گلم این را برای زمانی که شاید روزی بیایی. می خواهم دختر باشی. خودخواهی است نه اما می خوام پاره ای از وجودم شبیه خودم باشد. نمی دانم کی تو را حس کردم زمانی که کودکی بیش نبودم. یا زمانی که چند سال پیش در خواب دیدمت و آغوشت گرفتن. تو شبیه کودکی من بودی شاید هم فرق می کردی اما بودی با آن دو چشم سیاه به من نگاه می کردی و من تو را در آغوش کشیدم. بوییدمت و در آغوشم جای گرفتی.

قرار است با تو راست گفتار باشم. اعتراف می کنم که هیچ وقت دوست نداشتم بچه ای داشته باشم. گریزان بودم از به وجود آوردن کودکی شبیه خودم. همیشه گریزان بودم از ازدواج با مردی که از من کودکی بخواهد. شاید به خاطر همین ترس کمتر بچه ای برایم جالب و دوست داشتنی بود قبل از دیدن تو کمتر بچه ای را در آغوش کشیده بودم. اما تو آمدی و به من یاد آور شدی که مادر شدن یعنی چه؟ تو سر زده به خوابم آمدی و من بغلت کردم و بوسیدمت. بوییدمت. بوی شیر تازه می دادی گرم گرم بودی و گریه می کردی چند ساله بودی یک ساله هم نبودی اما چشمانت می در خشید. ناگهان از چشمانم را باز کردم و دیدم تو نیستی. رفته بودی به دنیای بچه ها. حس مادری را داشتم که بچه اش را از او گرفته بودند. این حس را روزها داشتم. تازه فهمیدم چرا می گویند هر دختری که متولد می شود در درونش مادر کودکی است که در آینده خواهد شد. این روزها باز حال و هوای تو را دادم شاید به این دلیل که دیگر برای باد نامه نمی نویسم و نوشته هايم را بر بال نسیم نمی فرستم. کوچولوی من بار دیگر به خوابم بیا تا از پس خواب حس مادرانه ام باز نجاتم دهد.شايد از اين به بعد همه حرف‌هايم را با تو بگويم.

پی نوشت:این نوشته یک گفتگوی کاملا خیالی و شاید طرح یک داستان تازه.

در ضمن توی آخرین پستی که گذاشته بودم یک دوستی نوشته با من تماس بگیر اما اسمشو ننوشته؟!

Labels:

posted by farzane Ebrahimzade at 7:28 PM

|

<< Home