کوپه شماره ٧

Monday, October 30, 2006

در مملکت گل و بلبل زندگی می کنیم ؛ همین

واقعا که در کشور گل و بلبل زندگی می کنیم. شما موافق نیستد؟ عیبی نداره فقط کافی یک نگاه به دور اطرافتان و اتفاقاتی هر روز از برایتان رخ می دهد نگاه کنید ( با چشم منتقدانه ) نگاه بکنید می بیند که خیلی گل و بلبل است. صبح ها که در حال رفتن به سرکار هستم می بینم عده ای پول، چک یا حواله دستشان است و منتظرند تا بانک باز بشه تا داخل بانک حمله کنند و پول بگیرند یا پول واریز کنند. جالب تر این که کارکنان بانک ها باید راس هشت و نیم صبح بیان سر کارشون اما بانک ها راس 9 صبح باز می شوند. از اون جالب تر این که در این تعطیلی سه روزه و بی مقدمه خیلی ها مشکل مالی داشتند. یکی بچه اش مریض بود، یکی تصادف می کند، اون یکی مهمان دارد و باید آماده شود تا تدارکش را ببیند اون یکی چک و سفته دستش هست یکی قبض تلفن و آب برق را می خواسته پرداخت یکی دیگر بنایی داره، از این مسائل خیلی زیاد بود؛ ولی بانک بسته بود شبکه شهاب هم ماشالله دائما قطع بود و بیمارستان و جاهای دیگر هم تا اسکناس های سبز و آبی نگیره جوابتو نمی دهند. به این می گن گل و بلبل. بگذریم از این که سر تغییر ندادن ساعت در شش ماه اول سال چقدر ضرر را روی دوش مردم گذاشت. اینم از این که آقای رئیس جمهور اعلام می کنند با کنترل جمیعت مخالفند. ایران برای 120 میلیون نفر جا دارد. اما می بینیم که تهیه یک خونه استیجاری 40 متری آرزوی جوانانی است که می خواهند تشکیل خانواده بدهند، این همه پسر و دختری که با هزار زور و زحمت درس می خونن و پشت درهای دانشگاه ها می مانند. نه مسکن برای همین جمعیت کنونی داریم و نه فضای آموزشی. بگذریم از بحرانی به نام کار. نمی دونم چرا این مطلب را خواندم یاد فیلم مادر افتادم. زن و شوهری که تنها راه ارتباطیشون نواری بود که پر می شد. الان اگه کاری پیدا کنی باید دو دستی بگیریش. چون ممکن همین آب باریکه صد تا صدو پنجاه تومن را از دست بدی. آخه انصاف داشته باشید این پول ها این قدر ارزش نداره که بشه یک خانواده سه نفره را تامین کنه. تازه 60 تا 70 میلیون جمعیت هست و روز به روز تعداد آدم هایی که پیش دکتر روان پزشک و مشاور و دکتر اعصاب می روند زیادتر می شود. بگذریم از این که تعداد مجردها در مملکت آن قدر بالا رفته یا آدم هایی که سکته می کنند. چه دلخوشی داریم که بهش چنگ بزنیم. چرا باید آدم هایی را به دنیا بیاوریم که آینده ندارند. خود ما چه گلی به سر دنیا زدیم که بتونیم کاری برایش بکنیم. در حامعه ای زندگی می کنیم که به ظاهر خوشبختیم. اما قیافه های مردم خسته و افسرده است. گذشت اون زمانی که به قول سارا می گفتن بچه با آب دماغش بزرگ می شه. حال بچه ها هزار تا خرج و مخارج دارند. از پول کفش و لباس بگذریم بچه ها هزار تا نیاز دارند. بگذریم شاید هم برنامه هایی برای این جمعیت دارند. به قول بابام ما چیکاره مملکتیم که بخوایم درباره این مسائل حرف بزنیم.

میخواستم چی بگم چی شد. بذارید از اول شروع کنم واقعا که در مملکت گل و بلبل زندگی می کنیم. همین.

posted by farzane Ebrahimzade at 11:57 PM

|

<< Home