کوپه شماره ٧
Thursday, November 02, 2006
مثلا يك جور ياس فلسفي
بازویم را بالش سر می کنم؛
احساس می کنم که دلدای خویشم
زیر ماه مه آلود
اینم یکی دیگه :
بزرگ راهزنان
ترانه یی سر داده است
زیر ماه امشب
نه یکی دیگه « زنده ام که روایت می کنم» مارکز چند صفحه اش را می خوانم. نه حوصله ندارم. چند کتاب دیگر را بالا پایین می کنم. نمی شه نه این کتاب ها فایده ای ندارد. می رم سراغ فیلم هام بیشترشونو ندیدم. اه این تلویزیوني كه مامانم گذاشته توي اين اتاق هم که آنقدر مال عهد شاه وزوزکه که ویدیو سی دی هم بهش وصل نمی شه. شايد فكر كردن اين اطاق خواب و مطالعه. چي مي شد زهرا و فهيمه كامپيوتر يا حداقل تلويزيون تلويزيون خودشون را به من مي دادم و آنوقت با اين فيلم هامو مي ديدم. چقدر دوست دارم كد داوينچي را دوباره ببينم. يا نه رگبار يا خشت و آيينه شايد بهتره برم عقايد يك دلقك هانريش بل را دوباره بخونم. شايدم برم سراغ يك نمايشنامه. مثلا برم سراغ زنان پشت «پرده خانه» بيضايي اما نه «شب سيزدهم » حميد امجد يا «شهادت خواني قدمشاد مطرب ... » رحمانيان. چقدر دلم براي قدمشاد تنگ شده. يادم رفته بود كه به خاطر بنايي كه الان توي خونه جاريه تلويزيون را گذاشنيم جلوي كتابخونه توي پذيرايي نمي تونم برم سراغش. انتخابام از اين كتابخونه اتاق بايد باشه خاطرات اعتماد السلطنه هم اون جاست. بدم نمي آمد يكبار ديگه بخونم. يكي ديگر از كتاب هاي ستون كتاب را بر مي دارم و شروع به نوشتن يك متن كنم يك پست تازه بذارم. آره اين خوبه ...
<< Home